بریدۀ کتاب

من برمی گردم
بریدۀ کتاب

صفحۀ 153

صدایش نرم و آرام از سکوت اتاق میگذرد. «زبیده جان، ماه بانوی من تمام آدم های دنیا حق این را دارند که گاهی در زندگیشان خسته شوند، حق دارند که سردرگم باشند راهشان را گم یا فراموش کنند. نا امید شوند و در رخوت دست و پا بزنند. حتی حق دارند سرد و بی روح باشند. عیبش چیست؟ من یقین دارم تو مدتی کوتاه در این حال باقی می مانی اما خیلی زود متوجه میشوی بالاتر از زندگی هیچ معجزه ای وجود ندارد و دوباره جان میگیری زبیده همیشه طلوع خورشید بعد از تاریک ترین نقطه شب اتفاق میافتد. به نظرم آدمی گاهی باید همه چیز را از دست رفته ببیند گاهی باید حضور سایه شکست را درکنار سایه خود احساس کند اما یک جایی آدم حصارها را می شکند تصمیمی جدید میگیرد و با انتخابی نو تا بالای ابرها می رود. پس به خودت فرصت بده

صدایش نرم و آرام از سکوت اتاق میگذرد. «زبیده جان، ماه بانوی من تمام آدم های دنیا حق این را دارند که گاهی در زندگیشان خسته شوند، حق دارند که سردرگم باشند راهشان را گم یا فراموش کنند. نا امید شوند و در رخوت دست و پا بزنند. حتی حق دارند سرد و بی روح باشند. عیبش چیست؟ من یقین دارم تو مدتی کوتاه در این حال باقی می مانی اما خیلی زود متوجه میشوی بالاتر از زندگی هیچ معجزه ای وجود ندارد و دوباره جان میگیری زبیده همیشه طلوع خورشید بعد از تاریک ترین نقطه شب اتفاق میافتد. به نظرم آدمی گاهی باید همه چیز را از دست رفته ببیند گاهی باید حضور سایه شکست را درکنار سایه خود احساس کند اما یک جایی آدم حصارها را می شکند تصمیمی جدید میگیرد و با انتخابی نو تا بالای ابرها می رود. پس به خودت فرصت بده

11

4

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.