بریده‌های کتاب مهرنوش

بریدۀ کتاب

صفحۀ 99

ریچارد سوم: رفیق‌استاد! چرا می‌خواستی از من یه شخصیت مثبت بسازی؟ میرهولد:چون تو نشانهٔ شری بدون بار ایدئولوژی. تو یه قدرت سیاهی و این نشانه شر خالصه. تو برای رسیدن به قدرت می‌کُشی نه برای رسیدن به یه آرمان‌شهر. از هم‌دست‌ها و قربانیات انتظار نداری برای جنایت‌هات ستایشت کنن. در آن واحد حال‌بهم‌زنی ولی از خودت خدا نمی‌سازی، به دوستی و عشق تظاهر نمی‌کنی. تو وحشی‌گری رو به حیله‌گری اضافه می‌کنی. تو نشانهٔ چیزی هستی که انسان از دست داده، شر مستقیمِ خالصانه و صادقانه. امروز، شر فقط نمی‌خواد جمعیت رو زیر سلطه‌ش دربیاره، می‌خواد جمعیت ستایشش هم بکنن. شر امروزی به این راضی نمی‌شه که بشینه تو کاخش و به دنیا حکومت کنه، می‌خواد تو سر مردم هم باشه و اون‌ها رو از درون کنترل کنه. شر امروزی از طاعون زمان تو هم بدتره. می‌کشه تا ترس تو دل آدم‌هایی بندازه که حتی به طغیان فکر هم نمی‌کنن. شر امروزی اون‌قدر سمجه که به همه‌جا نفوذ می‌کنه و حتی جنین‌ها هم دچارش می‌شن.

6

مهرنوش

مهرنوش

1402/11/27

بریدۀ کتاب

صفحۀ 100

در ستایش این کتاب که کلماتش مثل نوشدارو تسکین می‌بخشن :) ـ من ایمان داشتم که تو به من باز خواهی گشت. ایمان،نیاز به آزمون را مردود می‌داند ـ به شکوه آنچه بازیچه نیست بیندیش من خوب آگاهم که زندگی،یکسر صحنه بازی‌ست ـ و از جمیع فرداها پیکر کینه‌توز بطالت را میافرین + حرف بزن برادر. حرف بزن! _ دیر نیست؟ + برای من که می‌شنوم دیر نیست ـ بگذار بار دیگر به شهری برگردم که خواب‌های مرا زنده خواهد کرد :) ـ و از تمام خنده‌ها آن را بستای که جانشین گریستن شده است ـ هلیا ژرف‌ترین پاک‌روبی‌ها پیمانی‌ست با باد. بگذار باد بروید. ـ آرزو زیوری‌ست صبر آفرین... ـ در تالار بزرگ هر ندامت،از دست رفته‌ها و بدست نیامده‌ها در کنار هم می‌رقصند ـ من خنده‌ام را از فضا ، از شب و باران پس می‌خواهم ـ کسی خواهد آمد! به این بیندیش! هیچ پیامی آخرین پیام نیست و هیچ عابری آخرین عابر کسی مانده است که خواهد آمد. باور کن! کسی که امکان آمدن را زنده نگه می‌دارد .

1