بریده‌های کتاب مریم کوهکن

نکته ادبی 2 حسن تاثیر، چون عشق صوفی حقیقی و گیراتر از سوز ظاهری است صوفی اگر هم به یک فرد معین عشق ورزد برای آنست که او را آینه نمودار حق می داند معشوق صوفی مقامی بسیار بلند دارد. و رسیدن به وصال او مستلزم طی مراحل مخصوصی است حرمان و دوری صوفی از معشوق بزرگترین عامل سوزناکی بیان او است و شعرای متصوفه از این لحاظ با شاعران دوره غزنوی کاملا متفاوتند و این فرق در بیت زیر خلاصه است فرق است میان آنکه یارش در بر با آنکه دو چشم انتظارش بر در

به گفته هاوارد گاردنر از دانشگاه هاروارد مهمترین و پر درآمدترین هوش و فراست ها، هوش اجتماعی است که بستگی به توانایی شما در مذاکره، ارتباط، متقاعد کردن و همچنین خودتان و محصول و خدمتتان دارد

تنها با دل می توان به درستی دید آن چه ضروری است و از نظر ناپیداست آنتوان.دو سنت. اگزوپری

اگر از من بپرسید مفیدترین توصیه برای بشریت چیست می گویم مشکلات را بخش غیر قابل اجتناب از زندگی بدانید ووقتی مشکلی پیش می آید سرتان را بالا بگیرید و در چشمانش نگاه کنید و بگویید من از تو بزرگترم تو نمی توانی من را شکست دهی. آن لندرز

تنها از طریق طرحی می توانیم به اهدافمان برسیم که به آن ایمان داشته و دقیقا براساس آن عمل کنیم هیچ راه دیگری برای رسیدن به موفقیت وجود ندارد. استفن . ای. برنن

نظم از مهمترین ویژگی های افراد موفق است نبوغ یعنی هنر تحمل رنج های بی پایان تمام دستاورد های بزرگ با دقت زیاد وکوشش بی پایان بدست آمده اند........ آلبرت هابارد

هرودوت در جایی دیگر می نگارد ترجیح می دهم تاریخ خود را به گغته های آن دسته از راویان پارسی مبتنی سازم که قول ایشان راجع زندگانی کوروش راست و رو راست بدون اینکه آنان در تعریف و ستایش اقدامات وی راه مبالغه را پیموده باشند

داریوش دوم فرمان داد تا در کتابخانه بابل که خزانه ها در آنجا بود جستجو کردند و در کاخ اکباتان که در سرزمین مادهاست توماری از کوروش بزرگ یافت شد در تاریخ گردیزی اشاره ای ارزشمند به دانش دوستی دو شاهنشاه هخامنشی شده

بیا تا جهان را به بد نسپریم. به کوشش همه دست نیکی بریم نباشد همی نیک بد پایدار. همان به که نیکی بود یادگار همان گنج دینار و کاخ بلند. نخواهد بدن مر ترا سودمند سخن ماند از تو همی یادگار. سخن را چنین خوار مایه مدار تو ای آن که گیتی بجویی. همی. چنان کن که بر داد پویی همی فریدون فرخ فرشته نبود. ز مشک و ز عنبر سرشته نبود به داد دهش او یافت آن نیکویی. تو داد و دهش کن فریدون تویی

چو ضحاک شد بر جهان شهریار. بر او سالیان انجمن. شد هزار سراسر زمانه بدو گشت باز برآمد بر این روزگار دراز نهان گشت کردار فرزانگان پراگنده شد کام دیوانگان هنر خوار شد جادویی ارجمند نهان راستی آشکارا گزند شده بر بدی دست دیوان دراز. به نیکی نرفتی سخن جز به راز

برآمد بر این روزگاری دراز کشید اژدهافش به تنگی فراز خجسته فریدون ز مادر بزاد. جهان را یکی دیگر آمد نهاد ببالید برسان سرو سهی. همی تافت زو فر شاهنشهی جهان جوی با جمشید بود. به کردار تابنده خورشید بود جهان را چو باران بایستگی روان را چو دانش به شایستگی به سر بر همی گشت گردان سپهر. شده رام با آفریدون به مهر