بریدههای کتاب مهرنوش مهرنوش 1404/1/28 الیوت، فیل خال خالی مایک کوراتو 3.9 5 صفحۀ 9 0 2 مهرنوش 1404/1/10 امر روزمره در جامعه پساانقلابی عباس کاظمی 3.8 8 صفحۀ 161 جامعهٔ ایران، جامعهٔ گفت است تا گو. مونولوگ یا تکگویی خصلت برجسته جامعه ایرانی است که از نهاد خانواده شروع میشود و سپس به دیگر نهادها سرایت میکند. [...] گفتوگو شرط ضروری با هم زیستن است. جامعه تکگو دیگران را به «با ما» زیستن دعوت، اما جامعهٔ گفتوگو به «با هم» زیستن تشویق میکند. [...] زبان برای ما ابزار اعمال قدرت است نه فهم. 9 17 مهرنوش 1403/5/21 سایکوسیس 4:48 سارا کین 3.6 15 صفحۀ 31 هیچ دارویی تو دنیا پیدا نمیشه که بتونه به زندگی معنا بده. 1 15 مهرنوش 1403/5/9 ریچارد سوم اجرا نمی شود یا صحنه هایی از زندگی مایرهولد ماتئی ویشنیک 3.2 2 صفحۀ 99 ریچارد سوم: رفیقاستاد! چرا میخواستی از من یه شخصیت مثبت بسازی؟ میرهولد:چون تو نشانهٔ شری بدون بار ایدئولوژی. تو یه قدرت سیاهی و این نشانه شر خالصه. تو برای رسیدن به قدرت میکُشی نه برای رسیدن به یه آرمانشهر. از همدستها و قربانیات انتظار نداری برای جنایتهات ستایشت کنن. در آن واحد حالبهمزنی ولی از خودت خدا نمیسازی، به دوستی و عشق تظاهر نمیکنی. تو وحشیگری رو به حیلهگری اضافه میکنی. تو نشانهٔ چیزی هستی که انسان از دست داده، شر مستقیمِ خالصانه و صادقانه. امروز، شر فقط نمیخواد جمعیت رو زیر سلطهش دربیاره، میخواد جمعیت ستایشش هم بکنن. شر امروزی به این راضی نمیشه که بشینه تو کاخش و به دنیا حکومت کنه، میخواد تو سر مردم هم باشه و اونها رو از درون کنترل کنه. شر امروزی از طاعون زمان تو هم بدتره. میکشه تا ترس تو دل آدمهایی بندازه که حتی به طغیان فکر هم نمیکنن. شر امروزی اونقدر سمجه که به همهجا نفوذ میکنه و حتی جنینها هم دچارش میشن. 0 6 مهرنوش 1403/5/9 ریچارد سوم اجرا نمی شود یا صحنه هایی از زندگی مایرهولد ماتئی ویشنیک 3.2 2 صفحۀ 35 شاید آدم تو سرش نمیتونه آزاد باشه، شاید ما فقط تو قلبمون آزادیم. 0 7 مهرنوش 1403/5/9 اگر از نو شروع کنیم اریک امانوئل اشمیت 3.9 1 صفحۀ 80 بلندپروازی معمولا اسم دیگهٔ از زیر مسئولیت در رفتنه. آدمهای مبتذل خودشون میدونن که نمیتونن تو زندگیِ واقعی جایی داشته باشن پس برای خودشون یه زندگی رویایی میسازن، انقدر دور از دسترس که نرسیدن بهش بهنظر عادی برسه. قرار نیست پیروز شن، فقط از قبل شکستشون رو پنهون میکنن. 0 5 مهرنوش 1403/4/19 یادداشت هایی برای سیاره ی پراسترس مت هیگ 4.0 6 صفحۀ 30 1 8 مهرنوش 1403/4/5 فاوست یوهان ولفگانگ فون گوته 4.0 7 صفحۀ 30 آیا آنچه را که من کم دارم باید اینجا بجویم؟ شاید لازم باشد این هزاران جلد کتاب را بخوانم تا ببینم که آدمیان درباره همهچیز در دلهره بودهاند. 0 1 مهرنوش 1403/3/24 خیانت اینشتین اریک امانوئل اشمیت 3.6 4 صفحۀ 94 زندگی شبیه دوچرخهسواریه، اگه نمیخوای تعادلت رو از دست بدی، باید به جلو رفتن ادامه بدی. 0 7 مهرنوش 1403/3/4 نامه هایی به آنا حسین پناهی 4.4 1 صفحۀ 38 نه! از کفر من نترس! کافر نمیشوم هرگز زیرا به نمیدانمهای خود ایمان دارم انسان و بی تضاد؟ 0 3 مهرنوش 1403/2/12 تاکسی سواری سروش صحت 3.2 48 صفحۀ 47 2 4 مهرنوش 1403/2/11 تعلیم ریتا ویلی راسل 5.0 2 صفحۀ 32 شادی وجود نداره چون معنایی باقی نمونده. 0 1 مهرنوش 1402/12/6 کالیگولا آلبر کامو 4.0 44 صفحۀ 139 0 6 مهرنوش 1402/12/3 شرق بنفشه شهریار مندنی پور 3.6 8 صفحۀ 134 پدر همیشه میگفت شکوه و ناله نکن از زندگی.طوری زندگی کن که مرگ به قصد تو و برای تو بیاید،نه که سر راهش از کنارت بگذرد. چنان برو که از پا افتاده باشد وقتی به تو میرسد. 0 27 مهرنوش 1402/11/27 بار دیگر شهری که دوست می داشتم نادر ابراهیمی 3.7 105 صفحۀ 100 در ستایش این کتاب که کلماتش مثل نوشدارو تسکین میبخشن :) ـ من ایمان داشتم که تو به من باز خواهی گشت. ایمان،نیاز به آزمون را مردود میداند ـ به شکوه آنچه بازیچه نیست بیندیش من خوب آگاهم که زندگی،یکسر صحنه بازیست ـ و از جمیع فرداها پیکر کینهتوز بطالت را میافرین + حرف بزن برادر. حرف بزن! _ دیر نیست؟ + برای من که میشنوم دیر نیست ـ بگذار بار دیگر به شهری برگردم که خوابهای مرا زنده خواهد کرد :) ـ و از تمام خندهها آن را بستای که جانشین گریستن شده است ـ هلیا ژرفترین پاکروبیها پیمانیست با باد. بگذار باد بروید. ـ آرزو زیوریست صبر آفرین... ـ در تالار بزرگ هر ندامت،از دست رفتهها و بدست نیامدهها در کنار هم میرقصند ـ من خندهام را از فضا ، از شب و باران پس میخواهم ـ کسی خواهد آمد! به این بیندیش! هیچ پیامی آخرین پیام نیست و هیچ عابری آخرین عابر کسی مانده است که خواهد آمد. باور کن! کسی که امکان آمدن را زنده نگه میدارد . 0 1 مهرنوش 1402/9/11 مرگ یزدگرد [مجلس شاه کشی] بهرام بیضایی 4.4 25 صفحۀ 49 ._اینک بار دیگر بگو؛ من که هستم؟ آسیابان: سرور من تو پادشاهی. _و تو گدازاده که باشی؟ آسیابان: سگ درگاهت آسیابانم. _ تو شوربخت شور چشم هر چه داری از کیست؟ آسیابان: هر چه ما داریم از پادشاه است. زن: چه میگوئی مرد، ما که چیزی نداریم. آسیابان: آن نیز از پادشاهست 0 30
بریدههای کتاب مهرنوش مهرنوش 1404/1/28 الیوت، فیل خال خالی مایک کوراتو 3.9 5 صفحۀ 9 0 2 مهرنوش 1404/1/10 امر روزمره در جامعه پساانقلابی عباس کاظمی 3.8 8 صفحۀ 161 جامعهٔ ایران، جامعهٔ گفت است تا گو. مونولوگ یا تکگویی خصلت برجسته جامعه ایرانی است که از نهاد خانواده شروع میشود و سپس به دیگر نهادها سرایت میکند. [...] گفتوگو شرط ضروری با هم زیستن است. جامعه تکگو دیگران را به «با ما» زیستن دعوت، اما جامعهٔ گفتوگو به «با هم» زیستن تشویق میکند. [...] زبان برای ما ابزار اعمال قدرت است نه فهم. 9 17 مهرنوش 1403/5/21 سایکوسیس 4:48 سارا کین 3.6 15 صفحۀ 31 هیچ دارویی تو دنیا پیدا نمیشه که بتونه به زندگی معنا بده. 1 15 مهرنوش 1403/5/9 ریچارد سوم اجرا نمی شود یا صحنه هایی از زندگی مایرهولد ماتئی ویشنیک 3.2 2 صفحۀ 99 ریچارد سوم: رفیقاستاد! چرا میخواستی از من یه شخصیت مثبت بسازی؟ میرهولد:چون تو نشانهٔ شری بدون بار ایدئولوژی. تو یه قدرت سیاهی و این نشانه شر خالصه. تو برای رسیدن به قدرت میکُشی نه برای رسیدن به یه آرمانشهر. از همدستها و قربانیات انتظار نداری برای جنایتهات ستایشت کنن. در آن واحد حالبهمزنی ولی از خودت خدا نمیسازی، به دوستی و عشق تظاهر نمیکنی. تو وحشیگری رو به حیلهگری اضافه میکنی. تو نشانهٔ چیزی هستی که انسان از دست داده، شر مستقیمِ خالصانه و صادقانه. امروز، شر فقط نمیخواد جمعیت رو زیر سلطهش دربیاره، میخواد جمعیت ستایشش هم بکنن. شر امروزی به این راضی نمیشه که بشینه تو کاخش و به دنیا حکومت کنه، میخواد تو سر مردم هم باشه و اونها رو از درون کنترل کنه. شر امروزی از طاعون زمان تو هم بدتره. میکشه تا ترس تو دل آدمهایی بندازه که حتی به طغیان فکر هم نمیکنن. شر امروزی اونقدر سمجه که به همهجا نفوذ میکنه و حتی جنینها هم دچارش میشن. 0 6 مهرنوش 1403/5/9 ریچارد سوم اجرا نمی شود یا صحنه هایی از زندگی مایرهولد ماتئی ویشنیک 3.2 2 صفحۀ 35 شاید آدم تو سرش نمیتونه آزاد باشه، شاید ما فقط تو قلبمون آزادیم. 0 7 مهرنوش 1403/5/9 اگر از نو شروع کنیم اریک امانوئل اشمیت 3.9 1 صفحۀ 80 بلندپروازی معمولا اسم دیگهٔ از زیر مسئولیت در رفتنه. آدمهای مبتذل خودشون میدونن که نمیتونن تو زندگیِ واقعی جایی داشته باشن پس برای خودشون یه زندگی رویایی میسازن، انقدر دور از دسترس که نرسیدن بهش بهنظر عادی برسه. قرار نیست پیروز شن، فقط از قبل شکستشون رو پنهون میکنن. 0 5 مهرنوش 1403/4/19 یادداشت هایی برای سیاره ی پراسترس مت هیگ 4.0 6 صفحۀ 30 1 8 مهرنوش 1403/4/5 فاوست یوهان ولفگانگ فون گوته 4.0 7 صفحۀ 30 آیا آنچه را که من کم دارم باید اینجا بجویم؟ شاید لازم باشد این هزاران جلد کتاب را بخوانم تا ببینم که آدمیان درباره همهچیز در دلهره بودهاند. 0 1 مهرنوش 1403/3/24 خیانت اینشتین اریک امانوئل اشمیت 3.6 4 صفحۀ 94 زندگی شبیه دوچرخهسواریه، اگه نمیخوای تعادلت رو از دست بدی، باید به جلو رفتن ادامه بدی. 0 7 مهرنوش 1403/3/4 نامه هایی به آنا حسین پناهی 4.4 1 صفحۀ 38 نه! از کفر من نترس! کافر نمیشوم هرگز زیرا به نمیدانمهای خود ایمان دارم انسان و بی تضاد؟ 0 3 مهرنوش 1403/2/12 تاکسی سواری سروش صحت 3.2 48 صفحۀ 47 2 4 مهرنوش 1403/2/11 تعلیم ریتا ویلی راسل 5.0 2 صفحۀ 32 شادی وجود نداره چون معنایی باقی نمونده. 0 1 مهرنوش 1402/12/6 کالیگولا آلبر کامو 4.0 44 صفحۀ 139 0 6 مهرنوش 1402/12/3 شرق بنفشه شهریار مندنی پور 3.6 8 صفحۀ 134 پدر همیشه میگفت شکوه و ناله نکن از زندگی.طوری زندگی کن که مرگ به قصد تو و برای تو بیاید،نه که سر راهش از کنارت بگذرد. چنان برو که از پا افتاده باشد وقتی به تو میرسد. 0 27 مهرنوش 1402/11/27 بار دیگر شهری که دوست می داشتم نادر ابراهیمی 3.7 105 صفحۀ 100 در ستایش این کتاب که کلماتش مثل نوشدارو تسکین میبخشن :) ـ من ایمان داشتم که تو به من باز خواهی گشت. ایمان،نیاز به آزمون را مردود میداند ـ به شکوه آنچه بازیچه نیست بیندیش من خوب آگاهم که زندگی،یکسر صحنه بازیست ـ و از جمیع فرداها پیکر کینهتوز بطالت را میافرین + حرف بزن برادر. حرف بزن! _ دیر نیست؟ + برای من که میشنوم دیر نیست ـ بگذار بار دیگر به شهری برگردم که خوابهای مرا زنده خواهد کرد :) ـ و از تمام خندهها آن را بستای که جانشین گریستن شده است ـ هلیا ژرفترین پاکروبیها پیمانیست با باد. بگذار باد بروید. ـ آرزو زیوریست صبر آفرین... ـ در تالار بزرگ هر ندامت،از دست رفتهها و بدست نیامدهها در کنار هم میرقصند ـ من خندهام را از فضا ، از شب و باران پس میخواهم ـ کسی خواهد آمد! به این بیندیش! هیچ پیامی آخرین پیام نیست و هیچ عابری آخرین عابر کسی مانده است که خواهد آمد. باور کن! کسی که امکان آمدن را زنده نگه میدارد . 0 1 مهرنوش 1402/9/11 مرگ یزدگرد [مجلس شاه کشی] بهرام بیضایی 4.4 25 صفحۀ 49 ._اینک بار دیگر بگو؛ من که هستم؟ آسیابان: سرور من تو پادشاهی. _و تو گدازاده که باشی؟ آسیابان: سگ درگاهت آسیابانم. _ تو شوربخت شور چشم هر چه داری از کیست؟ آسیابان: هر چه ما داریم از پادشاه است. زن: چه میگوئی مرد، ما که چیزی نداریم. آسیابان: آن نیز از پادشاهست 0 30