بریدههای کتاب مریــ🌿م مریــ🌿م 1404/1/29 چهار صندوق بهرام بیضایی 4.3 10 صفحۀ 1 مترسک: (شعار میدهد) تو هم انسانی، ما برادریم. تو هم حقوقی داری! من حقوق از دست رفتهٔ تو رو بهت پس میدم. سیاه: یعنی چیکار میکنی؟ مترسک: بهت حق میدم اون پیرهنی که تنت هست مال خودت باشه. سیاه: ذکی، این که مال خودم هست. مترسک: بهت آزادی میدم. تو میدونی آزادی چیه؟ نه نمیدونی، از این به بعد تو آزادی. سیاه: که چی؟ مترسک: آزادی که از وضعت راضی باشی، آزادی که بیشتر کار کنی و در حق نجاتدهندهٔ خودت دعا کنی. 0 24 مریــ🌿م 1404/1/29 چهار صندوق بهرام بیضایی 4.3 10 صفحۀ 1 سیاه: به لطف الطاف شما درآمدمون سه برابر شده. مترسک: باعث افتخاره، قبلا چقدر درآمد داشتی؟ سیاه: هیچی قربان. مترسک: (خوشحال) میبینید؟ قبلا هیچی نمیگرفته و حالا درست سه برابرش میگیره، خوب دیگه بگو (با سوءظن) چه احساسی میکنی؟ سیاه: بنده خیلی خوشوقتم که به من و امثال من فرصت داده شده که از انواع فرصتها، در هر فرصتی که پیش بیاد، احساس خوشحالی کنیم! 0 2 مریــ🌿م 1403/10/25 سهراب کشی [بازی نامه ی برخوانان] بهرام بیضایی 4.3 5 صفحۀ 50 0 3 مریــ🌿م 1403/10/25 شب هزار و یکم [نمایشنامه] بهرام بیضایی 4.4 9 صفحۀ 1 0 4 مریــ🌿م 1403/10/25 سهراب کشی [بازی نامه ی برخوانان] بهرام بیضایی 4.3 5 صفحۀ 45 0 3 مریــ🌿م 1403/10/25 سهراب کشی [بازی نامه ی برخوانان] بهرام بیضایی 4.3 5 صفحۀ 45 0 3 مریــ🌿م 1403/10/25 سهراب کشی [بازی نامه ی برخوانان] بهرام بیضایی 4.3 5 صفحۀ 45 0 3 مریــ🌿م 1403/5/16 سلطان مار بهرام بیضایی 3.8 3 صفحۀ 34 0 3 مریــ🌿م 1403/5/3 مرگ یزدگرد [مجلس شاه کشی] بهرام بیضایی 4.4 25 صفحۀ 58 موبد: آه اینان چه میگویند؛ سخن از پلیدی چندان است که جای مزدا اهورا نیست. باید به سراسر ایرانزمین پندنامه بفرستیم. زن: پندنامه بفرست ای موبد، اما اندکی نان نیز بر آن بیفزای. ما مردمان از پند سیر آمدهایم و بر نان گرسنهایم. 0 8 مریــ🌿م 1403/1/23 وقتی نیچه گریست اروین دی. یالوم 4.1 145 صفحۀ 398 0 9 مریــ🌿م 1403/1/23 وقتی نیچه گریست اروین دی. یالوم 4.1 145 صفحۀ 335 0 21 مریــ🌿م 1403/1/23 وقتی نیچه گریست اروین دی. یالوم 4.1 145 صفحۀ 329 0 2 مریــ🌿م 1403/1/18 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 331 صفحۀ 76 0 2 مریــ🌿م 1403/1/6 نام تمام مردگان یحیاست عباس معروفی 4.1 11 صفحۀ 6 و کیست که نداند آدمها همه هیمهاند؟ به دنیا میآیند که دو پاره شوند، در لهیب شعلهها بسوزند و از خاکسترشان هیچ نماند؟ کیست که نداند؟ 0 20 مریــ🌿م 1403/1/4 سال بلوا عباس معروفی 4.1 134 صفحۀ 205 0 10 مریــ🌿م 1402/11/25 ذوبشده عباس معروفی 3.3 8 صفحۀ 100 همینکه زنده مانده باید خدا را شکر کند، فقط بدیاش این است که زندگی دیگر برایش معنایی ندارد. این تلاشها، این رفت و آمدها، این نظم و بینظمی، و همهی این جهان و کائنات یک مسخرهبازی احمقانه بیش نیست. چرا آدمی به دنیا میآید و در این جبر سنگی پرتاب شده میرود، میرود صفیرکشان، میرود تا جمجمهی کسی را بترکاند، یا جام پنجرهای را فرو بریزد و بعد؟ به چه دردی میخورد این زندگی؟ به راستی که از تولد تا مرگ، پرتاب سنگی از دست کودکی به جای نامعلوم است که دلایل و عواقبش بر سنگ و زننده و خورنده هیچ روشن نیست... 0 15 مریــ🌿م 1402/10/6 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 331 صفحۀ 72 0 11
بریدههای کتاب مریــ🌿م مریــ🌿م 1404/1/29 چهار صندوق بهرام بیضایی 4.3 10 صفحۀ 1 مترسک: (شعار میدهد) تو هم انسانی، ما برادریم. تو هم حقوقی داری! من حقوق از دست رفتهٔ تو رو بهت پس میدم. سیاه: یعنی چیکار میکنی؟ مترسک: بهت حق میدم اون پیرهنی که تنت هست مال خودت باشه. سیاه: ذکی، این که مال خودم هست. مترسک: بهت آزادی میدم. تو میدونی آزادی چیه؟ نه نمیدونی، از این به بعد تو آزادی. سیاه: که چی؟ مترسک: آزادی که از وضعت راضی باشی، آزادی که بیشتر کار کنی و در حق نجاتدهندهٔ خودت دعا کنی. 0 24 مریــ🌿م 1404/1/29 چهار صندوق بهرام بیضایی 4.3 10 صفحۀ 1 سیاه: به لطف الطاف شما درآمدمون سه برابر شده. مترسک: باعث افتخاره، قبلا چقدر درآمد داشتی؟ سیاه: هیچی قربان. مترسک: (خوشحال) میبینید؟ قبلا هیچی نمیگرفته و حالا درست سه برابرش میگیره، خوب دیگه بگو (با سوءظن) چه احساسی میکنی؟ سیاه: بنده خیلی خوشوقتم که به من و امثال من فرصت داده شده که از انواع فرصتها، در هر فرصتی که پیش بیاد، احساس خوشحالی کنیم! 0 2 مریــ🌿م 1403/10/25 سهراب کشی [بازی نامه ی برخوانان] بهرام بیضایی 4.3 5 صفحۀ 50 0 3 مریــ🌿م 1403/10/25 شب هزار و یکم [نمایشنامه] بهرام بیضایی 4.4 9 صفحۀ 1 0 4 مریــ🌿م 1403/10/25 سهراب کشی [بازی نامه ی برخوانان] بهرام بیضایی 4.3 5 صفحۀ 45 0 3 مریــ🌿م 1403/10/25 سهراب کشی [بازی نامه ی برخوانان] بهرام بیضایی 4.3 5 صفحۀ 45 0 3 مریــ🌿م 1403/10/25 سهراب کشی [بازی نامه ی برخوانان] بهرام بیضایی 4.3 5 صفحۀ 45 0 3 مریــ🌿م 1403/5/16 سلطان مار بهرام بیضایی 3.8 3 صفحۀ 34 0 3 مریــ🌿م 1403/5/3 مرگ یزدگرد [مجلس شاه کشی] بهرام بیضایی 4.4 25 صفحۀ 58 موبد: آه اینان چه میگویند؛ سخن از پلیدی چندان است که جای مزدا اهورا نیست. باید به سراسر ایرانزمین پندنامه بفرستیم. زن: پندنامه بفرست ای موبد، اما اندکی نان نیز بر آن بیفزای. ما مردمان از پند سیر آمدهایم و بر نان گرسنهایم. 0 8 مریــ🌿م 1403/1/23 وقتی نیچه گریست اروین دی. یالوم 4.1 145 صفحۀ 398 0 9 مریــ🌿م 1403/1/23 وقتی نیچه گریست اروین دی. یالوم 4.1 145 صفحۀ 335 0 21 مریــ🌿م 1403/1/23 وقتی نیچه گریست اروین دی. یالوم 4.1 145 صفحۀ 329 0 2 مریــ🌿م 1403/1/18 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 331 صفحۀ 76 0 2 مریــ🌿م 1403/1/6 نام تمام مردگان یحیاست عباس معروفی 4.1 11 صفحۀ 6 و کیست که نداند آدمها همه هیمهاند؟ به دنیا میآیند که دو پاره شوند، در لهیب شعلهها بسوزند و از خاکسترشان هیچ نماند؟ کیست که نداند؟ 0 20 مریــ🌿م 1403/1/4 سال بلوا عباس معروفی 4.1 134 صفحۀ 205 0 10 مریــ🌿م 1402/11/25 ذوبشده عباس معروفی 3.3 8 صفحۀ 100 همینکه زنده مانده باید خدا را شکر کند، فقط بدیاش این است که زندگی دیگر برایش معنایی ندارد. این تلاشها، این رفت و آمدها، این نظم و بینظمی، و همهی این جهان و کائنات یک مسخرهبازی احمقانه بیش نیست. چرا آدمی به دنیا میآید و در این جبر سنگی پرتاب شده میرود، میرود صفیرکشان، میرود تا جمجمهی کسی را بترکاند، یا جام پنجرهای را فرو بریزد و بعد؟ به چه دردی میخورد این زندگی؟ به راستی که از تولد تا مرگ، پرتاب سنگی از دست کودکی به جای نامعلوم است که دلایل و عواقبش بر سنگ و زننده و خورنده هیچ روشن نیست... 0 15 مریــ🌿م 1402/10/6 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 331 صفحۀ 72 0 11