بریدههای کتاب Satoru Satoru 9 ساعت پیش زمانی که هم سفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.6 5 صفحۀ 54 - «همسایه ها .... هر کی یه چیزی میگه» +«درباره من؟ من که به اونا کاری ندارم حتی نمی بینمشون.» -«وینسنت اینکه ما مردم رو نمیبینیم دلیل نمیشه اونا هم ما رو نبینن» 0 4 Satoru 10 ساعت پیش زمانی که هم سفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.6 5 صفحۀ 41 میبینی خواهرکم؟ میبینی مردم چقدر پررو پررو ندانستهها و نابلدیهای خودشان را به حساب بد بودن و بی ربط بودن کار بقیه میگذارند؟ 0 5 Satoru 14 ساعت پیش زمانی که هم سفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.6 5 صفحۀ 40 من که فکر میکنم آدمها هر خری هم میشوند، باید دیگران را ببینند، گیرم که آن دیگران هنوز هیچ خری نشدهاند. 0 3 Satoru 15 ساعت پیش زمانی که هم سفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.6 5 صفحۀ 35 «کاش در کنار انجیل به هر خانواده به کیسه آرد هم میدادند.» خیلی جدی گفت: «کلیسا بیشتر به فکر نجات آخرت آنها است.» گفتم: «بد نیست ما هم برای نجات زندگیشون کاری بکنیم.» 0 1 Satoru 20 ساعت پیش زمانی که هم سفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.6 5 صفحۀ 35 وینسنت گاه با آنها از خدا و معارف دینی حرف میزند، اما در خلوت همیشه به من میگوید این مردم قبل از هر چیز به لقمهای نان محتاج هستند. 0 4 Satoru دیروز زمانی که هم سفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.6 5 صفحۀ 30 0 2 Satoru دیروز زمانی که هم سفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.6 5 صفحۀ 25 طبیعت را از خود طبیعت هم زیباتر و جاندارتر کشیده بود، بیآنکه اصراری به تقلید کردن از آن داشته باشد. تو طبیعت دست برده بود تا آن را زیباتر از آنچه بود، نشان دهد. نه حالا حتماً زیباتر! ولی فکر کنم متفاوت از نظر زیبایی. 0 6 Satoru دیروز زمانی که هم سفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.6 5 صفحۀ 25 0 4 Satoru 2 روز پیش زمانی که همسایهی میکل آنژ بودم محمدرضا مرزوقی 4.3 2 صفحۀ 140 او اخموترین مرد خوش قلب جهان بود:) 0 6 Satoru 2 روز پیش زمانی که همسایهی میکل آنژ بودم محمدرضا مرزوقی 4.3 2 صفحۀ 139 انگار برای آدمی که در سفر است، زمان همیشه کم میآید. 0 11 Satoru 2 روز پیش زمانی که همسایهی میکل آنژ بودم محمدرضا مرزوقی 4.3 2 صفحۀ 127 گردن بندی از طلا که یاقوت بزرگی به آن آویزان بود از صندوق بیرون آورد و دودستی انداخت به گردنم این هم به افتخار همراهیات با کلیسای مرکزی ما تو رو پیشگوی افتخاری خودمون میکنیم. البته یادت باشه از این شغلت جایی حرفی نزنی چون تو آیین ما پیشگوها و جادوگرها رو میکشن اما بالاخره خودمون هم به پیشگو نیاز داریم. 0 7 Satoru 2 روز پیش زمانی که همسایهی میکل آنژ بودم محمدرضا مرزوقی 4.3 2 صفحۀ 119 من عاشق این پدر بودم همیشه ... همیشه عاشقانه میپرستیدمش اما اون به من چه داده؟ فقط اندوه فقط حرمان ... و انتظاراتی که انتهایی نداره از اون طرف برادرای من هم انگار هیچ درکی از شرایط من ندارن. 0 10 Satoru 2 روز پیش زمانی که همسایهی میکل آنژ بودم محمدرضا مرزوقی 4.3 2 صفحۀ 111 0 8 Satoru 3 روز پیش زمانی که همسایهی میکل آنژ بودم محمدرضا مرزوقی 4.3 2 صفحۀ 107 شنیده بودم پاپ ژولیوس دوم خیلی به هنرمندها اهمیت میده. + اهمیت میده. خیلی هم اهمیت میده، اما فقط وقتی هنرمندها از جیب خودشون خرج کنن. 0 5 Satoru 3 روز پیش زمانی که همسایهی میکل آنژ بودم محمدرضا مرزوقی 4.3 2 صفحۀ 84 یک جوری باشه که کار رو بگیری اما با شرایط خوبی که ارزشش رو داشته باشه. ارزش وقتی که داری برای اون کار میذاری. هر کاری رو هم نپذیر یادت باشه همه ما برای زندگی کردن به کار نیاز داریم و کار هم نیازمند پوله؛ الان پول تو دست ایناست. مجبوریم یه جاهایی به خواستههاشون گردن بذاریم فقط تا اونجا که به جوهره کارمون لطمهای وارد نشه. 0 10 Satoru 3 روز پیش زمانی که همسایهی میکل آنژ بودم محمدرضا مرزوقی 4.3 2 صفحۀ 82 میکل آنژ یک هنرمند تمام وقت بود که غالب اوقات هیچ تفریحی نمیکرد. شاید فکر کنید لذتی هم از زندگی نمیبرد اما او لذتی را که دنبالش بود در کارش پیدا کرده بود. 0 16 Satoru 4 روز پیش زمانی که همسایهی میکل آنژ بودم محمدرضا مرزوقی 4.3 2 صفحۀ 81 اگه بعضی از این رهبران ما دیوانه بازی در نمیآوردن الان زندگی مردم خیلی بهتر از این بود. موضوع اینه بعضی حکومت میکنند، بعضی حماقت. گاهی وقت ها هم احمق ها حکومت میکنن. 4 16 Satoru 4 روز پیش زمانی که همسایهی میکل آنژ بودم محمدرضا مرزوقی 4.3 2 صفحۀ 77 4 11 Satoru 6 روز پیش زمانی که همسایهی میکل آنژ بودم محمدرضا مرزوقی 4.3 2 صفحۀ 55 اگه نمیفهمی اشکالی نداره. مهم اینه بخوای یاد بگیری. 2 12 Satoru 6 روز پیش زمانی که همسایهی میکل آنژ بودم محمدرضا مرزوقی 4.3 2 صفحۀ 51 0 16
بریدههای کتاب Satoru Satoru 9 ساعت پیش زمانی که هم سفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.6 5 صفحۀ 54 - «همسایه ها .... هر کی یه چیزی میگه» +«درباره من؟ من که به اونا کاری ندارم حتی نمی بینمشون.» -«وینسنت اینکه ما مردم رو نمیبینیم دلیل نمیشه اونا هم ما رو نبینن» 0 4 Satoru 10 ساعت پیش زمانی که هم سفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.6 5 صفحۀ 41 میبینی خواهرکم؟ میبینی مردم چقدر پررو پررو ندانستهها و نابلدیهای خودشان را به حساب بد بودن و بی ربط بودن کار بقیه میگذارند؟ 0 5 Satoru 14 ساعت پیش زمانی که هم سفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.6 5 صفحۀ 40 من که فکر میکنم آدمها هر خری هم میشوند، باید دیگران را ببینند، گیرم که آن دیگران هنوز هیچ خری نشدهاند. 0 3 Satoru 15 ساعت پیش زمانی که هم سفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.6 5 صفحۀ 35 «کاش در کنار انجیل به هر خانواده به کیسه آرد هم میدادند.» خیلی جدی گفت: «کلیسا بیشتر به فکر نجات آخرت آنها است.» گفتم: «بد نیست ما هم برای نجات زندگیشون کاری بکنیم.» 0 1 Satoru 20 ساعت پیش زمانی که هم سفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.6 5 صفحۀ 35 وینسنت گاه با آنها از خدا و معارف دینی حرف میزند، اما در خلوت همیشه به من میگوید این مردم قبل از هر چیز به لقمهای نان محتاج هستند. 0 4 Satoru دیروز زمانی که هم سفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.6 5 صفحۀ 30 0 2 Satoru دیروز زمانی که هم سفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.6 5 صفحۀ 25 طبیعت را از خود طبیعت هم زیباتر و جاندارتر کشیده بود، بیآنکه اصراری به تقلید کردن از آن داشته باشد. تو طبیعت دست برده بود تا آن را زیباتر از آنچه بود، نشان دهد. نه حالا حتماً زیباتر! ولی فکر کنم متفاوت از نظر زیبایی. 0 6 Satoru دیروز زمانی که هم سفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.6 5 صفحۀ 25 0 4 Satoru 2 روز پیش زمانی که همسایهی میکل آنژ بودم محمدرضا مرزوقی 4.3 2 صفحۀ 140 او اخموترین مرد خوش قلب جهان بود:) 0 6 Satoru 2 روز پیش زمانی که همسایهی میکل آنژ بودم محمدرضا مرزوقی 4.3 2 صفحۀ 139 انگار برای آدمی که در سفر است، زمان همیشه کم میآید. 0 11 Satoru 2 روز پیش زمانی که همسایهی میکل آنژ بودم محمدرضا مرزوقی 4.3 2 صفحۀ 127 گردن بندی از طلا که یاقوت بزرگی به آن آویزان بود از صندوق بیرون آورد و دودستی انداخت به گردنم این هم به افتخار همراهیات با کلیسای مرکزی ما تو رو پیشگوی افتخاری خودمون میکنیم. البته یادت باشه از این شغلت جایی حرفی نزنی چون تو آیین ما پیشگوها و جادوگرها رو میکشن اما بالاخره خودمون هم به پیشگو نیاز داریم. 0 7 Satoru 2 روز پیش زمانی که همسایهی میکل آنژ بودم محمدرضا مرزوقی 4.3 2 صفحۀ 119 من عاشق این پدر بودم همیشه ... همیشه عاشقانه میپرستیدمش اما اون به من چه داده؟ فقط اندوه فقط حرمان ... و انتظاراتی که انتهایی نداره از اون طرف برادرای من هم انگار هیچ درکی از شرایط من ندارن. 0 10 Satoru 2 روز پیش زمانی که همسایهی میکل آنژ بودم محمدرضا مرزوقی 4.3 2 صفحۀ 111 0 8 Satoru 3 روز پیش زمانی که همسایهی میکل آنژ بودم محمدرضا مرزوقی 4.3 2 صفحۀ 107 شنیده بودم پاپ ژولیوس دوم خیلی به هنرمندها اهمیت میده. + اهمیت میده. خیلی هم اهمیت میده، اما فقط وقتی هنرمندها از جیب خودشون خرج کنن. 0 5 Satoru 3 روز پیش زمانی که همسایهی میکل آنژ بودم محمدرضا مرزوقی 4.3 2 صفحۀ 84 یک جوری باشه که کار رو بگیری اما با شرایط خوبی که ارزشش رو داشته باشه. ارزش وقتی که داری برای اون کار میذاری. هر کاری رو هم نپذیر یادت باشه همه ما برای زندگی کردن به کار نیاز داریم و کار هم نیازمند پوله؛ الان پول تو دست ایناست. مجبوریم یه جاهایی به خواستههاشون گردن بذاریم فقط تا اونجا که به جوهره کارمون لطمهای وارد نشه. 0 10 Satoru 3 روز پیش زمانی که همسایهی میکل آنژ بودم محمدرضا مرزوقی 4.3 2 صفحۀ 82 میکل آنژ یک هنرمند تمام وقت بود که غالب اوقات هیچ تفریحی نمیکرد. شاید فکر کنید لذتی هم از زندگی نمیبرد اما او لذتی را که دنبالش بود در کارش پیدا کرده بود. 0 16 Satoru 4 روز پیش زمانی که همسایهی میکل آنژ بودم محمدرضا مرزوقی 4.3 2 صفحۀ 81 اگه بعضی از این رهبران ما دیوانه بازی در نمیآوردن الان زندگی مردم خیلی بهتر از این بود. موضوع اینه بعضی حکومت میکنند، بعضی حماقت. گاهی وقت ها هم احمق ها حکومت میکنن. 4 16 Satoru 4 روز پیش زمانی که همسایهی میکل آنژ بودم محمدرضا مرزوقی 4.3 2 صفحۀ 77 4 11 Satoru 6 روز پیش زمانی که همسایهی میکل آنژ بودم محمدرضا مرزوقی 4.3 2 صفحۀ 55 اگه نمیفهمی اشکالی نداره. مهم اینه بخوای یاد بگیری. 2 12 Satoru 6 روز پیش زمانی که همسایهی میکل آنژ بودم محمدرضا مرزوقی 4.3 2 صفحۀ 51 0 16