بریدههای کتاب gharneshin gharneshin 14 ساعت پیش عین عاشقی حسین وحدانی 4.3 13 صفحۀ 118 آدرس دادن یاد آدم میآورد بدیهیتای که دربارهی خودش فرض میکند، مفروض بقیه نیستند. راهی که تو هر روز طی میکنی و چشم بسته به خودت میرسی، برای دیگران گم راه است. میبینی او که با چشم غریبه میآید و پی تو میگردد، در همان مشاهدهی اول چیزهایی را میبیند که تو هر روزه نمیبینی: شکستهبستهها را، کج و کولهها را، از دررفتهها را، پوستهریختهها را. 0 1 gharneshin 14 ساعت پیش عین عاشقی حسین وحدانی 4.3 13 صفحۀ 116 اما حتی اگر دنژوانِ این بازار مکاره باشی، روزی خواهد رسید که آرزو میکنی دست روی هرکس میگذاری، طلا نشود. زود نیاید. زود نرود. بماند؛ شده یکساعت باتو رفاقت کند، شده یک بند انگشت تورا بخواهد. روزی خواهد رسید که هزار اسم توی گوشیات را بدهی پای یک همراه. که دستکم یک قدم از راه را با تو بیاید. 0 3 gharneshin 17 ساعت پیش عین عاشقی حسین وحدانی 4.3 13 صفحۀ 114 این قصهی روزگار ماست: پیامکهای چند کلمهای و چتهای چند خطی و معاشرتهای چند دقیقهای و معاشقههای یکی دو چند شبی. و تمام. بی چندوچونی و عرض و عمق و ارتفاعی. کلماتی مثل رفاقت در این میان هرزهتریناند. ماندن به کابوس میماند. غلام سرعتِ آنیم که زود بیاید و زود هم برود و چه بهتر که پشت سرش هم نگاه نکند. 0 3 gharneshin 17 ساعت پیش عین عاشقی حسین وحدانی 4.3 13 صفحۀ 113 زمان تنها چیزی است که نمیتوان خرید. نمیتوان یک شبه به آن رسید. بسیار هم که از عشق و محبت و احساس خرج کسی یا چیزی کنی، در همان سه بعد طول و عرض و ارتفاع میماند. بعد زمان، ساحتی است دست نیافتنی که تاریخ رفاقت را در خود میسازد و تاریخ را هیچکسِ هیچکس، هیچجورِ هیچجور نمیتواند تصرف کند، جز با صرف عمر. 0 3 gharneshin 2 روز پیش عین عاشقی حسین وحدانی 4.3 13 صفحۀ 103 اما کلمات وقتی معجزه میکنند که هم درست باشند و هم درست ادا شوند. صورت کلمه همان است که در لغتنامههاست، با دهها معنی که روبهرویش نوشته شده است با توضیحات و اضافات. سیرتش را اما هرکس از نو خلق میکند و شکل میدهد، از عمق ذهن و روانش، ساده و خالص. 0 1 gharneshin 5 روز پیش عین عاشقی حسین وحدانی 4.3 13 صفحۀ 72 خاطره، طعم غذاها و قهوهها، نور چراغها و درخشش لوسترها، حتی صدای موسیقیهایی را که بارها شنیدهایم یا خواهیم شنید، تغییر میدهد، برای همیشه اختصاصی میکند و به ابدیت پیوندشان میزند: آن شب، آنجا، آن کس. 0 3 gharneshin 5 روز پیش عین عاشقی حسین وحدانی 4.3 13 صفحۀ 61 به خودم گفتم لابد عاشقانهترین نگرانشدنهای دنیا، بیدلیلترینهاشاناند. ما محتاج رعایتایم انگار، چه وقتی معشوقیم و کسی دوستمان میدارد، چه وقتی عاشقیم و کسی را دوست میداریم. دلمان رعایت میخواهد؛ رعایت شدن، رعایت کردن، شاید چون که رعایت، اسم اعظم عاشقی است. 0 3 gharneshin 5 روز پیش عین عاشقی حسین وحدانی 4.3 13 صفحۀ 52 دلهرهی میان عاشق و معشوق، هرگز پایانی ندارد. فراق، جان میفرساید و وصال مراقبت میخواهد، رعایت میخواهد. کیست که نداند مسئول سلامت تنگِ بلور، اوست که آن را در دستانش نگاه داشتهاست. 0 5 gharneshin 5 روز پیش عین عاشقی حسین وحدانی 4.3 13 صفحۀ 47 دوستی به تجمل زنده نیست، به توجه زنده است. 0 2 gharneshin 5 روز پیش عین عاشقی حسین وحدانی 4.3 13 صفحۀ 41 عاشقی اگر میخواهی، لحظهخواه باش؛ همان کن که همان لحظه باید. عاشقی گاهی فقط یک لحظه به تو فرصت میدهد که ببوسی، در آغوش بگیری، نوازش کنی یا انگشتت را از لای موهای فروخوردهی آدمی که روبهرویت نشسته و دارد جدیترین حرفها را میزند، عبور دهی. یک لحظه که فرصت داری پیش و پس از آن، آدم دیگری باشی. 0 0 gharneshin 7 روز پیش عین عاشقی حسین وحدانی 4.3 13 صفحۀ 27 عاشقی، رفتن راه است؛ جسارت روبهرو شدن با صدها انتخاب. رنجی که به تحملش میارزد، کشیدنِ دردِ زخمهایی است که بر پایمان مینشیند، وقتی قدم در نامطمئنها میگذاریم؛ بی فکرِ شاید، بی مخدرِ امید. عاشقی، رها کردن طنابی است که دو سرش به هیچ بند است. 0 3 gharneshin 7 روز پیش عین عاشقی حسین وحدانی 4.3 13 صفحۀ 24 آنقدری که عاشقانِ تاریخ در آتش احتمال به خاکستر نشستهاند، از هیچچیز دیگر نسوختهاند. احتمال، یعنی که تو نه صفرِ انفصالی، نه یکِ اتصال. نه واماندهای از راه، نه رسیدهای به مقصد. نه مومنی به وصال، نه کافری به جدایی. احتمال یعنی امیدِ شدن. و امید، همان است که جان آدمیزاد را رنجور میکند، روان را درهممیشکند، سالها را از پی هم میگذارند، موی را سپید میگرداند و چشمهی اشتیاق را میخشکاند. 0 6 gharneshin 7 روز پیش عین عاشقی حسین وحدانی 4.3 13 صفحۀ 23 نه دوری و نه مشقت، نه مرگ و نه خیانت؛ که آفتِ جانِ عاشق، احتمال است. احتمال آنکه معشوق به دست آید. که بماند. که نرود. که بازگردد. احتمال اینکه بگذرد این روزگارِ تلختر از زهر. احتمال اینکه شب فراق، صبح وصال در پی داشته باشد. 0 9 gharneshin 1404/4/1 عین عاشقی حسین وحدانی 4.3 13 صفحۀ 16 عشق تنها راه گریز آدمیزاد است برای اینکه در قفس روزمرگیاش نپوسد، حتی با هزاران کلید در دست. ضرورتی است که خودش بهانهی بودنش را میجورد و مییابد. 0 8 gharneshin 1404/4/1 عین عاشقی حسین وحدانی 4.3 13 صفحۀ 15 وقتی به عشق آری میگوییم، در حقیقت به رنج هم خوشامد گفتهایم. لای این در را که باز کنی، رنج هم همراه با عشق به درون قلبت میخزد. مولانا میگوید باید (( دشمن خود شدن، تا دوست روی نماید.)) و متاسفانه راست میگوید. 0 6 gharneshin 1404/4/1 عین عاشقی حسین وحدانی 4.3 13 صفحۀ 15 اساس خویشتن، فکر نیست، بلکه رنج است، و رنج، بنیادیترینِ احساسهاست. وقتی پای رنج کشیدن در میان باشد، حتی یک گربه هم نمیتواند دربارهی وجود یگانه و تبدیلناپذیر خود تردید کند. در رنج و درد شدید است که جهان محو میشود و هریک از ما با خویشتن خویش تنها میشویم. 0 4 gharneshin 1404/4/1 عین عاشقی حسین وحدانی 4.3 13 صفحۀ 15 جملهی ((من فکر میکنم، پس هستم)) حرف اندیشمندی است که دنداندرد را دست کم گرفتهاست! به جایش ((من احساس میکنم، پس هستم)) حقیقتی است بسیار معتبرتر؛ چون دربارهی هر موجود زنده صدق میکند. 0 18 gharneshin 1404/4/1 عین عاشقی حسین وحدانی 4.3 13 صفحۀ 13 کافی است که خودمان فقط یک بار دلتنگ شده باشیم تا رشتهای نامرئی و جاویدان، ما را به تمام دلهای تنگِ جهان، از اول خلقت تا روز پایان، پیوند دهد. 0 5 gharneshin 1404/4/1 کابل 1400 3.1 3 صفحۀ 168 در زندگی لحظاتی هست که انگار بر لبهی نیستی ایستادهای. با خودت میاندیشی این خط دیگر آخرش است. از آن که بگذرم تمام است. نمیتوانم، میمیرم، امکان ندارد. بعد که از آن خط باریک میگذری، با شگفتی میبینی که نه، اتفاق خاصی نیفتاد و هنوز پایت روی زمین است. 0 3 gharneshin 1404/4/1 کابل 1400 3.1 3 صفحۀ 188 مستر شریفی با پوزخند میگوید: (( این خارجیها با این سادگیشان چطور اینقدر پیشرفت کردهاند؟ )) نمیدانم. فقط همینقدر مطمئنم که ما هم با تمام هوشیاری و مهارت در دروغگویی هنوز به هیچجا نرسیدهایم. 0 5
بریدههای کتاب gharneshin gharneshin 14 ساعت پیش عین عاشقی حسین وحدانی 4.3 13 صفحۀ 118 آدرس دادن یاد آدم میآورد بدیهیتای که دربارهی خودش فرض میکند، مفروض بقیه نیستند. راهی که تو هر روز طی میکنی و چشم بسته به خودت میرسی، برای دیگران گم راه است. میبینی او که با چشم غریبه میآید و پی تو میگردد، در همان مشاهدهی اول چیزهایی را میبیند که تو هر روزه نمیبینی: شکستهبستهها را، کج و کولهها را، از دررفتهها را، پوستهریختهها را. 0 1 gharneshin 14 ساعت پیش عین عاشقی حسین وحدانی 4.3 13 صفحۀ 116 اما حتی اگر دنژوانِ این بازار مکاره باشی، روزی خواهد رسید که آرزو میکنی دست روی هرکس میگذاری، طلا نشود. زود نیاید. زود نرود. بماند؛ شده یکساعت باتو رفاقت کند، شده یک بند انگشت تورا بخواهد. روزی خواهد رسید که هزار اسم توی گوشیات را بدهی پای یک همراه. که دستکم یک قدم از راه را با تو بیاید. 0 3 gharneshin 17 ساعت پیش عین عاشقی حسین وحدانی 4.3 13 صفحۀ 114 این قصهی روزگار ماست: پیامکهای چند کلمهای و چتهای چند خطی و معاشرتهای چند دقیقهای و معاشقههای یکی دو چند شبی. و تمام. بی چندوچونی و عرض و عمق و ارتفاعی. کلماتی مثل رفاقت در این میان هرزهتریناند. ماندن به کابوس میماند. غلام سرعتِ آنیم که زود بیاید و زود هم برود و چه بهتر که پشت سرش هم نگاه نکند. 0 3 gharneshin 17 ساعت پیش عین عاشقی حسین وحدانی 4.3 13 صفحۀ 113 زمان تنها چیزی است که نمیتوان خرید. نمیتوان یک شبه به آن رسید. بسیار هم که از عشق و محبت و احساس خرج کسی یا چیزی کنی، در همان سه بعد طول و عرض و ارتفاع میماند. بعد زمان، ساحتی است دست نیافتنی که تاریخ رفاقت را در خود میسازد و تاریخ را هیچکسِ هیچکس، هیچجورِ هیچجور نمیتواند تصرف کند، جز با صرف عمر. 0 3 gharneshin 2 روز پیش عین عاشقی حسین وحدانی 4.3 13 صفحۀ 103 اما کلمات وقتی معجزه میکنند که هم درست باشند و هم درست ادا شوند. صورت کلمه همان است که در لغتنامههاست، با دهها معنی که روبهرویش نوشته شده است با توضیحات و اضافات. سیرتش را اما هرکس از نو خلق میکند و شکل میدهد، از عمق ذهن و روانش، ساده و خالص. 0 1 gharneshin 5 روز پیش عین عاشقی حسین وحدانی 4.3 13 صفحۀ 72 خاطره، طعم غذاها و قهوهها، نور چراغها و درخشش لوسترها، حتی صدای موسیقیهایی را که بارها شنیدهایم یا خواهیم شنید، تغییر میدهد، برای همیشه اختصاصی میکند و به ابدیت پیوندشان میزند: آن شب، آنجا، آن کس. 0 3 gharneshin 5 روز پیش عین عاشقی حسین وحدانی 4.3 13 صفحۀ 61 به خودم گفتم لابد عاشقانهترین نگرانشدنهای دنیا، بیدلیلترینهاشاناند. ما محتاج رعایتایم انگار، چه وقتی معشوقیم و کسی دوستمان میدارد، چه وقتی عاشقیم و کسی را دوست میداریم. دلمان رعایت میخواهد؛ رعایت شدن، رعایت کردن، شاید چون که رعایت، اسم اعظم عاشقی است. 0 3 gharneshin 5 روز پیش عین عاشقی حسین وحدانی 4.3 13 صفحۀ 52 دلهرهی میان عاشق و معشوق، هرگز پایانی ندارد. فراق، جان میفرساید و وصال مراقبت میخواهد، رعایت میخواهد. کیست که نداند مسئول سلامت تنگِ بلور، اوست که آن را در دستانش نگاه داشتهاست. 0 5 gharneshin 5 روز پیش عین عاشقی حسین وحدانی 4.3 13 صفحۀ 47 دوستی به تجمل زنده نیست، به توجه زنده است. 0 2 gharneshin 5 روز پیش عین عاشقی حسین وحدانی 4.3 13 صفحۀ 41 عاشقی اگر میخواهی، لحظهخواه باش؛ همان کن که همان لحظه باید. عاشقی گاهی فقط یک لحظه به تو فرصت میدهد که ببوسی، در آغوش بگیری، نوازش کنی یا انگشتت را از لای موهای فروخوردهی آدمی که روبهرویت نشسته و دارد جدیترین حرفها را میزند، عبور دهی. یک لحظه که فرصت داری پیش و پس از آن، آدم دیگری باشی. 0 0 gharneshin 7 روز پیش عین عاشقی حسین وحدانی 4.3 13 صفحۀ 27 عاشقی، رفتن راه است؛ جسارت روبهرو شدن با صدها انتخاب. رنجی که به تحملش میارزد، کشیدنِ دردِ زخمهایی است که بر پایمان مینشیند، وقتی قدم در نامطمئنها میگذاریم؛ بی فکرِ شاید، بی مخدرِ امید. عاشقی، رها کردن طنابی است که دو سرش به هیچ بند است. 0 3 gharneshin 7 روز پیش عین عاشقی حسین وحدانی 4.3 13 صفحۀ 24 آنقدری که عاشقانِ تاریخ در آتش احتمال به خاکستر نشستهاند، از هیچچیز دیگر نسوختهاند. احتمال، یعنی که تو نه صفرِ انفصالی، نه یکِ اتصال. نه واماندهای از راه، نه رسیدهای به مقصد. نه مومنی به وصال، نه کافری به جدایی. احتمال یعنی امیدِ شدن. و امید، همان است که جان آدمیزاد را رنجور میکند، روان را درهممیشکند، سالها را از پی هم میگذارند، موی را سپید میگرداند و چشمهی اشتیاق را میخشکاند. 0 6 gharneshin 7 روز پیش عین عاشقی حسین وحدانی 4.3 13 صفحۀ 23 نه دوری و نه مشقت، نه مرگ و نه خیانت؛ که آفتِ جانِ عاشق، احتمال است. احتمال آنکه معشوق به دست آید. که بماند. که نرود. که بازگردد. احتمال اینکه بگذرد این روزگارِ تلختر از زهر. احتمال اینکه شب فراق، صبح وصال در پی داشته باشد. 0 9 gharneshin 1404/4/1 عین عاشقی حسین وحدانی 4.3 13 صفحۀ 16 عشق تنها راه گریز آدمیزاد است برای اینکه در قفس روزمرگیاش نپوسد، حتی با هزاران کلید در دست. ضرورتی است که خودش بهانهی بودنش را میجورد و مییابد. 0 8 gharneshin 1404/4/1 عین عاشقی حسین وحدانی 4.3 13 صفحۀ 15 وقتی به عشق آری میگوییم، در حقیقت به رنج هم خوشامد گفتهایم. لای این در را که باز کنی، رنج هم همراه با عشق به درون قلبت میخزد. مولانا میگوید باید (( دشمن خود شدن، تا دوست روی نماید.)) و متاسفانه راست میگوید. 0 6 gharneshin 1404/4/1 عین عاشقی حسین وحدانی 4.3 13 صفحۀ 15 اساس خویشتن، فکر نیست، بلکه رنج است، و رنج، بنیادیترینِ احساسهاست. وقتی پای رنج کشیدن در میان باشد، حتی یک گربه هم نمیتواند دربارهی وجود یگانه و تبدیلناپذیر خود تردید کند. در رنج و درد شدید است که جهان محو میشود و هریک از ما با خویشتن خویش تنها میشویم. 0 4 gharneshin 1404/4/1 عین عاشقی حسین وحدانی 4.3 13 صفحۀ 15 جملهی ((من فکر میکنم، پس هستم)) حرف اندیشمندی است که دنداندرد را دست کم گرفتهاست! به جایش ((من احساس میکنم، پس هستم)) حقیقتی است بسیار معتبرتر؛ چون دربارهی هر موجود زنده صدق میکند. 0 18 gharneshin 1404/4/1 عین عاشقی حسین وحدانی 4.3 13 صفحۀ 13 کافی است که خودمان فقط یک بار دلتنگ شده باشیم تا رشتهای نامرئی و جاویدان، ما را به تمام دلهای تنگِ جهان، از اول خلقت تا روز پایان، پیوند دهد. 0 5 gharneshin 1404/4/1 کابل 1400 3.1 3 صفحۀ 168 در زندگی لحظاتی هست که انگار بر لبهی نیستی ایستادهای. با خودت میاندیشی این خط دیگر آخرش است. از آن که بگذرم تمام است. نمیتوانم، میمیرم، امکان ندارد. بعد که از آن خط باریک میگذری، با شگفتی میبینی که نه، اتفاق خاصی نیفتاد و هنوز پایت روی زمین است. 0 3 gharneshin 1404/4/1 کابل 1400 3.1 3 صفحۀ 188 مستر شریفی با پوزخند میگوید: (( این خارجیها با این سادگیشان چطور اینقدر پیشرفت کردهاند؟ )) نمیدانم. فقط همینقدر مطمئنم که ما هم با تمام هوشیاری و مهارت در دروغگویی هنوز به هیچجا نرسیدهایم. 0 5