بریدههای کتاب حنا حنا 4 روز پیش بیگانه آلبر کامو 4.0 223 صفحۀ 68 اغلب به فکرم میرسید که اگر مجبور بودم در تنهی درختی خشکیده محبوس باشم و جز تماشای آسمان بالای سرم کاری نداشته باشم، کم کم به این وضع هم خو میگرفتم. 0 1 حنا 5 روز پیش بیگانه آلبر کامو 4.0 223 صفحۀ 10 روزهای اول که به آسایشگاه آمده بود،اغلب گریه میکرد. اما علتش فقط ترک عادت بود. چند ماه که گذشت، اگر از آسایشگاه بیرونش میآوردند، گریه اش میگرفت. باز هم از روی ترک عادت. 0 0 حنا 1404/1/29 شیطان لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.0 44 صفحۀ 89 و دیوانه تر از همه بیتردید کسانی هستند که در دیگران آثار جنونی را میبینند که در خود نمیبینند. 0 6 حنا 1404/1/25 واحه ی غروب بهاء طاهر 5.0 1 صفحۀ 91 یحیا واقعا پیر شده ای. چشمهایت ضعیف شده. بدنت ناتوان شده.اما با این حال نه خشمم فروکش میکند و نه چیزی از سرگشتگیام کم میشود؟ چرا همچنان،حتی حالا هم، پرسش هایی میکنم که مرا در جوانیام عذاب میداد؟ به انتهای راه رسیدم و آرامش درون را نیافتم. 0 1 حنا 1404/1/24 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 121 صفحۀ 396 آن دسته از مردم که همچنان ریشه در دیرین دارند چنین پذیرفته اند که در اولین فرصت، همین که از شکمشان زیاد آمد به فکر کفنشان باشند. 0 2 حنا 1404/1/23 کلیدر (دوره ۵جلدی) محمود دولت آبادی 4.7 11 صفحۀ 1949 نفس میکشم و صدای نفس کشیدن خودم را میشنوم، و هر لحظه منتظرم که دیگر این صدا را نشنوم. برای نفس نکشیدن چه علامتی روشن تر از خودِ نفس کشیدن؟ و برای نبودن چه علامتی روشن تر از خودِ بودن؟ 0 0 حنا 1404/1/23 کلیدر (دوره ۵جلدی) محمود دولت آبادی 4.7 11 صفحۀ 2245 ترس، این ترس است که فرمان میراند. از آنکه با ترس بار آمده اند و با بیم بافته شده اند و با پنهان پویی خو گرفته اند. پس نمیتوانند به صدق دل رفتار کنند، با سلامت و صدق سخن بگویند. نمیتوانند با چشمهای خود بنگرند، با مغز خود بیندیشند و با زبان خود بگویند. در همه عمر مهلت یافتن چنین حقی را نیافته اند. 0 0 حنا 1404/1/23 فریدون سه پسر داشت عباس معروفی 4.2 16 صفحۀ 145 چرا همیشه یک جای زندگی گندیده است ، و کاری هم نمیشود کرد. 0 0 حنا 1404/1/23 فریدون سه پسر داشت عباس معروفی 4.2 16 صفحۀ 116 ای مردشور این حال آدم را ببرد که فقط وقتی به زبان مادری حرف میزند، همه ی هستی اش میآید بالا. آدم رو میشود. 0 0 حنا 1404/1/23 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 121 صفحۀ 356 چیزی ، حجم ثقیلی ترکیده بود، منفجر شده بود و تکه هایش در دود و خاک معلق بودند. تکه های معلق را نمیشد شناخت. تکه ها، اجزاء همان ثقل بودند؛ اما دیگر ثقل نبودند.پراکنده و بی هویت بودند. 0 0 حنا 1404/1/23 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 121 صفحۀ 354 وقتی هم از معرکه بدر میآیی، هنوز در معرکه ای! معرکه هنوز در تو است. 0 2 حنا 1404/1/23 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 121 صفحۀ 348 علیل که هستی،از هر انگشتت هنری هم اگر ببارد،چشم دیگران تو را به بوته ای پیوندی میبیند. تو را چیزی میبیند که بودنت بسته به غیر است. 0 2 حنا 1404/1/22 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 121 صفحۀ 245 درد، خویشاوند خود را میشناسد. 3 29 حنا 1404/1/18 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 121 صفحۀ 202 عشق اگر پیدا شد که دیگر عشق نیست.معرفت است.عشق از آن رو هست،که نیست.پیدا نیست و حس میشود. میشوراند. منقلب میکند. به رقص و شلنگ اندازی وا میدارد.میگریاند. میچزاند. میکوباند و میدواند. 0 1 حنا 1404/1/18 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 121 صفحۀ 202 گاه آدم،خودآدم،عشق است.بودنش عشق است.رفتن و نگاه کردنش عشق است.دست و قلبش عشق است.در تو عشق میجوشد،بیآنکه بدانی از کجا در تو پیدا شده،روییده.شاید نخواهی هم.شاید هم بخواهی و ندانی.نتوانی که بدانی. 0 1 حنا 1404/1/3 سلوک محمود دولت آبادی 3.6 18 صفحۀ 61 حوصلهی چسناله های دلسوزانه دیگران را ندارم،اگر برایم اهمیت میداشت وصیت میکردم که نمیخواهم هیچکس و بسا ناکسان دنبال کون تابوتم راه بیفتند،از تصورش خسته و نفرت زده میشوم. 0 2 حنا 1403/12/28 بعد زلزله: شش داستان هاروکی موراکامی 3.2 21 صفحۀ 29 من تو اون محفظه ی تنگم،تو تاریکی کامل،و آروم و تدریجی دارم میمیرم.اگه میتونستم خفه بشم و تموم،خیلی بد نبود.ولی قضیه اینجوری نیست.از یه شکافی یه ذره هوا میتونه بیاد تو، بنابراین خفه شدنه حسابی طول میکشه. 0 2
بریدههای کتاب حنا حنا 4 روز پیش بیگانه آلبر کامو 4.0 223 صفحۀ 68 اغلب به فکرم میرسید که اگر مجبور بودم در تنهی درختی خشکیده محبوس باشم و جز تماشای آسمان بالای سرم کاری نداشته باشم، کم کم به این وضع هم خو میگرفتم. 0 1 حنا 5 روز پیش بیگانه آلبر کامو 4.0 223 صفحۀ 10 روزهای اول که به آسایشگاه آمده بود،اغلب گریه میکرد. اما علتش فقط ترک عادت بود. چند ماه که گذشت، اگر از آسایشگاه بیرونش میآوردند، گریه اش میگرفت. باز هم از روی ترک عادت. 0 0 حنا 1404/1/29 شیطان لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.0 44 صفحۀ 89 و دیوانه تر از همه بیتردید کسانی هستند که در دیگران آثار جنونی را میبینند که در خود نمیبینند. 0 6 حنا 1404/1/25 واحه ی غروب بهاء طاهر 5.0 1 صفحۀ 91 یحیا واقعا پیر شده ای. چشمهایت ضعیف شده. بدنت ناتوان شده.اما با این حال نه خشمم فروکش میکند و نه چیزی از سرگشتگیام کم میشود؟ چرا همچنان،حتی حالا هم، پرسش هایی میکنم که مرا در جوانیام عذاب میداد؟ به انتهای راه رسیدم و آرامش درون را نیافتم. 0 1 حنا 1404/1/24 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 121 صفحۀ 396 آن دسته از مردم که همچنان ریشه در دیرین دارند چنین پذیرفته اند که در اولین فرصت، همین که از شکمشان زیاد آمد به فکر کفنشان باشند. 0 2 حنا 1404/1/23 کلیدر (دوره ۵جلدی) محمود دولت آبادی 4.7 11 صفحۀ 1949 نفس میکشم و صدای نفس کشیدن خودم را میشنوم، و هر لحظه منتظرم که دیگر این صدا را نشنوم. برای نفس نکشیدن چه علامتی روشن تر از خودِ نفس کشیدن؟ و برای نبودن چه علامتی روشن تر از خودِ بودن؟ 0 0 حنا 1404/1/23 کلیدر (دوره ۵جلدی) محمود دولت آبادی 4.7 11 صفحۀ 2245 ترس، این ترس است که فرمان میراند. از آنکه با ترس بار آمده اند و با بیم بافته شده اند و با پنهان پویی خو گرفته اند. پس نمیتوانند به صدق دل رفتار کنند، با سلامت و صدق سخن بگویند. نمیتوانند با چشمهای خود بنگرند، با مغز خود بیندیشند و با زبان خود بگویند. در همه عمر مهلت یافتن چنین حقی را نیافته اند. 0 0 حنا 1404/1/23 فریدون سه پسر داشت عباس معروفی 4.2 16 صفحۀ 145 چرا همیشه یک جای زندگی گندیده است ، و کاری هم نمیشود کرد. 0 0 حنا 1404/1/23 فریدون سه پسر داشت عباس معروفی 4.2 16 صفحۀ 116 ای مردشور این حال آدم را ببرد که فقط وقتی به زبان مادری حرف میزند، همه ی هستی اش میآید بالا. آدم رو میشود. 0 0 حنا 1404/1/23 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 121 صفحۀ 356 چیزی ، حجم ثقیلی ترکیده بود، منفجر شده بود و تکه هایش در دود و خاک معلق بودند. تکه های معلق را نمیشد شناخت. تکه ها، اجزاء همان ثقل بودند؛ اما دیگر ثقل نبودند.پراکنده و بی هویت بودند. 0 0 حنا 1404/1/23 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 121 صفحۀ 354 وقتی هم از معرکه بدر میآیی، هنوز در معرکه ای! معرکه هنوز در تو است. 0 2 حنا 1404/1/23 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 121 صفحۀ 348 علیل که هستی،از هر انگشتت هنری هم اگر ببارد،چشم دیگران تو را به بوته ای پیوندی میبیند. تو را چیزی میبیند که بودنت بسته به غیر است. 0 2 حنا 1404/1/22 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 121 صفحۀ 245 درد، خویشاوند خود را میشناسد. 3 29 حنا 1404/1/18 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 121 صفحۀ 202 عشق اگر پیدا شد که دیگر عشق نیست.معرفت است.عشق از آن رو هست،که نیست.پیدا نیست و حس میشود. میشوراند. منقلب میکند. به رقص و شلنگ اندازی وا میدارد.میگریاند. میچزاند. میکوباند و میدواند. 0 1 حنا 1404/1/18 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 121 صفحۀ 202 گاه آدم،خودآدم،عشق است.بودنش عشق است.رفتن و نگاه کردنش عشق است.دست و قلبش عشق است.در تو عشق میجوشد،بیآنکه بدانی از کجا در تو پیدا شده،روییده.شاید نخواهی هم.شاید هم بخواهی و ندانی.نتوانی که بدانی. 0 1 حنا 1404/1/3 سلوک محمود دولت آبادی 3.6 18 صفحۀ 61 حوصلهی چسناله های دلسوزانه دیگران را ندارم،اگر برایم اهمیت میداشت وصیت میکردم که نمیخواهم هیچکس و بسا ناکسان دنبال کون تابوتم راه بیفتند،از تصورش خسته و نفرت زده میشوم. 0 2 حنا 1403/12/28 بعد زلزله: شش داستان هاروکی موراکامی 3.2 21 صفحۀ 29 من تو اون محفظه ی تنگم،تو تاریکی کامل،و آروم و تدریجی دارم میمیرم.اگه میتونستم خفه بشم و تموم،خیلی بد نبود.ولی قضیه اینجوری نیست.از یه شکافی یه ذره هوا میتونه بیاد تو، بنابراین خفه شدنه حسابی طول میکشه. 0 2