بریده‌های کتاب DINA

«زندگی برات غافلگیریای زیادی داره و این یه حقیقته.»

«به کسی که بیشتر از همه برات اهمیت داره، واقعیت رو بگو. به خودت.»

«جکسون! زندگی همیشه عادلانه نیست.»

می‌دانستم که او آنجاست و همین برای من کافی بود. بعضی وقت‌ها این تنها چیزی است که از یک دوست توقع داری.

«گاهی اوقات خودمون باید سرنوشتمون رو بسازیم.»

بپرس. باور داشته باش. زندگی کردن و عشق ورزیدن را انتخاب کن. بدان از کجا آمدی. دنبال یاد گرفتن باش. آدم‌هایی را که دوستشان داری، درک کن. قدر زندگی‌ات را بدان.

«یه دوست خوب سخت‌ترین چیزیه که میشه توی زندگی نگهش داشت. یادت باشه یه وقتایی لازمه واسه نگه داشتنش تلاش کنی.»

شاید بیش از اینکه از روی جلد کتاب‌ها در مورد نوشته‌هایشان قضاوت کند، آن‌ها را از روی بویشان و حسی که زیر انگشت‌هایش داشتند از هم تشخیص می‌داد.

«هیچ‌وقت در میزان عشقی که یه مادر به بچه‌ش داره شک نکن. حتی اگه اون بچه هنوز به دنیا نیومده باشه.»

تلاش برای فهمیدن اینکه چرا چیزها عوض می‌شوند، احتمالاً سخت‌تر از تلاش برای فهمیدن این است که اصلاً از کجا شروع شده‌اند.

بعضی وقت‌ها شما با یک نفر دوستید، فقط به این خاطر که به دوستی با او عادت کرده‌اید و شاید اصلاً یادتان رفته باشد که از اول چطوری با او آشنا شده‌اید.

«خب، همیشه هم همه‌چی یه‌دفعه و خودبه‌خود عوض نمی‌شه. ما باید تغییرشون بدیم.»

"هر چه بیشتر بخوانید، بیشتر خواهید دانست و هر چه بیشتر بدانید، به جاهای بیشتری سفر خواهید کرد."

خاطره چیز عجیبی است. بعضی از جزئیات مثل کره‌ی بادام‌زمینی روی بیسکویت، در ذهن ما می‌مانند و پاک نمی‌شوند. با وجودی که شاید دل‌مان بخواهد از شرشان خلاص شویم. خاطرات دیگری، گاهی حتی خاطرات مهمی که انگار غیر قابل پاک کردن هستند، وقتی اصلا انتظارش را نداریم، فراموش می‌شوند. خاطرات از دست رفته، البته، بقایایی از خود برجای می‌گذارند؛ بقایایی به شکل طعم‌هایی که در ذهن پرسه می‌زنند. اما چشیدن طعم چیزهایی که از وجودشان بی‌خبریم، سخت است.

قربانی کردن خود برای نجات جان افراد دیگر نقطهٔ اوج نمایش عشق بود.

دیگر راز بزرگ پیروز شدن در نبردها را کشف کرده بودم: کاری کن که طرف مقابل باور کند تو دیوانه‌تر از آنها هستی.

«... تردید ما رو سریع‌تر از هر دشمنی شکست می‌ده.»

هر سربازی که جانش را از دست می‌داد، کسی را در کشورش داشت که او را دوست داشت.

«... مردها شاید برای این شهر بجنگن، اما زن‌ها هستن که اون رو نجات می‌دن.»

«همیشه برخورد با تبهکارا و توطئه‌ها و دشمن‌ها برام آسون بوده. اما دوستی‌ها خیلی پیچیده‌ان. و عشق از همه‌ی اونا سخت‌تره. زخمی هم که ایجاد می‌کنه، عمیق‌تر از هر زخمیه که شمشیر می‌تونه به وجود آدم وارد کنه.»