بریدههای کتاب ز²¹³ ز²¹³ 1404/6/13 پنجره های تشنه: روزنوشت های انتقال ضریح امام حسین (ع) از قم به کربلا مهدی قزلی 4.1 66 صفحۀ 130 0 2 ز²¹³ 1404/6/10 مردی به نام اوه فردریک بکمن 4.2 369 صفحۀ 315 و سپس زنش او را در دنیایی تنها گذاشت که اُوه دیگر زبانشان را نمیفهمید. 0 0 ز²¹³ 1404/6/9 مردی به نام اوه فردریک بکمن 4.2 369 صفحۀ 322 همیشه معتقدیم برای انجام کاری برای دیگران هنوز وقت داریم. معتقدیم برای گفتن حرفی به دیگران هنوز وقت داریم و سپس اتفاقی میافتد که ناگهان سر جایمان میایستیم و با خود فکر میکنیم 《کِی》. 0 0 ز²¹³ 1404/6/9 پنجره های تشنه: روزنوشت های انتقال ضریح امام حسین (ع) از قم به کربلا مهدی قزلی 4.1 66 صفحۀ 36 بعضی از مردم گل در دست داشتند و وقتی ضریح میرسید به آنها گلها را پرت میکردند سمت آن. بعضی هم شکلات پخش میکردند. همان روزها کاروانی هم از کربلا رفت سمت کوفه که مردم سمت آنها سنگ پرت میکردند. 0 0 ز²¹³ 1404/6/9 مردی به نام اوه فردریک بکمن 4.2 369 صفحۀ 371 وقتی آدم مجبور میشود تنها کسی را به خاک بسپارد که همیشه درکش میکرده، چیزی در وجودش میشکند. زخمی برمیدارد که هیچوقت خوب نمیشود. 0 0 ز²¹³ 1404/6/6 پنجره های تشنه: روزنوشت های انتقال ضریح امام حسین (ع) از قم به کربلا مهدی قزلی 4.1 66 صفحۀ 30 طلبهها هم، کتاب به دست و احتمالاً در راه درس و بحث، مانده بودند زیر باران، کنار ضریح. 0 0 ز²¹³ 1404/6/2 مردی به نام اوه فردریک بکمن 4.2 369 صفحۀ 22 قدش باید دو متر باشد. اُوه به هر کس که قدش بلندتر از ۱.۸۵ متر باشد شدیداً شک دارد؛ تجربه بهش ثابت کرده در چنین موردی خون به مغز نمیرسد. 0 0 ز²¹³ 1404/5/26 لاله سیاه آلکساندر دوما 3.0 6 صفحۀ 16 ژان دوویت وقتی خبر اتهام برادرش را شنید از شغل خود استعفاء کرد. او نیز مانند برادرش مردی شریف و درستکار بود و در زندگانی خصوصی خود دچار ناراحتیها و مشکلاتی بود که تنها سودی است که عادتاً نصیب مردان باشرف و درستکار _که برای وطنشان کار میکنند و خویشتن را از یاد میبرند_ میشود. 0 0 ز²¹³ 1404/5/16 سرلوحه ها: یادداشت های پراکنده ی سال های 81 تا 84 رضا امیرخانی 3.4 13 صفحۀ 237 پیشتر نگاهمان به آسمان بود و امروز نگاهمان به زمین است! همین عاملِ تیرهبختیِ ماست،،، 0 0 ز²¹³ 1404/5/16 سرلوحه ها: یادداشت های پراکنده ی سال های 81 تا 84 رضا امیرخانی 3.4 13 صفحۀ 223 معلوم است که تا یا علی نگویی کار جلو نمیرود. 0 0 ز²¹³ 1404/5/14 سرلوحه ها: یادداشت های پراکنده ی سال های 81 تا 84 رضا امیرخانی 3.4 13 صفحۀ 47 قوانینِ مدنی را بایستی با توجه به نیازهای روز منعطف تدوین کرد. در این ملک همه گان قوانین مدنی را مانندهی وحیِ الهی لایتغیر میپندارند و از آن طرف وحیِ الهی را مانندهی قوانین مدنی قابل انعطاف! 0 0 ز²¹³ 1404/5/14 سرلوحه ها: یادداشت های پراکنده ی سال های 81 تا 84 رضا امیرخانی 3.4 13 صفحۀ 37 بهرام بعدتر برای من از کل سفرش به رودبار یک خاطره تعریف کرد. "سرِ ظهر بیل و کلنگ برداشته بودیم و برای کمک میرفتیم. آفتاب، قیرِ آسفالتِ پشتِ بامِ کج شدهای را آب کرده بود. قیر ذوب شده روی خاک ریخته بود و پای مرغی توی آن گیر کرده بود. مرغ بالبال میزد و قدقد میکرد، اما هر دو پایش سفت و محکم توی قیر بود و تکان نمیخورد. با بچهها خندیدیم و رفتیم. غروب که برگشتیم، روی قیرها کلی پر مرغ ریخته بود. جلوتر رفتیم، هنوز دو پای مرغ داخلِ قیر بود و تکان نمیخورد..." 0 0
بریدههای کتاب ز²¹³ ز²¹³ 1404/6/13 پنجره های تشنه: روزنوشت های انتقال ضریح امام حسین (ع) از قم به کربلا مهدی قزلی 4.1 66 صفحۀ 130 0 2 ز²¹³ 1404/6/10 مردی به نام اوه فردریک بکمن 4.2 369 صفحۀ 315 و سپس زنش او را در دنیایی تنها گذاشت که اُوه دیگر زبانشان را نمیفهمید. 0 0 ز²¹³ 1404/6/9 مردی به نام اوه فردریک بکمن 4.2 369 صفحۀ 322 همیشه معتقدیم برای انجام کاری برای دیگران هنوز وقت داریم. معتقدیم برای گفتن حرفی به دیگران هنوز وقت داریم و سپس اتفاقی میافتد که ناگهان سر جایمان میایستیم و با خود فکر میکنیم 《کِی》. 0 0 ز²¹³ 1404/6/9 پنجره های تشنه: روزنوشت های انتقال ضریح امام حسین (ع) از قم به کربلا مهدی قزلی 4.1 66 صفحۀ 36 بعضی از مردم گل در دست داشتند و وقتی ضریح میرسید به آنها گلها را پرت میکردند سمت آن. بعضی هم شکلات پخش میکردند. همان روزها کاروانی هم از کربلا رفت سمت کوفه که مردم سمت آنها سنگ پرت میکردند. 0 0 ز²¹³ 1404/6/9 مردی به نام اوه فردریک بکمن 4.2 369 صفحۀ 371 وقتی آدم مجبور میشود تنها کسی را به خاک بسپارد که همیشه درکش میکرده، چیزی در وجودش میشکند. زخمی برمیدارد که هیچوقت خوب نمیشود. 0 0 ز²¹³ 1404/6/6 پنجره های تشنه: روزنوشت های انتقال ضریح امام حسین (ع) از قم به کربلا مهدی قزلی 4.1 66 صفحۀ 30 طلبهها هم، کتاب به دست و احتمالاً در راه درس و بحث، مانده بودند زیر باران، کنار ضریح. 0 0 ز²¹³ 1404/6/2 مردی به نام اوه فردریک بکمن 4.2 369 صفحۀ 22 قدش باید دو متر باشد. اُوه به هر کس که قدش بلندتر از ۱.۸۵ متر باشد شدیداً شک دارد؛ تجربه بهش ثابت کرده در چنین موردی خون به مغز نمیرسد. 0 0 ز²¹³ 1404/5/26 لاله سیاه آلکساندر دوما 3.0 6 صفحۀ 16 ژان دوویت وقتی خبر اتهام برادرش را شنید از شغل خود استعفاء کرد. او نیز مانند برادرش مردی شریف و درستکار بود و در زندگانی خصوصی خود دچار ناراحتیها و مشکلاتی بود که تنها سودی است که عادتاً نصیب مردان باشرف و درستکار _که برای وطنشان کار میکنند و خویشتن را از یاد میبرند_ میشود. 0 0 ز²¹³ 1404/5/16 سرلوحه ها: یادداشت های پراکنده ی سال های 81 تا 84 رضا امیرخانی 3.4 13 صفحۀ 237 پیشتر نگاهمان به آسمان بود و امروز نگاهمان به زمین است! همین عاملِ تیرهبختیِ ماست،،، 0 0 ز²¹³ 1404/5/16 سرلوحه ها: یادداشت های پراکنده ی سال های 81 تا 84 رضا امیرخانی 3.4 13 صفحۀ 223 معلوم است که تا یا علی نگویی کار جلو نمیرود. 0 0 ز²¹³ 1404/5/14 سرلوحه ها: یادداشت های پراکنده ی سال های 81 تا 84 رضا امیرخانی 3.4 13 صفحۀ 47 قوانینِ مدنی را بایستی با توجه به نیازهای روز منعطف تدوین کرد. در این ملک همه گان قوانین مدنی را مانندهی وحیِ الهی لایتغیر میپندارند و از آن طرف وحیِ الهی را مانندهی قوانین مدنی قابل انعطاف! 0 0 ز²¹³ 1404/5/14 سرلوحه ها: یادداشت های پراکنده ی سال های 81 تا 84 رضا امیرخانی 3.4 13 صفحۀ 37 بهرام بعدتر برای من از کل سفرش به رودبار یک خاطره تعریف کرد. "سرِ ظهر بیل و کلنگ برداشته بودیم و برای کمک میرفتیم. آفتاب، قیرِ آسفالتِ پشتِ بامِ کج شدهای را آب کرده بود. قیر ذوب شده روی خاک ریخته بود و پای مرغی توی آن گیر کرده بود. مرغ بالبال میزد و قدقد میکرد، اما هر دو پایش سفت و محکم توی قیر بود و تکان نمیخورد. با بچهها خندیدیم و رفتیم. غروب که برگشتیم، روی قیرها کلی پر مرغ ریخته بود. جلوتر رفتیم، هنوز دو پای مرغ داخلِ قیر بود و تکان نمیخورد..." 0 0