بریده کتابهای محمد مبین کریمیمحمد مبین کریمی1403/01/19رهایی از تکبر پنهانعلیرضا پناهیان4.417صفحۀ 78ممکن است انسان معصیت کارِ بدون تکبر ، نجات یابد و نابود نشود.04محمد مبین کریمی1403/01/19رهایی از تکبر پنهانعلیرضا پناهیان4.417صفحۀ 67دیگران با تشویق ها و تحقیر های فراوان امکان تفکر و تهذیب نفس را از انسان می گیرند.04محمد مبین کریمی1403/01/19رهایی از تکبر پنهانعلیرضا پناهیان4.417صفحۀ 53حسادت یک عیب فراگیر است، تا جایی که هیچکس نباید احتمال وجود آن را در خود انکار کند.06محمد مبین کریمی1403/01/19رهایی از تکبر پنهانعلیرضا پناهیان4.417صفحۀ 46روایت داریم که مومن انتقاد پذیر است و هیچ گاه با اطمینان از خود دفاع نمی کند.00محمد مبین کریمی1403/01/19رهایی از تکبر پنهانعلیرضا پناهیان4.417صفحۀ 41امام صادق (ع): «محبوب ترین دوست من کسی است که عیب های من را به من هدیه بدهد»00محمد مبین کریمی1403/01/19رهایی از تکبر پنهانعلیرضا پناهیان4.417صفحۀ 33خلاصه اینکه اگر شری در لایه های پنهان روح انسان مخفی باشد، روزی برملا خواهد شد.00محمد مبین کریمی1403/01/19رهایی از تکبر پنهانعلیرضا پناهیان4.417صفحۀ 32شنیده اید کسی را سراغ نخود سیاه بفرستند؟ خدا اورا سرگرم عیوب دیگران کرده تا عیوب خود را نبیند که آدم شود!01محمد مبین کریمی1403/01/19رهایی از تکبر پنهانعلیرضا پناهیان4.417صفحۀ 31امیرالمومنین (ع): در کودنی آدمی همین بس که عیب های دیگران را ببیند و عیب های خود را نبیند.00محمد مبین کریمی1403/01/19رهایی از تکبر پنهانعلیرضا پناهیان4.417صفحۀ 29یکی از محاسن با خبر بودنِ انسان از بدی های خود، این است که بهخاطر آن بدی در او تواضع ایجاد میشود.01محمد مبین کریمی1403/01/19رهایی از تکبر پنهانعلیرضا پناهیان4.417صفحۀ 19شرط عقل: حتی اگر عیبی در ما نیست ، ولو موقتاً آن را بپذیریم.01محمد مبین کریمی1403/01/16شبیه سازفاطمه خدابخشی5.06صفحۀ 143ما هیچ وقت شمارا فراموش نمیکنیم و همواره از حال شما آگاهیم.01محمد مبین کریمی1403/01/16شبیه سازفاطمه خدابخشی5.06صفحۀ 95یکی از این دو قصر از آنِ حسن (ع) و دیگری از آنِ حسین (ع) است.02محمد مبین کریمی1403/01/16شبیه سازفاطمه خدابخشی5.06صفحۀ 71صدای بابا از گوشی آمد که با فین فین می گفت:((بیخود که به ایشون نمی گفتن رَحمةٌ لِلعالَمین!))02محمد مبین کریمی1403/01/12پسر چابک سوارلیلا قربانی3.74صفحۀ 236پرهایش را باز کرد و درحالی که به سمت تایماز پرواز میکرد گفت: «همه اش که نباید ترسید. راه که بیفتیم ، ترسمان میریزد.»02محمد مبین کریمی1403/01/12پسر چابک سوارلیلا قربانی3.74صفحۀ 222قوش با دیدن بچه هایی که دور حوض بازی میکردند ترسید. اما چاهی گفت اینجا(حرم امام رضا(ع)) دلیلی برای ترس وجود ندارد.02محمد مبین کریمی1403/01/12پسر چابک سوارلیلا قربانی3.74صفحۀ 84همه اش کار ترسه! ترس... ترس... ترس ... بدترین دشمنی که تو دنیا وجود داره.02محمد مبین کریمی1403/01/09سفر به قلعه خورشیدرقیه بابایی3.94صفحۀ 123- تازه من دیگر فقط یک سحاب نیستم ، صحاب هم شده ام. - فرفره ابروهایش را درهم کرد و گفت:«مگر این دو چه فرقی باهم دارند؟» -سحاب یعنی ابر و صحاب یعنی کسی که همنشین و یار امام است.00محمد مبین کریمی1403/01/09سفر به قلعه خورشیدرقیه بابایی3.94صفحۀ 120کجاوه امام به راه افتاد و همه فکر کردند سخنشان تمام شده است. امّا امام سر مبارکش را دوباره از کجاوه بیرون آورد و فرمود: «اما آن شروطی دارد و من یکی از شرط های آن هستم.»00محمد مبین کریمی1403/01/09سفر به قلعه خورشیدرقیه بابایی3.94صفحۀ 119ابو مسلم قلم و کاغذی را از شال کمرش بیرون آورد و گفت «سخاب!گمانم دیگر وقتش رسیده است. این را بگیر و اولین کتابت حدیثت را آغاز کن.»00محمد مبین کریمی1403/01/09سفر به قلعه خورشیدرقیه بابایی3.94صفحۀ 105توران خندید و گفت: «سحاب! آن ابر هارا ببین. مثل بال کبوتر است. همان کبوتر هوایی که همیشه می آیند پشت درِ حجره امام رضا.»00
بریده کتابهای محمد مبین کریمیمحمد مبین کریمی1403/01/19رهایی از تکبر پنهانعلیرضا پناهیان4.417صفحۀ 78ممکن است انسان معصیت کارِ بدون تکبر ، نجات یابد و نابود نشود.04محمد مبین کریمی1403/01/19رهایی از تکبر پنهانعلیرضا پناهیان4.417صفحۀ 67دیگران با تشویق ها و تحقیر های فراوان امکان تفکر و تهذیب نفس را از انسان می گیرند.04محمد مبین کریمی1403/01/19رهایی از تکبر پنهانعلیرضا پناهیان4.417صفحۀ 53حسادت یک عیب فراگیر است، تا جایی که هیچکس نباید احتمال وجود آن را در خود انکار کند.06محمد مبین کریمی1403/01/19رهایی از تکبر پنهانعلیرضا پناهیان4.417صفحۀ 46روایت داریم که مومن انتقاد پذیر است و هیچ گاه با اطمینان از خود دفاع نمی کند.00محمد مبین کریمی1403/01/19رهایی از تکبر پنهانعلیرضا پناهیان4.417صفحۀ 41امام صادق (ع): «محبوب ترین دوست من کسی است که عیب های من را به من هدیه بدهد»00محمد مبین کریمی1403/01/19رهایی از تکبر پنهانعلیرضا پناهیان4.417صفحۀ 33خلاصه اینکه اگر شری در لایه های پنهان روح انسان مخفی باشد، روزی برملا خواهد شد.00محمد مبین کریمی1403/01/19رهایی از تکبر پنهانعلیرضا پناهیان4.417صفحۀ 32شنیده اید کسی را سراغ نخود سیاه بفرستند؟ خدا اورا سرگرم عیوب دیگران کرده تا عیوب خود را نبیند که آدم شود!01محمد مبین کریمی1403/01/19رهایی از تکبر پنهانعلیرضا پناهیان4.417صفحۀ 31امیرالمومنین (ع): در کودنی آدمی همین بس که عیب های دیگران را ببیند و عیب های خود را نبیند.00محمد مبین کریمی1403/01/19رهایی از تکبر پنهانعلیرضا پناهیان4.417صفحۀ 29یکی از محاسن با خبر بودنِ انسان از بدی های خود، این است که بهخاطر آن بدی در او تواضع ایجاد میشود.01محمد مبین کریمی1403/01/19رهایی از تکبر پنهانعلیرضا پناهیان4.417صفحۀ 19شرط عقل: حتی اگر عیبی در ما نیست ، ولو موقتاً آن را بپذیریم.01محمد مبین کریمی1403/01/16شبیه سازفاطمه خدابخشی5.06صفحۀ 143ما هیچ وقت شمارا فراموش نمیکنیم و همواره از حال شما آگاهیم.01محمد مبین کریمی1403/01/16شبیه سازفاطمه خدابخشی5.06صفحۀ 95یکی از این دو قصر از آنِ حسن (ع) و دیگری از آنِ حسین (ع) است.02محمد مبین کریمی1403/01/16شبیه سازفاطمه خدابخشی5.06صفحۀ 71صدای بابا از گوشی آمد که با فین فین می گفت:((بیخود که به ایشون نمی گفتن رَحمةٌ لِلعالَمین!))02محمد مبین کریمی1403/01/12پسر چابک سوارلیلا قربانی3.74صفحۀ 236پرهایش را باز کرد و درحالی که به سمت تایماز پرواز میکرد گفت: «همه اش که نباید ترسید. راه که بیفتیم ، ترسمان میریزد.»02محمد مبین کریمی1403/01/12پسر چابک سوارلیلا قربانی3.74صفحۀ 222قوش با دیدن بچه هایی که دور حوض بازی میکردند ترسید. اما چاهی گفت اینجا(حرم امام رضا(ع)) دلیلی برای ترس وجود ندارد.02محمد مبین کریمی1403/01/12پسر چابک سوارلیلا قربانی3.74صفحۀ 84همه اش کار ترسه! ترس... ترس... ترس ... بدترین دشمنی که تو دنیا وجود داره.02محمد مبین کریمی1403/01/09سفر به قلعه خورشیدرقیه بابایی3.94صفحۀ 123- تازه من دیگر فقط یک سحاب نیستم ، صحاب هم شده ام. - فرفره ابروهایش را درهم کرد و گفت:«مگر این دو چه فرقی باهم دارند؟» -سحاب یعنی ابر و صحاب یعنی کسی که همنشین و یار امام است.00محمد مبین کریمی1403/01/09سفر به قلعه خورشیدرقیه بابایی3.94صفحۀ 120کجاوه امام به راه افتاد و همه فکر کردند سخنشان تمام شده است. امّا امام سر مبارکش را دوباره از کجاوه بیرون آورد و فرمود: «اما آن شروطی دارد و من یکی از شرط های آن هستم.»00محمد مبین کریمی1403/01/09سفر به قلعه خورشیدرقیه بابایی3.94صفحۀ 119ابو مسلم قلم و کاغذی را از شال کمرش بیرون آورد و گفت «سخاب!گمانم دیگر وقتش رسیده است. این را بگیر و اولین کتابت حدیثت را آغاز کن.»00محمد مبین کریمی1403/01/09سفر به قلعه خورشیدرقیه بابایی3.94صفحۀ 105توران خندید و گفت: «سحاب! آن ابر هارا ببین. مثل بال کبوتر است. همان کبوتر هوایی که همیشه می آیند پشت درِ حجره امام رضا.»00