بریده‌ای از کتاب جنگی که بالاخره نجاتم داد اثر کیمبرلی بروبیکر برادلی

نورا 🌱

نورا 🌱

دیروز

بریدۀ کتاب

صفحۀ 11

نمی دانستم سوزان باید تنهایم بگذارد. "اگه نشه چی؟" برای لحظه ای انگشت هایش دور دستم محکم شدند . گفت"اراده" و دستم را رها کرد

نمی دانستم سوزان باید تنهایم بگذارد. "اگه نشه چی؟" برای لحظه ای انگشت هایش دور دستم محکم شدند . گفت"اراده" و دستم را رها کرد

4

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.