بریدههای کتاب فاطمه رهبری فاطمه رهبری 1404/1/25 گرگ های سفید دیوید گمل 0.0 صفحۀ 259 اکنون موی سفید بیشتری در ریش هایش نسبت به زمان حضورش در اسکلن داشت. همان طور که شاعر می گوید:" زمان یک رودخانه بی پایان ظالم است. " 0 0 فاطمه رهبری 1404/1/13 مرا با خودت ببر مظفر سالاری 4.4 56 صفحۀ 165 چند قدمی که رفت بیاد ابن الرضا (علیه السام) افتاد.با خود گفت چه می کنی ابله! بیاد بیاور که خدا از کارهایت با خبر است . نباید این زن بیچاره را چنین رها کنی و بروی به چه حقی او را زدی؟ اگر این زن از امام کمک خواسته بود او چه می کرد؟ دوباره افسار اسبش را کشید و ایستاد. 0 0 فاطمه رهبری 1404/1/8 مرا با خودت ببر مظفر سالاری 4.4 56 صفحۀ 143 دوست عزیزم ، نمک را که به غذا می زنی ، خوشمزه اش می کند اما کسی نمی تواند به جای غذا نمک بخورد ! پیامبر یا امام گاهی برای شناساندن خود مجبور به استفاده از قدرت تکوینی اش می شود . موسی (علیه السلام) عصایش را انداخت تا سحره دریابند که حقیقت ورای سحر و چشم بندی و شعبده وجود دارد. اژده های او تمام ابزار و وسایل سحره را بلعید و آنها به او ایمان آوردند. موسی (علیه السلام )می توانست با آن قدرت خداداداشار۶ ای کند و سحره و فرعون و هامون و درباریان را بکوبد و در دم نابود کند. فرعون قرار بود بماند و نشانه های دیگری از حقانیت موسی ( علیه السلام ) را ببیند و حجت بر او تمام شود و پس از اصرار در سرکشی و خیره سری با سپاهش در نیل غرق گردد. خدای حکیم کسی را در ایمان آوردند مجبور نمی کند. همه باید فهم خود را رشد دهند تا راه را از بیراه بشناسند. باید به این ضرورت برسند که نباید از فرعون هایی چون هارون و مامون و معتصم پیروی کنند .باید این نیاز را در خود ببینند که زندگی شان بدون امام حقیقی بی معناست. معجزه و کرامت امام چون رعد و برقی است در شب بیجور تا ظلمت نشینان بدانند نور و روشنایی هم هست. 0 0 فاطمه رهبری 1404/1/3 آبی ها سعید تشکری 4.3 5 صفحۀ 226 عجله می کنی زکریا! مدام با عجله تصمیم می گیری.ابتدا سفر خود را به اتمام برسان سپس از ایشان [امام رضا علیه السلام]بخواه و بپرس چه کنی! انسانی که مولا و سرپرست دارد ابتدا باید حال خود را به او عرضه کند. زکریا سکوت کرد و به اندیشه فرو رفت. 0 0 فاطمه رهبری 1404/1/3 آبی ها سعید تشکری 4.3 5 صفحۀ 224 مولا (امام رضا علیه السلام)فرمودند: شیعیان ما آن کسانی هستند که تسلیم امر و نهی ما باشند .گفتار ما را سرلوحه زندگی و گفتار خود قرار دهند مخالف دشمنان ما باشند و هر که چنین نباشد از ما نیست. استاد فاضل اشک ریزان گفت : من شفای خود را یافتم. 0 0 فاطمه رهبری 1404/1/3 آبی ها سعید تشکری 4.3 5 صفحۀ 171 _برای من اکنون طبیب است فقط همین.باید او را به بالین شما بیاورمش. _اشتباه نکن دخترم! انسان ها به کار و پیشه خود شناخته نمی شوند .انسان را انسان بودنش معنا می کند.اگر آن گوهر را از او بگیرند وسیله است فقط همین چون داسی و بیلی و کلنگی. 0 0 فاطمه رهبری 1404/1/3 آبی ها سعید تشکری 4.3 5 صفحۀ 170 _در کاروانسرا نیست! _می دانم پدر ولی نمی خواهم بدانم چرا! _باید بدانی .اگر می خواهی به دنبالش بروی می باید بدانی که به دنبال چه کسی می روی! _می ترسم! گاهی ندانستن حقیقت بهتر است. _ندانستن حقیقت برای خفتن خوب است؛ اما تو بیداری و می خواهی بیداری را بیابی.جز این است؟ 0 0 فاطمه رهبری 1404/1/3 آبی ها سعید تشکری 4.3 5 صفحۀ 166 به راستی کدام حاکم است که از جنگ خوشش نیاید؟جنگی که دوست ها را از دشمنان جدا می سازد و مردم را آنقدر فقیر می کند می توانی به راحتی بر آنها سوار شوی! خون است که حکومت را محکم می کند 0 1 فاطمه رهبری 1404/1/2 آبی ها سعید تشکری 4.3 5 صفحۀ 125 گناه زکریا چیست ؟ مگر همه یک جور و یک شکل هستند؟مگر همه باید به یک شکل عاشق ولی خود باشند؟عده ای عقب هستند.آنها که عاشقند جلو می ایستند بعضی در وسط؛ میانه. وای از میانه!وای از اینکه در میانه بمانی! اگر در جلو باشی دست آن را که عقب افتاده را می توانی بگیری و بیاوریش جلو؛ جلو ببری . حرف بزنی با او ، نصیحت و وصیتش کنی اما آنکه وسط است هیچ وقت نه می خواهد عقب بیفتد و نه جلو برود. 0 0 فاطمه رهبری 1404/1/2 آبی ها سعید تشکری 4.3 5 صفحۀ 100 روزهایی در انتظار آدم هست که فکرش را نمی کند. سرنوشت با آدم جدال می کند او را به سمت و سویی دیگر غیر آنچه خواست خودش است می برد .آدم باید با همه چیز بجنگد تا به خواسته هایش برسد. 0 0 فاطمه رهبری 1403/12/25 ده راز آشباریا محمدرضا نیرومند 4.5 12 صفحۀ 58 -باید مشتری رو بمباران کنی! با تعجب گفتم: _چی قربان؟! چلویی بزرگ گفت: _اگه بذاری مشتری همون قدر که خودش فک می کنه نیاز داره از چیزی که بهش می فروشی بخره، کاسبی اصلاً نمی چرخه.ماییم که تعیین می کنیم آن چقدر از وقت و پولس رو باید صرف چلوجلو کنه! راه حلش هم دقیقاً همین کاریه که ما داریم می کنیم! سپس رو له من برگشت و گفت: _اگه وقتی که مشتری یه بسته چلوجلو می خوره، ببینه دیگه بسته ای از لوله بیرون نمی آد، فکر می کنه دیگه همه چیزی مهم شهر رو می دونه و با خیال راحت میره سر زندگیش؛ اما اگه له محض اینکه بسته اول تموم شد ، یه بسته دیگه بیفته تو خونه ش، با خودش فکر می کنه که یه چیزای مهمی اون تو هستن که اون ازشون بی خبره و نکنه اگه اون ها دا نجوه، از بقیه عقب بیفته!پس مطمئن باش تا وقتی که چلو جلو برای فروختن داشته باشی ، مشتری برای خوردنش آماده است. 0 2 فاطمه رهبری 1403/12/25 ده راز آشباریا محمدرضا نیرومند 4.5 12 صفحۀ 45 0 1 فاطمه رهبری 1403/12/23 اجاره نشین خیابان الامین: هشت سال معرکه سوریه با جمال فیض اللهی علیاصغر عزتیپاک 4.1 67 صفحۀ 146 0 1 فاطمه رهبری 1403/12/18 گرگ های سفید دیوید گمل 0.0 صفحۀ 177 «آیا تابهحال از چیزی ترسیدی؟» رابالین پرسید. «آره، یک یا دو بار. همسرم قلب ضعیفی داشت. بارها غش کرد و حالش بد شد. ترس رو اون موقع فهمیدم.» «با این حال الان نمیترسی؟» «چیزی نیست که باعث ترس بشه پسر. ما زندگی میکنیم و بعد میمیریم. مرد عاقلی یه بار بهم گفت که روزی حتی خورشید هم ناپدید میشه و همهجا تاریک خواهد شد. همهچیز میمیره. مرگ مهم نیست. چطور زیستن مهمه.» 0 1 فاطمه رهبری 1403/12/10 گرگ های سفید دیوید گمل 0.0 صفحۀ 122 با این حال! الان فهمیده بود که چه حسی باعث آن میشود، خشم، غصه، ترس، دلایل تحریک او برای کشتن تادهی بودند. 0 0 فاطمه رهبری 1403/12/10 گرگ های سفید دیوید گمل 0.0 صفحۀ 91 "ما همون چیزی هستیم که درونمون هست. پسرم. ما همون گرگه هستیم.» اسکیلگانون به ریشه و اصالتش لعنت فرستاد. چه اکنون، چه در آینده... 0 1 فاطمه رهبری 1403/12/10 گرگ های سفید دیوید گمل 0.0 صفحۀ 90 دو سال تلاش برای فرونشاندن خشمش در چند تپش قلب فوران کرده و از بین رفته بود . خشمش رها شده بود ... "برادر لنترن" نقشی که به سختی تلاش کرده بود ، تا آن را بازی کند ، رفته بود . چهره پدرش را به یاد آورد . همان طوری که همیشه در خاطرش بود . صورتی کشیده با سربند برنزی از موی اسب سفید رنگ که در نور خورشید میدرخشید. «ما همون چیزی هستیم که درونمون هست. پسرم.» 0 1 فاطمه رهبری 1403/12/10 گرگ های سفید دیوید گمل 0.0 صفحۀ 71 نه آقا. بلکه کل امپراتوری و فراتر از مرزها هم رفته و باعث مرگ و میر زیادی شده.» اسکیلگانون گفت: «انتقام خداونده برای گناهان ما.» کشیش سرش را تکان داد و گفت: «ما به انتقامالهی باور نداریم. طاعون توسط اشتباهات و حرص آدمیه که پخش میشه.» «منظورت چیه؟» «در شمال شرقی قبیله کولئار هست. آیا درباره اونا شنیدی؟» «از خویشاوندان نادیر و چیاتزه. اونا چادرنشین هستند.» «بله آقا؛ یکی از باورهای اونا اینکه؛ اگه یه موش کوچیک پشمالو رو ببینند که در زمینهای پست زندگی میکنه. شروع به ترک آن مکان می کنند.طبق فرهنگ و رسومشون ، درون موش خرما ارواح خردمندان کولئار وجود داره.به همین دلیل، کولئار این موجود رو شکار نمیکنند. موش خرمای مرده بدین معناست که ارواح خردمندان اون مکان رو ترک کرده. پس قبیله باید بهدنبال چراگاهی جدید باشند. طی جنگ؛ خیلی از کولئارها با دشمنان ملکه همپیمان بودند. پس از زمینهای خودشان رانده شده یا به قتل رسیدند. افراد دیگری به زمینهای قبیله کولئار کوچ کرده و ساکن شدند. اونا موشهای خرما را دیدند و تصمیم گرفتند که آنها را برای خز و پشمشان به تله بیاندازند.چیزی که اونا ازش بی خبر بودند ، این بود که موش خرماها بذرهای طاعون را به همراه دارن. 0 1 فاطمه رهبری 1403/12/5 زمستان بی شازده فاطمه نفری 4.5 5 صفحۀ 112 عاشق شان بودم اما مهندس یکجورهایی انگار مهم تر بود ؛بالاخره او آدم بود و این ها کبوتر. اصلا انگار بعد از مردن شازده همه عشق من هم مرد.از شازده که دل کندم انگار دلم از بقیه کبوترها هم کنده شد.حالا در زندگیم چیزهای مهم تری داشتم که ته دلم از کبوترهایمان برایم عزیزتر بودند.حس خاصی داشتم ؛ حسی که می گفت باید پشت مامان و آقاجان درآیم 0 4 فاطمه رهبری 1403/11/26 موسیو کمال بهزاد دانشگر 3.9 9 صفحۀ 243 مثلا یک روز به من زنگ زدند، گفتند با کمال حرف بزنم. گفتند: «هر روز روزه مستحبی می گیره. شب ها هم کم می خوابه. خیلی از شب رو داره نماز شب می خونه. از صبح زود هم درگیر درسه. عصرها رو هم که مؤسسه ست. خسته شده و داره بنیه ش ضعیف می شه. داره از درس هاش عقب میوفته.» 0 3
بریدههای کتاب فاطمه رهبری فاطمه رهبری 1404/1/25 گرگ های سفید دیوید گمل 0.0 صفحۀ 259 اکنون موی سفید بیشتری در ریش هایش نسبت به زمان حضورش در اسکلن داشت. همان طور که شاعر می گوید:" زمان یک رودخانه بی پایان ظالم است. " 0 0 فاطمه رهبری 1404/1/13 مرا با خودت ببر مظفر سالاری 4.4 56 صفحۀ 165 چند قدمی که رفت بیاد ابن الرضا (علیه السام) افتاد.با خود گفت چه می کنی ابله! بیاد بیاور که خدا از کارهایت با خبر است . نباید این زن بیچاره را چنین رها کنی و بروی به چه حقی او را زدی؟ اگر این زن از امام کمک خواسته بود او چه می کرد؟ دوباره افسار اسبش را کشید و ایستاد. 0 0 فاطمه رهبری 1404/1/8 مرا با خودت ببر مظفر سالاری 4.4 56 صفحۀ 143 دوست عزیزم ، نمک را که به غذا می زنی ، خوشمزه اش می کند اما کسی نمی تواند به جای غذا نمک بخورد ! پیامبر یا امام گاهی برای شناساندن خود مجبور به استفاده از قدرت تکوینی اش می شود . موسی (علیه السلام) عصایش را انداخت تا سحره دریابند که حقیقت ورای سحر و چشم بندی و شعبده وجود دارد. اژده های او تمام ابزار و وسایل سحره را بلعید و آنها به او ایمان آوردند. موسی (علیه السلام )می توانست با آن قدرت خداداداشار۶ ای کند و سحره و فرعون و هامون و درباریان را بکوبد و در دم نابود کند. فرعون قرار بود بماند و نشانه های دیگری از حقانیت موسی ( علیه السلام ) را ببیند و حجت بر او تمام شود و پس از اصرار در سرکشی و خیره سری با سپاهش در نیل غرق گردد. خدای حکیم کسی را در ایمان آوردند مجبور نمی کند. همه باید فهم خود را رشد دهند تا راه را از بیراه بشناسند. باید به این ضرورت برسند که نباید از فرعون هایی چون هارون و مامون و معتصم پیروی کنند .باید این نیاز را در خود ببینند که زندگی شان بدون امام حقیقی بی معناست. معجزه و کرامت امام چون رعد و برقی است در شب بیجور تا ظلمت نشینان بدانند نور و روشنایی هم هست. 0 0 فاطمه رهبری 1404/1/3 آبی ها سعید تشکری 4.3 5 صفحۀ 226 عجله می کنی زکریا! مدام با عجله تصمیم می گیری.ابتدا سفر خود را به اتمام برسان سپس از ایشان [امام رضا علیه السلام]بخواه و بپرس چه کنی! انسانی که مولا و سرپرست دارد ابتدا باید حال خود را به او عرضه کند. زکریا سکوت کرد و به اندیشه فرو رفت. 0 0 فاطمه رهبری 1404/1/3 آبی ها سعید تشکری 4.3 5 صفحۀ 224 مولا (امام رضا علیه السلام)فرمودند: شیعیان ما آن کسانی هستند که تسلیم امر و نهی ما باشند .گفتار ما را سرلوحه زندگی و گفتار خود قرار دهند مخالف دشمنان ما باشند و هر که چنین نباشد از ما نیست. استاد فاضل اشک ریزان گفت : من شفای خود را یافتم. 0 0 فاطمه رهبری 1404/1/3 آبی ها سعید تشکری 4.3 5 صفحۀ 171 _برای من اکنون طبیب است فقط همین.باید او را به بالین شما بیاورمش. _اشتباه نکن دخترم! انسان ها به کار و پیشه خود شناخته نمی شوند .انسان را انسان بودنش معنا می کند.اگر آن گوهر را از او بگیرند وسیله است فقط همین چون داسی و بیلی و کلنگی. 0 0 فاطمه رهبری 1404/1/3 آبی ها سعید تشکری 4.3 5 صفحۀ 170 _در کاروانسرا نیست! _می دانم پدر ولی نمی خواهم بدانم چرا! _باید بدانی .اگر می خواهی به دنبالش بروی می باید بدانی که به دنبال چه کسی می روی! _می ترسم! گاهی ندانستن حقیقت بهتر است. _ندانستن حقیقت برای خفتن خوب است؛ اما تو بیداری و می خواهی بیداری را بیابی.جز این است؟ 0 0 فاطمه رهبری 1404/1/3 آبی ها سعید تشکری 4.3 5 صفحۀ 166 به راستی کدام حاکم است که از جنگ خوشش نیاید؟جنگی که دوست ها را از دشمنان جدا می سازد و مردم را آنقدر فقیر می کند می توانی به راحتی بر آنها سوار شوی! خون است که حکومت را محکم می کند 0 1 فاطمه رهبری 1404/1/2 آبی ها سعید تشکری 4.3 5 صفحۀ 125 گناه زکریا چیست ؟ مگر همه یک جور و یک شکل هستند؟مگر همه باید به یک شکل عاشق ولی خود باشند؟عده ای عقب هستند.آنها که عاشقند جلو می ایستند بعضی در وسط؛ میانه. وای از میانه!وای از اینکه در میانه بمانی! اگر در جلو باشی دست آن را که عقب افتاده را می توانی بگیری و بیاوریش جلو؛ جلو ببری . حرف بزنی با او ، نصیحت و وصیتش کنی اما آنکه وسط است هیچ وقت نه می خواهد عقب بیفتد و نه جلو برود. 0 0 فاطمه رهبری 1404/1/2 آبی ها سعید تشکری 4.3 5 صفحۀ 100 روزهایی در انتظار آدم هست که فکرش را نمی کند. سرنوشت با آدم جدال می کند او را به سمت و سویی دیگر غیر آنچه خواست خودش است می برد .آدم باید با همه چیز بجنگد تا به خواسته هایش برسد. 0 0 فاطمه رهبری 1403/12/25 ده راز آشباریا محمدرضا نیرومند 4.5 12 صفحۀ 58 -باید مشتری رو بمباران کنی! با تعجب گفتم: _چی قربان؟! چلویی بزرگ گفت: _اگه بذاری مشتری همون قدر که خودش فک می کنه نیاز داره از چیزی که بهش می فروشی بخره، کاسبی اصلاً نمی چرخه.ماییم که تعیین می کنیم آن چقدر از وقت و پولس رو باید صرف چلوجلو کنه! راه حلش هم دقیقاً همین کاریه که ما داریم می کنیم! سپس رو له من برگشت و گفت: _اگه وقتی که مشتری یه بسته چلوجلو می خوره، ببینه دیگه بسته ای از لوله بیرون نمی آد، فکر می کنه دیگه همه چیزی مهم شهر رو می دونه و با خیال راحت میره سر زندگیش؛ اما اگه له محض اینکه بسته اول تموم شد ، یه بسته دیگه بیفته تو خونه ش، با خودش فکر می کنه که یه چیزای مهمی اون تو هستن که اون ازشون بی خبره و نکنه اگه اون ها دا نجوه، از بقیه عقب بیفته!پس مطمئن باش تا وقتی که چلو جلو برای فروختن داشته باشی ، مشتری برای خوردنش آماده است. 0 2 فاطمه رهبری 1403/12/25 ده راز آشباریا محمدرضا نیرومند 4.5 12 صفحۀ 45 0 1 فاطمه رهبری 1403/12/23 اجاره نشین خیابان الامین: هشت سال معرکه سوریه با جمال فیض اللهی علیاصغر عزتیپاک 4.1 67 صفحۀ 146 0 1 فاطمه رهبری 1403/12/18 گرگ های سفید دیوید گمل 0.0 صفحۀ 177 «آیا تابهحال از چیزی ترسیدی؟» رابالین پرسید. «آره، یک یا دو بار. همسرم قلب ضعیفی داشت. بارها غش کرد و حالش بد شد. ترس رو اون موقع فهمیدم.» «با این حال الان نمیترسی؟» «چیزی نیست که باعث ترس بشه پسر. ما زندگی میکنیم و بعد میمیریم. مرد عاقلی یه بار بهم گفت که روزی حتی خورشید هم ناپدید میشه و همهجا تاریک خواهد شد. همهچیز میمیره. مرگ مهم نیست. چطور زیستن مهمه.» 0 1 فاطمه رهبری 1403/12/10 گرگ های سفید دیوید گمل 0.0 صفحۀ 122 با این حال! الان فهمیده بود که چه حسی باعث آن میشود، خشم، غصه، ترس، دلایل تحریک او برای کشتن تادهی بودند. 0 0 فاطمه رهبری 1403/12/10 گرگ های سفید دیوید گمل 0.0 صفحۀ 91 "ما همون چیزی هستیم که درونمون هست. پسرم. ما همون گرگه هستیم.» اسکیلگانون به ریشه و اصالتش لعنت فرستاد. چه اکنون، چه در آینده... 0 1 فاطمه رهبری 1403/12/10 گرگ های سفید دیوید گمل 0.0 صفحۀ 90 دو سال تلاش برای فرونشاندن خشمش در چند تپش قلب فوران کرده و از بین رفته بود . خشمش رها شده بود ... "برادر لنترن" نقشی که به سختی تلاش کرده بود ، تا آن را بازی کند ، رفته بود . چهره پدرش را به یاد آورد . همان طوری که همیشه در خاطرش بود . صورتی کشیده با سربند برنزی از موی اسب سفید رنگ که در نور خورشید میدرخشید. «ما همون چیزی هستیم که درونمون هست. پسرم.» 0 1 فاطمه رهبری 1403/12/10 گرگ های سفید دیوید گمل 0.0 صفحۀ 71 نه آقا. بلکه کل امپراتوری و فراتر از مرزها هم رفته و باعث مرگ و میر زیادی شده.» اسکیلگانون گفت: «انتقام خداونده برای گناهان ما.» کشیش سرش را تکان داد و گفت: «ما به انتقامالهی باور نداریم. طاعون توسط اشتباهات و حرص آدمیه که پخش میشه.» «منظورت چیه؟» «در شمال شرقی قبیله کولئار هست. آیا درباره اونا شنیدی؟» «از خویشاوندان نادیر و چیاتزه. اونا چادرنشین هستند.» «بله آقا؛ یکی از باورهای اونا اینکه؛ اگه یه موش کوچیک پشمالو رو ببینند که در زمینهای پست زندگی میکنه. شروع به ترک آن مکان می کنند.طبق فرهنگ و رسومشون ، درون موش خرما ارواح خردمندان کولئار وجود داره.به همین دلیل، کولئار این موجود رو شکار نمیکنند. موش خرمای مرده بدین معناست که ارواح خردمندان اون مکان رو ترک کرده. پس قبیله باید بهدنبال چراگاهی جدید باشند. طی جنگ؛ خیلی از کولئارها با دشمنان ملکه همپیمان بودند. پس از زمینهای خودشان رانده شده یا به قتل رسیدند. افراد دیگری به زمینهای قبیله کولئار کوچ کرده و ساکن شدند. اونا موشهای خرما را دیدند و تصمیم گرفتند که آنها را برای خز و پشمشان به تله بیاندازند.چیزی که اونا ازش بی خبر بودند ، این بود که موش خرماها بذرهای طاعون را به همراه دارن. 0 1 فاطمه رهبری 1403/12/5 زمستان بی شازده فاطمه نفری 4.5 5 صفحۀ 112 عاشق شان بودم اما مهندس یکجورهایی انگار مهم تر بود ؛بالاخره او آدم بود و این ها کبوتر. اصلا انگار بعد از مردن شازده همه عشق من هم مرد.از شازده که دل کندم انگار دلم از بقیه کبوترها هم کنده شد.حالا در زندگیم چیزهای مهم تری داشتم که ته دلم از کبوترهایمان برایم عزیزتر بودند.حس خاصی داشتم ؛ حسی که می گفت باید پشت مامان و آقاجان درآیم 0 4 فاطمه رهبری 1403/11/26 موسیو کمال بهزاد دانشگر 3.9 9 صفحۀ 243 مثلا یک روز به من زنگ زدند، گفتند با کمال حرف بزنم. گفتند: «هر روز روزه مستحبی می گیره. شب ها هم کم می خوابه. خیلی از شب رو داره نماز شب می خونه. از صبح زود هم درگیر درسه. عصرها رو هم که مؤسسه ست. خسته شده و داره بنیه ش ضعیف می شه. داره از درس هاش عقب میوفته.» 0 3