بریده‌های کتاب مـا̍ئــدهؔ

گفت:« از طرف من روی ماه خداوند رو ببوس.»

اما واقعیت این است که حواسم پرت شد. پرتِ او:))

کارم از تکیه گذشته. دلم می خواهد توی بغلت بمیرم...

قرار بود او برای همیشه مالِ من باشد. حالا با چشمان خودم می بینم مال کس دیگری می شود. چرا که دیو نمی تواند دلبر را داشته باشد.

من می خوام با تو زندگی کنم الساندرا. یه زندگی بدون سایه های میان ما..:))

((شعله ور شو، عشق من، شعله ور شو.))

این کار رو نکن چیزی رو که همین الانم جوابش رو می دونی ازم نپرس من تمام وجودم رو پیش تو برملا کرده ام، تنها عایدی هم که برام داشته زخم یه گلوله و یه دل شکسته است. شکنجه ام نکن.:)

قدرت... قدرت واقعی... اینه که... لزوما... به خواسته های یه آدم تن ندی. قدرت یعنی اینکه هرروز با موقعیتی تحمل نکردنی و سخت مواجه بشی فقط برای اینکه از عزیزهات حمایت کنی. قدرت یعنی ساعت ها بودن توی اتاق وحشتناک، گرچه تک تک سلول های بدنت داره بهت میگه نمی تونه بیشتر از این تحمل کنه.