بریدههای کتاب منزویشم 𖧧 منزویشم 𖧧 1404/4/25 کویر علی شریعتی 4.1 9 صفحۀ 107 عشق جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی «فهمیدن» و «اندیشیدن» نیست. اما دوستداشتن در اوج معراجش از سر حد عقل فراتر میرود و فهمیدن و اندیشیدن را نیز از زمین میکند و با خود به قله بلند اشراق میبرد. عشق زیباییهای دلخواه را در معشوق میآفریند و دوستداشتن زیباییهای دلخواه را در «دوست» میبیند و مییابد. عشق یک فریب بزرگ و قوی است و دوستداشتن یک صداقت راستین و صمیمی بیانتها و مطلق. عشق در دریا غرق شدن است و دوستداشتن در دریا شنا کردن... 2 4 منزویشم 𖧧 1404/4/18 کویر علی شریعتی 4.1 9 صفحۀ 100 هیچ نمیدانم چرا؛ اما میدانم کس دیگری به درون من پا گذاشته است و اوست که مرا چنان بیطاقت کرده است که احساس میکنم دیگر نمیتوانم در خودم بگنجم؛ در خودم بیارامم. از «بودن» خویش بزرگتر شدهام و این جامه بر من تنگی میکند. 0 4 منزویشم 𖧧 1404/4/18 کویر علی شریعتی 4.1 9 صفحۀ 88 هنر من و بزرگترین هنر من: فن زیستن در خویش. همین بود که مرا تا حال زنده داشت. همین بود که مرا از این همه دیگرها و دیگران بیهوده مصون میداشت. هرگاه با دیگران بودم، خود را تنها میدیدم، تنها با خودم. تنها نبودم اما، اما اکنون نمیدانم این «خودم» کیست؛ کدام است. هرگاه تنها میشوم گروهی خود را در من میآویزند که «منم» و من با وحشت و پریشانی و بیگانگی در چهرهٔ هر یک خیره میشوم و خود را نمیشناسم! نمیدانم کدامم. میبینی که چه پریشانیها در به کار بردن این ضمیر اول شخص دارم، متکلم! نمیدانم بگویم از اینها من کدامم یا از اینها من کدام است. پس آن که تردید میکند و در میان این «من»ها سراسیمه میگردد و میجوید کیست؟ 0 2 منزویشم 𖧧 1404/4/18 کویر علی شریعتی 4.1 9 صفحۀ 86 چه هراسی بالاتر از این که کسی خود را در درون خویش گم کرده باشد؟ چه پریشانیای بیشتر از این که کسی بیگانههایی را در درون خویش.... چه میگویم؟ در خودِ خویش به چشم ببیند که چنان با خودِ خویش در هم آمیختهاند و خود را همانند او نمودهاند که اکنون من نمیدانم خود در آن میانه کدامم. چه وحشتناک! بیتابیهای من، تناقضهای من، بینظمیهای من، همه زادهٔ این پریشانی است. این حیرتی که امیدوارم تو و هیچ یک از آنان که دوستشان میدارم، بدان دچار نگردند. 0 2 منزویشم 𖧧 1404/4/12 ناخلف حسام آبنوس 3.4 6 صفحۀ 296 از صدای گلوله نترس، گلولهای که تو را میکشد، صدا ندارد. 0 2 منزویشم 𖧧 1404/4/11 عربیکا یامین پور 4.2 60 صفحۀ 127 بر روی ویرانه دو پرچم نصب است: پرچم سیاه «یا حسین» و پرچم زرد «هیهات مناالذله». یادداشت میکنم: هر جا فرو میریزد پرچمهای «هیهات مناالذله» و «یا حسین» افراشته میشود. یعنی ما هستیم؛ ما فرو نمیافتیم. این پرچم یعنی ما راستقامتانِ همیشهٔ تاریخیم. 0 1
بریدههای کتاب منزویشم 𖧧 منزویشم 𖧧 1404/4/25 کویر علی شریعتی 4.1 9 صفحۀ 107 عشق جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی «فهمیدن» و «اندیشیدن» نیست. اما دوستداشتن در اوج معراجش از سر حد عقل فراتر میرود و فهمیدن و اندیشیدن را نیز از زمین میکند و با خود به قله بلند اشراق میبرد. عشق زیباییهای دلخواه را در معشوق میآفریند و دوستداشتن زیباییهای دلخواه را در «دوست» میبیند و مییابد. عشق یک فریب بزرگ و قوی است و دوستداشتن یک صداقت راستین و صمیمی بیانتها و مطلق. عشق در دریا غرق شدن است و دوستداشتن در دریا شنا کردن... 2 4 منزویشم 𖧧 1404/4/18 کویر علی شریعتی 4.1 9 صفحۀ 100 هیچ نمیدانم چرا؛ اما میدانم کس دیگری به درون من پا گذاشته است و اوست که مرا چنان بیطاقت کرده است که احساس میکنم دیگر نمیتوانم در خودم بگنجم؛ در خودم بیارامم. از «بودن» خویش بزرگتر شدهام و این جامه بر من تنگی میکند. 0 4 منزویشم 𖧧 1404/4/18 کویر علی شریعتی 4.1 9 صفحۀ 88 هنر من و بزرگترین هنر من: فن زیستن در خویش. همین بود که مرا تا حال زنده داشت. همین بود که مرا از این همه دیگرها و دیگران بیهوده مصون میداشت. هرگاه با دیگران بودم، خود را تنها میدیدم، تنها با خودم. تنها نبودم اما، اما اکنون نمیدانم این «خودم» کیست؛ کدام است. هرگاه تنها میشوم گروهی خود را در من میآویزند که «منم» و من با وحشت و پریشانی و بیگانگی در چهرهٔ هر یک خیره میشوم و خود را نمیشناسم! نمیدانم کدامم. میبینی که چه پریشانیها در به کار بردن این ضمیر اول شخص دارم، متکلم! نمیدانم بگویم از اینها من کدامم یا از اینها من کدام است. پس آن که تردید میکند و در میان این «من»ها سراسیمه میگردد و میجوید کیست؟ 0 2 منزویشم 𖧧 1404/4/18 کویر علی شریعتی 4.1 9 صفحۀ 86 چه هراسی بالاتر از این که کسی خود را در درون خویش گم کرده باشد؟ چه پریشانیای بیشتر از این که کسی بیگانههایی را در درون خویش.... چه میگویم؟ در خودِ خویش به چشم ببیند که چنان با خودِ خویش در هم آمیختهاند و خود را همانند او نمودهاند که اکنون من نمیدانم خود در آن میانه کدامم. چه وحشتناک! بیتابیهای من، تناقضهای من، بینظمیهای من، همه زادهٔ این پریشانی است. این حیرتی که امیدوارم تو و هیچ یک از آنان که دوستشان میدارم، بدان دچار نگردند. 0 2 منزویشم 𖧧 1404/4/12 ناخلف حسام آبنوس 3.4 6 صفحۀ 296 از صدای گلوله نترس، گلولهای که تو را میکشد، صدا ندارد. 0 2 منزویشم 𖧧 1404/4/11 عربیکا یامین پور 4.2 60 صفحۀ 127 بر روی ویرانه دو پرچم نصب است: پرچم سیاه «یا حسین» و پرچم زرد «هیهات مناالذله». یادداشت میکنم: هر جا فرو میریزد پرچمهای «هیهات مناالذله» و «یا حسین» افراشته میشود. یعنی ما هستیم؛ ما فرو نمیافتیم. این پرچم یعنی ما راستقامتانِ همیشهٔ تاریخیم. 0 1