بریده‌های کتاب فاطمه فلاح

کاش کسی بودم که تو را نمی شناخت.کاش دلم از سنگ بود.کاش اصلا دل نداشتم.کاش اصلا نبودم.کاش نبودی.کاش میشد همه چیز را با تخته پاک کن پاک کرد .

شازده کوچولو گفت :آدم ها کجاند؟آدم تو کویر یک خرده احساس تنهایی می کند. مارگفت: پیش آدم ها هم احساس تنهایی می‌کنی.

ازدواج پیوندی است که از درختی به درخت دیگر میزنند اگر خوب گرفت هر دو زنده می شوند اگر بد شد هر دو می میرند!

آدم از تنهایی دیوانه می شود. آدم تنها که میماند کتاب میخواند یا فکر میکند.همین.

-ایستادگی کن -ایستادگی کن -و ایستادگی کن... به یاد داشته باش لشگری از کلاغ ها جرأت نزدیک شدن به مترسکی که فقط ایستادگی به نمایش می گذارد را ندارند