بریده کتابهای بهار قلیزاده بهار قلیزاده 1403/5/13 وقتی که از خودت می سوزی علی صفایی حائری 4.9 7 صفحۀ 18 0 2 بهار قلیزاده 1403/4/30 من برمی گردم فاطمه دولتی 4.4 39 صفحۀ 153 صدایش نرم و آرام از سکوت اتاق میگذرد. «زبیده جان، ماه بانوی من تمام آدم های دنیا حق این را دارند که گاهی در زندگیشان خسته شوند، حق دارند که سردرگم باشند راهشان را گم یا فراموش کنند. نا امید شوند و در رخوت دست و پا بزنند. حتی حق دارند سرد و بی روح باشند. عیبش چیست؟ من یقین دارم تو مدتی کوتاه در این حال باقی می مانی اما خیلی زود متوجه میشوی بالاتر از زندگی هیچ معجزه ای وجود ندارد و دوباره جان میگیری زبیده همیشه طلوع خورشید بعد از تاریک ترین نقطه شب اتفاق میافتد. به نظرم آدمی گاهی باید همه چیز را از دست رفته ببیند گاهی باید حضور سایه شکست را درکنار سایه خود احساس کند اما یک جایی آدم حصارها را می شکند تصمیمی جدید میگیرد و با انتخابی نو تا بالای ابرها می رود. پس به خودت فرصت بده 0 4 بهار قلیزاده 1403/4/30 من برمی گردم فاطمه دولتی 4.4 39 صفحۀ 139 دخترم! عشق ایمان و مرگ سه اتفاقی ست که انسان به تنهایی تجربه اش میکند. آن روز روز سنجش ایمان صیانه بود و او باید به تنهایی نشان میداد که در اعماق قلبش به خدای واحد ایمان دارد و ایمان فراتر از کلمه است باور انسان باید در عمل تجلی کند. 0 2 بهار قلیزاده 1403/4/30 من برمی گردم فاطمه دولتی 4.4 39 صفحۀ 137 _صیانه نمی ترسید؟ حبابه زانوهایش را می مالد آخ بیجانی می گوید و جواب می دهد. ایمان از ترس قوی تر است مگر تو نمی ترسی؟ اما ایمانت تو را سرپا نگه داشته است. صیانه هم ایمان داشت که نگاه خدا همراه اوست. 0 2 بهار قلیزاده 1403/4/30 من برمی گردم فاطمه دولتی 4.4 39 صفحۀ 137 زن ها موجودات عجیبی هستند، گاهی به غایت دل رحم و گاهی به غایت سنگ دل چه میشود که زنان از یاد میبرند خدا آنها را از یک جنس آفریده؟ 0 2 بهار قلیزاده 1403/4/30 من برمی گردم فاطمه دولتی 4.4 39 صفحۀ 192 حبابه دستی به خالش میکشد و میگوید: «از این تعریف های افسانه ای بی سروته که نامش عشق است، دست بردار دخترم! عشق در نظر تو چیست؟ بندی در پا؟ اگر این گونه فکر میکنی باید بگویم که تو فرصت عاشقی را از دست داده ای عشق باید به تو فرصت پرواز بدهد. دردهای مزمن و همیشگی زخمهای عمیق و باز نامش عشق نیست. عشق موهبت پروردگار است اشتیاقی که خدا به بندگانش داده تا راه آسمان را به آنها نشان دهد، لذت عشق حقیقی را. گاهی گذشتن و رفتن برای رسیدن به معشوق حقیقی، اثبات عاشقی ست.» راست میگوید، من هیچ وقت عشق زمینی را نچشیده ام، حق باحبابه است عشق من به هارون چون سراب بود. 0 2
بریده کتابهای بهار قلیزاده بهار قلیزاده 1403/5/13 وقتی که از خودت می سوزی علی صفایی حائری 4.9 7 صفحۀ 18 0 2 بهار قلیزاده 1403/4/30 من برمی گردم فاطمه دولتی 4.4 39 صفحۀ 153 صدایش نرم و آرام از سکوت اتاق میگذرد. «زبیده جان، ماه بانوی من تمام آدم های دنیا حق این را دارند که گاهی در زندگیشان خسته شوند، حق دارند که سردرگم باشند راهشان را گم یا فراموش کنند. نا امید شوند و در رخوت دست و پا بزنند. حتی حق دارند سرد و بی روح باشند. عیبش چیست؟ من یقین دارم تو مدتی کوتاه در این حال باقی می مانی اما خیلی زود متوجه میشوی بالاتر از زندگی هیچ معجزه ای وجود ندارد و دوباره جان میگیری زبیده همیشه طلوع خورشید بعد از تاریک ترین نقطه شب اتفاق میافتد. به نظرم آدمی گاهی باید همه چیز را از دست رفته ببیند گاهی باید حضور سایه شکست را درکنار سایه خود احساس کند اما یک جایی آدم حصارها را می شکند تصمیمی جدید میگیرد و با انتخابی نو تا بالای ابرها می رود. پس به خودت فرصت بده 0 4 بهار قلیزاده 1403/4/30 من برمی گردم فاطمه دولتی 4.4 39 صفحۀ 139 دخترم! عشق ایمان و مرگ سه اتفاقی ست که انسان به تنهایی تجربه اش میکند. آن روز روز سنجش ایمان صیانه بود و او باید به تنهایی نشان میداد که در اعماق قلبش به خدای واحد ایمان دارد و ایمان فراتر از کلمه است باور انسان باید در عمل تجلی کند. 0 2 بهار قلیزاده 1403/4/30 من برمی گردم فاطمه دولتی 4.4 39 صفحۀ 137 _صیانه نمی ترسید؟ حبابه زانوهایش را می مالد آخ بیجانی می گوید و جواب می دهد. ایمان از ترس قوی تر است مگر تو نمی ترسی؟ اما ایمانت تو را سرپا نگه داشته است. صیانه هم ایمان داشت که نگاه خدا همراه اوست. 0 2 بهار قلیزاده 1403/4/30 من برمی گردم فاطمه دولتی 4.4 39 صفحۀ 137 زن ها موجودات عجیبی هستند، گاهی به غایت دل رحم و گاهی به غایت سنگ دل چه میشود که زنان از یاد میبرند خدا آنها را از یک جنس آفریده؟ 0 2 بهار قلیزاده 1403/4/30 من برمی گردم فاطمه دولتی 4.4 39 صفحۀ 192 حبابه دستی به خالش میکشد و میگوید: «از این تعریف های افسانه ای بی سروته که نامش عشق است، دست بردار دخترم! عشق در نظر تو چیست؟ بندی در پا؟ اگر این گونه فکر میکنی باید بگویم که تو فرصت عاشقی را از دست داده ای عشق باید به تو فرصت پرواز بدهد. دردهای مزمن و همیشگی زخمهای عمیق و باز نامش عشق نیست. عشق موهبت پروردگار است اشتیاقی که خدا به بندگانش داده تا راه آسمان را به آنها نشان دهد، لذت عشق حقیقی را. گاهی گذشتن و رفتن برای رسیدن به معشوق حقیقی، اثبات عاشقی ست.» راست میگوید، من هیچ وقت عشق زمینی را نچشیده ام، حق باحبابه است عشق من به هارون چون سراب بود. 0 2