بریدههای کتاب gharneshin gharneshin 15 ساعت پیش کاش ما هم خانه ای داشتیم خوان پابلو ویلالوبوس 0.0 صفحۀ 45 از پدرم میپرسیدم که ما فقیریم یا جزو طبقه متوسط؟ او هم پاسخ میداد پول مسئلهای نیست، مهم شأن و عزت انسان است. این موضوع نشان میداد ما فقیر بودیم. 0 1 gharneshin 15 ساعت پیش کاش ما هم خانه ای داشتیم خوان پابلو ویلالوبوس 0.0 صفحۀ 38 ما نیاز داشتیم به هر دری بزنیم تا از احساس وحشتناکی نجات پیدا کنیم که گرفتارش شده بودیم. اینجا بود که فهمیدیم هیچچیز بهتر از ساختن جوک احمقانهای نیست که به ما کمک کند تا فکر کنیم آنچه اتفاق افتاده آنقدرها هم خطرناک نیست. 0 2 gharneshin 15 ساعت پیش کاش ما هم خانه ای داشتیم خوان پابلو ویلالوبوس 0.0 صفحۀ 25 این مردم بیچاره میخواهند بمیرند، اما نمیدانند چگونه. اینها تلاش میکنند از گرسنگی بمیرند، اما اینکار مدتی زمان میخواهد، به همین دلیل است که جنگ را انتخاب کردهاند و به آن علاقه دارند. 0 1 gharneshin 15 ساعت پیش کاش ما هم خانه ای داشتیم خوان پابلو ویلالوبوس 0.0 صفحۀ 10 شاید هیچچیز جز پایان تحمل انسان نتواند او را نجات بدهد. 0 1 gharneshin دیروز بتهوون بی پرده جان سوشه 4.0 2 صفحۀ 184 شازده! چیزی که تو هستی تصادفی است. [موقعیت خانوادگی و اصلونسب لیشنوفسکی] ولی چیزی که من هستم خودم هستم. همیشه هزاران شازده بوده و خواهد بود. فقط یک بتهوون هست. 0 0 gharneshin دیروز مرگ فروشنده آرتور میلر 4.0 37 صفحۀ 81 همه از آدم بذلهگو خوششون میآد. اما هیچکسی بهش پول قرض نمیده، روش حساب نمیکنه. 0 4 gharneshin 3 روز پیش مرگ فروشنده آرتور میلر 4.0 37 صفحۀ 8 انسان به مثابهی میوهای است که سرمایه داری عصارهی آن را میمکد و وقتی دیگر عصارهای نداشت، به دور میافکندش. 0 2 gharneshin 4 روز پیش فعل: شطحیاتی در دستور محمد رضایی راد 4.2 16 صفحۀ 93 اونها و همهی ما میخوایم بدونیم چگونه فعل به ابزار مرگ تبدیل میشه و چگونه کسی میتونه با دستور زبان بمیره. 0 2 gharneshin 4 روز پیش فعل: شطحیاتی در دستور محمد رضایی راد 4.2 16 صفحۀ 73 برای عشق باید از چه فعلی استفاده کرد؟ عشق ورزیدن، عشق بازی کردن، عاشق شدن، عاشقی کردن؟ ورزیدن، شدن، کردن ربطی به خود عشق نداره، میآد میچسبه به عشق، همونطور که میتونه به هر اسم دیگهای بچسبه: تنفر ورزیدن، ناکام شدن، جسارت کردن. اما فعل خود عشق چیه؟ فعلی که فقط به خود عشق برگرده؟ فعلیت عشق در چه فعلی محقق میشه؟ و فاعلیت فاعل، یا درستتر بگم، عاشقیت عاشق رو چه فعلی آشکار میکنه؟ اون فعلی که فعل نهایی عشق باشه، هیچکدوم اینها نیست انگار. عربها فعل بهتری براش دارن: "عَشِقَ"؛ خودِ خودِ کلمه فقط. فعلی نداره، یه اسمه که باید با مصدر جعلی به فعل تبدیل بشه؛ فعل محض، یه حال ناب، ((عشقیدن)) که فقط در زمان حال صرف میشه، نه گذشته و آینده، فقط مضارع استمراری، فقط ((من میعشقم))، ((تو میعشقی)). 0 2 gharneshin 4 روز پیش فعل: شطحیاتی در دستور محمد رضایی راد 4.2 16 صفحۀ 66 ما اسمهای خانوادگی رو ابداع کردیم که چیزی (رابطه ای) رو کتمان کنیم یا از ایجادش جلوگیری کنیم. 0 6 gharneshin 4 روز پیش فعل: شطحیاتی در دستور محمد رضایی راد 4.2 16 صفحۀ 70 نفس اینکه جهان از اینی که هست دورتر نمیره، و زبان امکان گشایش تمام وجود ما رو نداره، و زمان در دایرهای پس و پیش میره و ما هربار به خودمون میرسیم، به همون جایی که بودیم. این از هر ناکامی عمیقتره. 0 1 gharneshin 4 روز پیش فعل: شطحیاتی در دستور محمد رضایی راد 4.2 16 صفحۀ 16 تا به حال فکر کردهین که چقدر زبان ما پر از واژههای قرضی هست؟ ولی حتما متوجه نشدهین که تنها جزیی از زبان که هرگز زیر بار واژههای قرضی نرفته فعلها هستن. اینها تنها بخش زبان هستند که در طول تاریخ در برابر همهچیز مقاومت کردهن و علیرغم همهچیز زنده موندهن. به همین دلیل فسیلهای زندهای هستن که آخرین بقایای زبان، آخرینسلول معنادار زبان رو حفظ میکنن. 0 3 gharneshin 5 روز پیش سه خواهر آنتون چخوف 3.7 15 صفحۀ 20 بله سرنوشت همین است، فراموشمان خواهند کرد. هیچ کاری نمیشود کرد. تمام آنچه را که جدی، بزرگ و پر اهمیت میدانیم، با گذشت زمان، فراموش و بیاهمیت خواهد شد. 0 2 gharneshin 5 روز پیش سه خواهر آنتون چخوف 3.7 15 صفحۀ 136 زمان خواهد گذشت و ما این دنیا را برای همیشه ترک خواهیم کرد. ما را از یاد خواهند برد، چهرههامان و صداهامان را فراموش خواهند کرد، کسی نخواهد دانست ما چند نفر بودیم، اما رنجهامان برای کسانی که پس از ما خواهند آمد، تبدیل به شادی خواهند شد: خوشبختی و صلح و صفا روی زمین حکمفرما میشود. 0 1 gharneshin 5 روز پیش سه خواهر آنتون چخوف 3.7 15 صفحۀ 135 زمانی خواهد رسید که به معنی همهی این چیزها، همهی این رنجها پی خواهیم برد. دیگر رمز و رازی در کار نخواهد بود، ولی تا آن موقع باید به زندگی ادامه دهیم... باید کار کرد، کار. 0 1 gharneshin 6 روز پیش سه خواهر آنتون چخوف 3.7 15 صفحۀ 90 چه رنج بزرگی است وقتی آدم شکوهمندانه مینوازد و همزمان میداند کسی چیزی سرش نمیشود! 0 29 gharneshin 6 روز پیش سه خواهر آنتون چخوف 3.7 15 صفحۀ 59 زندگی به همین صورت باقی میماند؛ زندگیای دشوار، پر رمز و راز و شادمانه. هزار سال دیگر هم باز آدمها آه کشان میگویند (( آه که زندگی کردن چه دشوار است! )) ترس از مرگ هم همواره وجود خواهد داشت و هیچکس هم دلش نمیخواهد بمیرد. 0 3 gharneshin 6 روز پیش بتهوون بی پرده جان سوشه 4.0 2 صفحۀ 140 حتی اگر مرگم پیش از آن فرا برسد که تمام هنری را که در توان دارم خلق کنم، که در آن حال، با وجود تقدیر شومم، بسیار زود هنگام خواهد بود و کاش دیرتر فرا میرسید، اما باز باید راضی باشم، مگر نه اینکه مرا از رنج بیپایانم رهایی میبخشد؟ ای مرگ! هر وقت میخواهی بیا! با شهامت در آغوشت میگیرم. بدرود! و پس از مرگم فراموشم نکنید، چون سزاوار این هستم که در یادها بمانم، درست همانطور که در زندگیام شما را به یاد داشتم و کوشیدم خوشحالتان کنم: شما هم اینگونه بمانید. 0 6 gharneshin 6 روز پیش بتهوون بی پرده جان سوشه 4.0 2 صفحۀ 138 اگر فقط کمی مایوستر میشدم، به زندگیام خاتمه میدادم. فقط هنرم بوده که مرا از این اقدام منع کرده. محال است این دنیا را ترک کنم قبل از آنکه هرچه در وجودم هست عرضه کرده باشم. 0 5 gharneshin 6 روز پیش بتهوون بی پرده جان سوشه 4.0 2 صفحۀ 138 ای آدمهایی که میگویید با شما دشمنی دارم، میگویید لجبازم و از آدمیزاد بیزارم، نمیدانید چه ظلمی در حقم میکنید. خیال میکنید میفهمید، ولی از پس پردهی این رفتارهایم بیخبرید. 0 6
بریدههای کتاب gharneshin gharneshin 15 ساعت پیش کاش ما هم خانه ای داشتیم خوان پابلو ویلالوبوس 0.0 صفحۀ 45 از پدرم میپرسیدم که ما فقیریم یا جزو طبقه متوسط؟ او هم پاسخ میداد پول مسئلهای نیست، مهم شأن و عزت انسان است. این موضوع نشان میداد ما فقیر بودیم. 0 1 gharneshin 15 ساعت پیش کاش ما هم خانه ای داشتیم خوان پابلو ویلالوبوس 0.0 صفحۀ 38 ما نیاز داشتیم به هر دری بزنیم تا از احساس وحشتناکی نجات پیدا کنیم که گرفتارش شده بودیم. اینجا بود که فهمیدیم هیچچیز بهتر از ساختن جوک احمقانهای نیست که به ما کمک کند تا فکر کنیم آنچه اتفاق افتاده آنقدرها هم خطرناک نیست. 0 2 gharneshin 15 ساعت پیش کاش ما هم خانه ای داشتیم خوان پابلو ویلالوبوس 0.0 صفحۀ 25 این مردم بیچاره میخواهند بمیرند، اما نمیدانند چگونه. اینها تلاش میکنند از گرسنگی بمیرند، اما اینکار مدتی زمان میخواهد، به همین دلیل است که جنگ را انتخاب کردهاند و به آن علاقه دارند. 0 1 gharneshin 15 ساعت پیش کاش ما هم خانه ای داشتیم خوان پابلو ویلالوبوس 0.0 صفحۀ 10 شاید هیچچیز جز پایان تحمل انسان نتواند او را نجات بدهد. 0 1 gharneshin دیروز بتهوون بی پرده جان سوشه 4.0 2 صفحۀ 184 شازده! چیزی که تو هستی تصادفی است. [موقعیت خانوادگی و اصلونسب لیشنوفسکی] ولی چیزی که من هستم خودم هستم. همیشه هزاران شازده بوده و خواهد بود. فقط یک بتهوون هست. 0 0 gharneshin دیروز مرگ فروشنده آرتور میلر 4.0 37 صفحۀ 81 همه از آدم بذلهگو خوششون میآد. اما هیچکسی بهش پول قرض نمیده، روش حساب نمیکنه. 0 4 gharneshin 3 روز پیش مرگ فروشنده آرتور میلر 4.0 37 صفحۀ 8 انسان به مثابهی میوهای است که سرمایه داری عصارهی آن را میمکد و وقتی دیگر عصارهای نداشت، به دور میافکندش. 0 2 gharneshin 4 روز پیش فعل: شطحیاتی در دستور محمد رضایی راد 4.2 16 صفحۀ 93 اونها و همهی ما میخوایم بدونیم چگونه فعل به ابزار مرگ تبدیل میشه و چگونه کسی میتونه با دستور زبان بمیره. 0 2 gharneshin 4 روز پیش فعل: شطحیاتی در دستور محمد رضایی راد 4.2 16 صفحۀ 73 برای عشق باید از چه فعلی استفاده کرد؟ عشق ورزیدن، عشق بازی کردن، عاشق شدن، عاشقی کردن؟ ورزیدن، شدن، کردن ربطی به خود عشق نداره، میآد میچسبه به عشق، همونطور که میتونه به هر اسم دیگهای بچسبه: تنفر ورزیدن، ناکام شدن، جسارت کردن. اما فعل خود عشق چیه؟ فعلی که فقط به خود عشق برگرده؟ فعلیت عشق در چه فعلی محقق میشه؟ و فاعلیت فاعل، یا درستتر بگم، عاشقیت عاشق رو چه فعلی آشکار میکنه؟ اون فعلی که فعل نهایی عشق باشه، هیچکدوم اینها نیست انگار. عربها فعل بهتری براش دارن: "عَشِقَ"؛ خودِ خودِ کلمه فقط. فعلی نداره، یه اسمه که باید با مصدر جعلی به فعل تبدیل بشه؛ فعل محض، یه حال ناب، ((عشقیدن)) که فقط در زمان حال صرف میشه، نه گذشته و آینده، فقط مضارع استمراری، فقط ((من میعشقم))، ((تو میعشقی)). 0 2 gharneshin 4 روز پیش فعل: شطحیاتی در دستور محمد رضایی راد 4.2 16 صفحۀ 66 ما اسمهای خانوادگی رو ابداع کردیم که چیزی (رابطه ای) رو کتمان کنیم یا از ایجادش جلوگیری کنیم. 0 6 gharneshin 4 روز پیش فعل: شطحیاتی در دستور محمد رضایی راد 4.2 16 صفحۀ 70 نفس اینکه جهان از اینی که هست دورتر نمیره، و زبان امکان گشایش تمام وجود ما رو نداره، و زمان در دایرهای پس و پیش میره و ما هربار به خودمون میرسیم، به همون جایی که بودیم. این از هر ناکامی عمیقتره. 0 1 gharneshin 4 روز پیش فعل: شطحیاتی در دستور محمد رضایی راد 4.2 16 صفحۀ 16 تا به حال فکر کردهین که چقدر زبان ما پر از واژههای قرضی هست؟ ولی حتما متوجه نشدهین که تنها جزیی از زبان که هرگز زیر بار واژههای قرضی نرفته فعلها هستن. اینها تنها بخش زبان هستند که در طول تاریخ در برابر همهچیز مقاومت کردهن و علیرغم همهچیز زنده موندهن. به همین دلیل فسیلهای زندهای هستن که آخرین بقایای زبان، آخرینسلول معنادار زبان رو حفظ میکنن. 0 3 gharneshin 5 روز پیش سه خواهر آنتون چخوف 3.7 15 صفحۀ 20 بله سرنوشت همین است، فراموشمان خواهند کرد. هیچ کاری نمیشود کرد. تمام آنچه را که جدی، بزرگ و پر اهمیت میدانیم، با گذشت زمان، فراموش و بیاهمیت خواهد شد. 0 2 gharneshin 5 روز پیش سه خواهر آنتون چخوف 3.7 15 صفحۀ 136 زمان خواهد گذشت و ما این دنیا را برای همیشه ترک خواهیم کرد. ما را از یاد خواهند برد، چهرههامان و صداهامان را فراموش خواهند کرد، کسی نخواهد دانست ما چند نفر بودیم، اما رنجهامان برای کسانی که پس از ما خواهند آمد، تبدیل به شادی خواهند شد: خوشبختی و صلح و صفا روی زمین حکمفرما میشود. 0 1 gharneshin 5 روز پیش سه خواهر آنتون چخوف 3.7 15 صفحۀ 135 زمانی خواهد رسید که به معنی همهی این چیزها، همهی این رنجها پی خواهیم برد. دیگر رمز و رازی در کار نخواهد بود، ولی تا آن موقع باید به زندگی ادامه دهیم... باید کار کرد، کار. 0 1 gharneshin 6 روز پیش سه خواهر آنتون چخوف 3.7 15 صفحۀ 90 چه رنج بزرگی است وقتی آدم شکوهمندانه مینوازد و همزمان میداند کسی چیزی سرش نمیشود! 0 29 gharneshin 6 روز پیش سه خواهر آنتون چخوف 3.7 15 صفحۀ 59 زندگی به همین صورت باقی میماند؛ زندگیای دشوار، پر رمز و راز و شادمانه. هزار سال دیگر هم باز آدمها آه کشان میگویند (( آه که زندگی کردن چه دشوار است! )) ترس از مرگ هم همواره وجود خواهد داشت و هیچکس هم دلش نمیخواهد بمیرد. 0 3 gharneshin 6 روز پیش بتهوون بی پرده جان سوشه 4.0 2 صفحۀ 140 حتی اگر مرگم پیش از آن فرا برسد که تمام هنری را که در توان دارم خلق کنم، که در آن حال، با وجود تقدیر شومم، بسیار زود هنگام خواهد بود و کاش دیرتر فرا میرسید، اما باز باید راضی باشم، مگر نه اینکه مرا از رنج بیپایانم رهایی میبخشد؟ ای مرگ! هر وقت میخواهی بیا! با شهامت در آغوشت میگیرم. بدرود! و پس از مرگم فراموشم نکنید، چون سزاوار این هستم که در یادها بمانم، درست همانطور که در زندگیام شما را به یاد داشتم و کوشیدم خوشحالتان کنم: شما هم اینگونه بمانید. 0 6 gharneshin 6 روز پیش بتهوون بی پرده جان سوشه 4.0 2 صفحۀ 138 اگر فقط کمی مایوستر میشدم، به زندگیام خاتمه میدادم. فقط هنرم بوده که مرا از این اقدام منع کرده. محال است این دنیا را ترک کنم قبل از آنکه هرچه در وجودم هست عرضه کرده باشم. 0 5 gharneshin 6 روز پیش بتهوون بی پرده جان سوشه 4.0 2 صفحۀ 138 ای آدمهایی که میگویید با شما دشمنی دارم، میگویید لجبازم و از آدمیزاد بیزارم، نمیدانید چه ظلمی در حقم میکنید. خیال میکنید میفهمید، ولی از پس پردهی این رفتارهایم بیخبرید. 0 6