بریدههای کتاب زهراخزاعی زهراخزاعی دیروز جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 156 صفحۀ 330 4 23 زهراخزاعی 2 روز پیش سد نصرالدین: تهران نوشته های یک بچه طهرون علی خیام 3.5 5 صفحۀ 24 0 8 زهراخزاعی 2 روز پیش سد نصرالدین: تهران نوشته های یک بچه طهرون علی خیام 3.5 5 صفحۀ 16 0 8 زهراخزاعی 2 روز پیش سد نصرالدین: تهران نوشته های یک بچه طهرون علی خیام 3.5 5 صفحۀ 15 0 4 زهراخزاعی 1404/4/30 آتش بدون دود: هرگز آرام نخواهی گرفت جلد 6 نادر ابراهیمی 4.3 28 صفحۀ 200 0 18 زهراخزاعی 1404/4/29 آتش بدون دود: هرگز آرام نخواهی گرفت جلد 6 نادر ابراهیمی 4.3 28 صفحۀ 145 0 20 زهراخزاعی 1404/4/29 آتش بدون دود: هرگز آرام نخواهی گرفت جلد 6 نادر ابراهیمی 4.3 28 صفحۀ 140 0 18 زهراخزاعی 1404/4/22 داستان های روبه رو مظفر سالاری 4.2 8 صفحۀ 137 یکی از هم حجره ای های قدیمی شیخ مرتضی انصاری، در نجف به دیدن او رفت و پرسید:« من هم درسم خوب بود، چه شد که شما به مقام مرجعیت شیعه رسیدی و من به جایی نرسیدم؟» شیخ گفت:« به یاد داری روزی نوبت تو بود که برای صبحانه نان بگیری؟ از درس که برگشتم دیدم که علاوه بر نان حلوا هم گرفته ای. پرسیدم پولش را از کجا آورده ای؟ گفتی نسیه کرده ام. من آنرا نخوردم و گفتم مطمئن نیستم زنده باشم تا بتوانم سهم خودم را از پول آن بدهم. اما تو جرأت کردی و آن حلوا را خوردی. چنین جزئیاتی در آینده و سرنوشت من و تو نقش داشته است.» 0 8 زهراخزاعی 1404/4/22 سفر بیستم: داستان شیدایی علی بن مهزیار اهوازی نرجس شکوریان فرد 3.7 10 صفحۀ 30 0 10
بریدههای کتاب زهراخزاعی زهراخزاعی دیروز جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 156 صفحۀ 330 4 23 زهراخزاعی 2 روز پیش سد نصرالدین: تهران نوشته های یک بچه طهرون علی خیام 3.5 5 صفحۀ 24 0 8 زهراخزاعی 2 روز پیش سد نصرالدین: تهران نوشته های یک بچه طهرون علی خیام 3.5 5 صفحۀ 16 0 8 زهراخزاعی 2 روز پیش سد نصرالدین: تهران نوشته های یک بچه طهرون علی خیام 3.5 5 صفحۀ 15 0 4 زهراخزاعی 1404/4/30 آتش بدون دود: هرگز آرام نخواهی گرفت جلد 6 نادر ابراهیمی 4.3 28 صفحۀ 200 0 18 زهراخزاعی 1404/4/29 آتش بدون دود: هرگز آرام نخواهی گرفت جلد 6 نادر ابراهیمی 4.3 28 صفحۀ 145 0 20 زهراخزاعی 1404/4/29 آتش بدون دود: هرگز آرام نخواهی گرفت جلد 6 نادر ابراهیمی 4.3 28 صفحۀ 140 0 18 زهراخزاعی 1404/4/22 داستان های روبه رو مظفر سالاری 4.2 8 صفحۀ 137 یکی از هم حجره ای های قدیمی شیخ مرتضی انصاری، در نجف به دیدن او رفت و پرسید:« من هم درسم خوب بود، چه شد که شما به مقام مرجعیت شیعه رسیدی و من به جایی نرسیدم؟» شیخ گفت:« به یاد داری روزی نوبت تو بود که برای صبحانه نان بگیری؟ از درس که برگشتم دیدم که علاوه بر نان حلوا هم گرفته ای. پرسیدم پولش را از کجا آورده ای؟ گفتی نسیه کرده ام. من آنرا نخوردم و گفتم مطمئن نیستم زنده باشم تا بتوانم سهم خودم را از پول آن بدهم. اما تو جرأت کردی و آن حلوا را خوردی. چنین جزئیاتی در آینده و سرنوشت من و تو نقش داشته است.» 0 8 زهراخزاعی 1404/4/22 سفر بیستم: داستان شیدایی علی بن مهزیار اهوازی نرجس شکوریان فرد 3.7 10 صفحۀ 30 0 10