بریدههای کتاب کتابفام کتابفام 1404/6/19 آفتابگردانهای کور آلبرتو مندس 4.5 2 صفحۀ 97 "سکوت یک فضاست، حفرهای که به آن پناه میبریم اما هرگز در آن در امان نیستیم. سکوت تمام نمیشود، میشکند؛ کیفیت اساسیاش شکنندگیست و روبافت لطیفی که احاطهاش کرده شفاف است؛ اجازهی عبور تمام نگاهها را میدهد" 0 27 کتابفام 1404/6/14 آفتابگردانهای کور آلبرتو مندس 4.5 2 صفحۀ 71 "و زمان بدون بوسه چقدر کند میگذرد" 0 1 کتابفام 1404/6/13 آفتابگردانهای کور آلبرتو مندس 4.5 2 صفحۀ 37 "«جوخه»، سکوت، «هدف»، سکوت، «آتش»" 0 1 کتابفام 1404/6/12 آفتابگردانهای کور آلبرتو مندس 4.5 2 صفحۀ 13 "قلب اگر فکر میکرد از تپش میافتاد" 0 51 کتابفام 1404/6/2 کامچاتکا مارسلو فیگراس 4.6 10 صفحۀ 324 "زمان چیز عجیبیست. گاهی وقتها فکر میکنم زمان مثل کتاب است، همهچیز را داخل جلدهای خود انباشته، همهی تاریخ را، از الف تا یای آخر را، و اگر میشد آدمهای زیادی را در یک اتاق جمع کنی و نسخهای از همه کتاب را دستشان بدهی و بخواهی که یکی از صفحاتاش را باز کنند و بخوانند، آنوقت میدیدی که تمام تاریخ همزمان در صداهای متقارن جاری میشود، انگار که چندین فرستندهی رادیویی را همزمان بشنوی". 0 1 کتابفام 1404/6/1 کامچاتکا مارسلو فیگراس 4.6 10 صفحۀ 193 "در خیالم او را در گوشهی تاریکی از کلهام میدیدم که با شکیبایی بینظیرش به من گوش میدهد و کمپرس آب گرم روی استیصال من میگذارد، و از کاسهی خالی چشماش نگاهام میکند و همهچیز را میبیند". 0 0
بریدههای کتاب کتابفام کتابفام 1404/6/19 آفتابگردانهای کور آلبرتو مندس 4.5 2 صفحۀ 97 "سکوت یک فضاست، حفرهای که به آن پناه میبریم اما هرگز در آن در امان نیستیم. سکوت تمام نمیشود، میشکند؛ کیفیت اساسیاش شکنندگیست و روبافت لطیفی که احاطهاش کرده شفاف است؛ اجازهی عبور تمام نگاهها را میدهد" 0 27 کتابفام 1404/6/14 آفتابگردانهای کور آلبرتو مندس 4.5 2 صفحۀ 71 "و زمان بدون بوسه چقدر کند میگذرد" 0 1 کتابفام 1404/6/13 آفتابگردانهای کور آلبرتو مندس 4.5 2 صفحۀ 37 "«جوخه»، سکوت، «هدف»، سکوت، «آتش»" 0 1 کتابفام 1404/6/12 آفتابگردانهای کور آلبرتو مندس 4.5 2 صفحۀ 13 "قلب اگر فکر میکرد از تپش میافتاد" 0 51 کتابفام 1404/6/2 کامچاتکا مارسلو فیگراس 4.6 10 صفحۀ 324 "زمان چیز عجیبیست. گاهی وقتها فکر میکنم زمان مثل کتاب است، همهچیز را داخل جلدهای خود انباشته، همهی تاریخ را، از الف تا یای آخر را، و اگر میشد آدمهای زیادی را در یک اتاق جمع کنی و نسخهای از همه کتاب را دستشان بدهی و بخواهی که یکی از صفحاتاش را باز کنند و بخوانند، آنوقت میدیدی که تمام تاریخ همزمان در صداهای متقارن جاری میشود، انگار که چندین فرستندهی رادیویی را همزمان بشنوی". 0 1 کتابفام 1404/6/1 کامچاتکا مارسلو فیگراس 4.6 10 صفحۀ 193 "در خیالم او را در گوشهی تاریکی از کلهام میدیدم که با شکیبایی بینظیرش به من گوش میدهد و کمپرس آب گرم روی استیصال من میگذارد، و از کاسهی خالی چشماش نگاهام میکند و همهچیز را میبیند". 0 0