بریدههای کتاب Telka Telka 3 روز پیش مستند داستانی "نه!" محمدرضا حدادپور جهرمی 4.1 35 صفحۀ 300 خیلی باید کسـی احمق باشد که فکر کند ملّت ایرانی 268000 نفره (البتّه طبق آمار سال 1390) همیشه در صحنه که سالیانه به ترکیه سفر می¬کنند و عموماً بین 19 تا 40 ساله هستند و این آمار در سال 1387 و نیمه اوّل سال 1388 (سال فـتـنه) تقریباً به یک و نیم برابر رسیده بود، فقط برای تفریح و حال و هولش مشرّف میشوند! 0 0 Telka 1404/4/9 مستند داستانی همه نوکرها محمدرضا حدادپور جهرمی 3.8 26 صفحۀ 163 اسبم را هِى كردم. مى گفتم برو حيوان، برو! مگر همه بايد شهيد بشوند؟ من مى خواهم زندگى كنم. حالا مثلاً اگر من نباشم چه اتفاقی ممكن است بیفتد؟ مگر با يک گُل بهار مى شود؟ بگذار بروم به بدبختی هایم برسم. رفتم و پشت سرم را هم نگاه نكردم؛ چون امام گفته بود طوری برو كه صدای من را نشنوی، وگرنه بدبخت مى شوی. من رفتم. جوری هم سرم را پايین انداختم و رفتم كه انگار آب از آب تكان نخورده؛ اما... من ماندم و یک عمر بدبختی. 0 0 Telka 1404/4/5 مستند داستانی همه نوکرها محمدرضا حدادپور جهرمی 3.8 26 صفحۀ 151 نمى دانم چرا خجالت نكشيدم و خيلی راحت و خودمانى به ارباب گفتم: «آقا، نمى دانم چطوری بگویم. اما مى شود اجازه بگيرم... مى شود اجازه بدهيد اگر نتوانستم بمانم و مشكلی پیش آمد، من هم بروم؟!» آقا خيلی با آرامش و معمولى فرمودند: «بله! چر اكه نه؟! اما...» گفتم: «اما چه آقا جان؟!» فرمودند: «اما... اگر خواستی بری، برو. خيلی دور شو، آن قدر دور كه اصلاً صدای من را نشنوی! وگرنه اگر كسی صدای غربت من را بشنود و یاریام نکند، بیچاره میشود!» 0 0 Telka 1403/7/17 او را ... محدثه افشاری اکمل 4.3 8 صفحۀ 201 اگر تونستی از روی تمایلات سطحی خودت عبور کنی، به طرف تمایلات عمیقت میری. اون وقت از تمام لحظات زندگیت لذت میبری! 0 4 Telka 1403/7/17 او را ... محدثه افشاری اکمل 4.3 8 صفحۀ 258 خدا بدش میاد تو کم لذت ببری! واسه همین لذتهای سطحی رو برات ممنوع کرده و گفته اگه بری طرفشون، میاندازمت تو آتیش! خب خدا تو رو برای لذتهای خیلی بزرگ آفریده. اما اگر خودت رو محدود به تمایلات سطحی و بیارزش کردی، یعنی لیاقت نداری لذتهای بزرگ و در انتها بهشت رو بچشی! پس همون بهتر که بندازدت تو جهنم!! 0 2 Telka 1403/7/17 او را ... محدثه افشاری اکمل 4.3 8 صفحۀ 105 - مرجان تو وقتی میخوای هیکلت رو قشنگ کنی، تموم سختیهای ورزش و رژیم و همه رو تحمل میکنی. منم میخوام زندگیم رو قشنگ کنم، پس میارزه سختیهاش رو تحمل کنم! 0 2 Telka 1403/7/17 او را ... محدثه افشاری اکمل 4.3 8 صفحۀ 283 هر وقت دلت از این دنیا و رنجهاش گرفت، برو به خودش بگو! نری دردتو به بقیه بگیا! تو خدا داری! آبروی خدات رو پیش بقیه نبر! 0 0 Telka 1403/3/15 یادت باشد ...: شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر محمدرسول ملاحسنی 4.2 206 صفحۀ 219 داشتم تلویزیون نگاه می کردم که یک لحظه صدای مادرم از آشپزخانه بلند شد. روغن داغ روی دستش ریخته بود. کمی با تأخیر بلند شدم و به آشپزخانه رفتم. چیز خاصی نشده بود. وقتی برگشتم دیدم حمید خیلی ناراحت شده؛ خیلی زیاد! موقع رفتن به خانه چندین بار گفت: 《تو چرا زن دایی کمک خواست با تأخیر بلند شدی؟! این دیر رفتن تو کار بدی بود. کار زشتی کردی! یه زن وقتی نیاز به کمک داره باید زود بری کمکش. تازه اون که مادره! باید بلافاصله میرفتی!》 0 1 Telka 1403/3/15 یادت باشد ...: شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر محمدرسول ملاحسنی 4.2 206 صفحۀ 204 واقعیت رفتار حمید همین بود. بر عکسِ زمانی که بین رفقا و همکارهایش بود و تیریپ شیطنت برمی داشت، اما در جمع فامیل، به ویژه وقتی که بزرگ ترها بودند، می شد یک حمید کم حرفِ گوشه نشین. 0 1 Telka 1402/12/8 آرام جان محمدعلی جعفری 4.3 45 صفحۀ 68 ما در کانون اغتشاشات و شورش ها زندگی می کردیم. هر شب در قیطریه بلوای جدیدی به پا می شد. از داخل مجتمع سبحان هر چیزی که فکرش را بکنی، به سمت بسیجی ها پرت می کردند. محمدحسین تازه پایش در پایگاه بسیج قائم باز شده بود. وقتی با فرهاد بیرون می رفت، با خودم می گفتم شاید برنگردند. یک بار نشد که بگویم نروید. دلم شور می زد. می گفتم خب این ها نروند پس چه کسی برود؟ 0 6
بریدههای کتاب Telka Telka 3 روز پیش مستند داستانی "نه!" محمدرضا حدادپور جهرمی 4.1 35 صفحۀ 300 خیلی باید کسـی احمق باشد که فکر کند ملّت ایرانی 268000 نفره (البتّه طبق آمار سال 1390) همیشه در صحنه که سالیانه به ترکیه سفر می¬کنند و عموماً بین 19 تا 40 ساله هستند و این آمار در سال 1387 و نیمه اوّل سال 1388 (سال فـتـنه) تقریباً به یک و نیم برابر رسیده بود، فقط برای تفریح و حال و هولش مشرّف میشوند! 0 0 Telka 1404/4/9 مستند داستانی همه نوکرها محمدرضا حدادپور جهرمی 3.8 26 صفحۀ 163 اسبم را هِى كردم. مى گفتم برو حيوان، برو! مگر همه بايد شهيد بشوند؟ من مى خواهم زندگى كنم. حالا مثلاً اگر من نباشم چه اتفاقی ممكن است بیفتد؟ مگر با يک گُل بهار مى شود؟ بگذار بروم به بدبختی هایم برسم. رفتم و پشت سرم را هم نگاه نكردم؛ چون امام گفته بود طوری برو كه صدای من را نشنوی، وگرنه بدبخت مى شوی. من رفتم. جوری هم سرم را پايین انداختم و رفتم كه انگار آب از آب تكان نخورده؛ اما... من ماندم و یک عمر بدبختی. 0 0 Telka 1404/4/5 مستند داستانی همه نوکرها محمدرضا حدادپور جهرمی 3.8 26 صفحۀ 151 نمى دانم چرا خجالت نكشيدم و خيلی راحت و خودمانى به ارباب گفتم: «آقا، نمى دانم چطوری بگویم. اما مى شود اجازه بگيرم... مى شود اجازه بدهيد اگر نتوانستم بمانم و مشكلی پیش آمد، من هم بروم؟!» آقا خيلی با آرامش و معمولى فرمودند: «بله! چر اكه نه؟! اما...» گفتم: «اما چه آقا جان؟!» فرمودند: «اما... اگر خواستی بری، برو. خيلی دور شو، آن قدر دور كه اصلاً صدای من را نشنوی! وگرنه اگر كسی صدای غربت من را بشنود و یاریام نکند، بیچاره میشود!» 0 0 Telka 1403/7/17 او را ... محدثه افشاری اکمل 4.3 8 صفحۀ 201 اگر تونستی از روی تمایلات سطحی خودت عبور کنی، به طرف تمایلات عمیقت میری. اون وقت از تمام لحظات زندگیت لذت میبری! 0 4 Telka 1403/7/17 او را ... محدثه افشاری اکمل 4.3 8 صفحۀ 258 خدا بدش میاد تو کم لذت ببری! واسه همین لذتهای سطحی رو برات ممنوع کرده و گفته اگه بری طرفشون، میاندازمت تو آتیش! خب خدا تو رو برای لذتهای خیلی بزرگ آفریده. اما اگر خودت رو محدود به تمایلات سطحی و بیارزش کردی، یعنی لیاقت نداری لذتهای بزرگ و در انتها بهشت رو بچشی! پس همون بهتر که بندازدت تو جهنم!! 0 2 Telka 1403/7/17 او را ... محدثه افشاری اکمل 4.3 8 صفحۀ 105 - مرجان تو وقتی میخوای هیکلت رو قشنگ کنی، تموم سختیهای ورزش و رژیم و همه رو تحمل میکنی. منم میخوام زندگیم رو قشنگ کنم، پس میارزه سختیهاش رو تحمل کنم! 0 2 Telka 1403/7/17 او را ... محدثه افشاری اکمل 4.3 8 صفحۀ 283 هر وقت دلت از این دنیا و رنجهاش گرفت، برو به خودش بگو! نری دردتو به بقیه بگیا! تو خدا داری! آبروی خدات رو پیش بقیه نبر! 0 0 Telka 1403/3/15 یادت باشد ...: شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر محمدرسول ملاحسنی 4.2 206 صفحۀ 219 داشتم تلویزیون نگاه می کردم که یک لحظه صدای مادرم از آشپزخانه بلند شد. روغن داغ روی دستش ریخته بود. کمی با تأخیر بلند شدم و به آشپزخانه رفتم. چیز خاصی نشده بود. وقتی برگشتم دیدم حمید خیلی ناراحت شده؛ خیلی زیاد! موقع رفتن به خانه چندین بار گفت: 《تو چرا زن دایی کمک خواست با تأخیر بلند شدی؟! این دیر رفتن تو کار بدی بود. کار زشتی کردی! یه زن وقتی نیاز به کمک داره باید زود بری کمکش. تازه اون که مادره! باید بلافاصله میرفتی!》 0 1 Telka 1403/3/15 یادت باشد ...: شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر محمدرسول ملاحسنی 4.2 206 صفحۀ 204 واقعیت رفتار حمید همین بود. بر عکسِ زمانی که بین رفقا و همکارهایش بود و تیریپ شیطنت برمی داشت، اما در جمع فامیل، به ویژه وقتی که بزرگ ترها بودند، می شد یک حمید کم حرفِ گوشه نشین. 0 1 Telka 1402/12/8 آرام جان محمدعلی جعفری 4.3 45 صفحۀ 68 ما در کانون اغتشاشات و شورش ها زندگی می کردیم. هر شب در قیطریه بلوای جدیدی به پا می شد. از داخل مجتمع سبحان هر چیزی که فکرش را بکنی، به سمت بسیجی ها پرت می کردند. محمدحسین تازه پایش در پایگاه بسیج قائم باز شده بود. وقتی با فرهاد بیرون می رفت، با خودم می گفتم شاید برنگردند. یک بار نشد که بگویم نروید. دلم شور می زد. می گفتم خب این ها نروند پس چه کسی برود؟ 0 6