بریده‌های کتاب Luna

-تصور کرد دوست داشتن جولیان مثل دوست داشتن شب است،ترسناک و شکننده؛اما وقتی ستارگان بیرون بیایند،بی نهایت زیبا.

《 همیشه به جای اینکه ببینی چی به دست میاری،روی این تمرکز میکنی که چی از دست میدی؟بعضی چیزها هرچقدر که هزینه بر باشن،ارزش به دست آوردن رو دارن.》

-هیچ کس واقعا راستگو نیست.حتی اگه به دیگران دروغ نگیم،معلوما خیلی به خودمون دروغ می گیم و واژه ی خوب برای مردم مختلف معانی مختلفی داره.

جولیان:"اگه مردم بفهمن که بیشتر از همه،چی می خوای،می‌تونن بعدا ازش علیه ت استفاده کنن."

《مراقب باش که به کی اعتماد میکنی.خیلی از آدم های اینجا،اونی نیستن که به نظر می رسن.》

-معنی تنها بودن را می دانید؟ -یعنی چه؟منظورتان این است که هیچکس را نمی بینید؟ -اوه نه.البته که منظورم این نبود.هرازگاهی این و آن را می بینم اما باز هم همیشه تنها هستم. -پس یعنی با هیچکس همکلام نمی شوید؟ -دقیقا منظورم همین بود.با هیچکس حرف نمیزنم.

دنبال کردن رویاها ارزش دارد.که رویاهای آدم عوض می شوند و کسی تضمین نمی‌کند که این تغییر کار ساده ای باشد.اما تو باز تلاش میکنی.چون در غیر این صورت زندگی با کیفیتی نخواهی داشت.

گربه ها!اگر به گربه ها سی ثانیه فرصت می دادی که از دستت فرار کنند،حتما جایی را پیدا می کردند تا در آن پنهان شوند؛معمولا جایی بسیار نزدیک که پیدا کردنش تقریبا غیر ممکن باشد.

قلبم را بشکن.اگه خوشت می آد،هزار بار قلبم را بشکن.به هرحال،قلبم فقط مال تو بود که بشکنیش.

آدم ها به ندرت متوجه می شوند که همیشه با لب هایشان و با چشم هایشان راست می گویند . شخصی را توی اتاقی که چیزی قایم کرده بنداز بعد از او بپرس کجا قایمش کرده ؛ می گوید نمی داند ؛ می گوید اشتباه گرفته ای ؛ اما تقریبا همیشه نیم نگاهی سمت محل دقیقش می اندازد.