بریدههای کتاب حنا حنا 6 روز پیش آدمکش کور مارگارت اتوود 3.9 7 صفحۀ 325 لمس کردن پیش از دیدن و پیش از سخن گفتن میآید. اولین و آخرین زبان است و همواره راست میگوید. 0 7 حنا 6 روز پیش آدمکش کور مارگارت اتوود 3.9 7 صفحۀ 325 هنگامی که از بالای پرتگاهی پرتت میکنند یا سقوط میکنی و یا پرواز. به امید هر چیزی. هرچند غیر ممکن. 0 3 حنا 6 روز پیش آدمکش کور مارگارت اتوود 3.9 7 صفحۀ 325 برخی از برترین کارها را کسانی که راه بازگشتی نداشتهاند به انجام رساندهاند.کسانی که فرصتی نداشتند، کسانی که معنای حقیقی بیچاره را درک میکنند. 0 2 حنا 1404/3/31 آدمکش کور مارگارت اتوود 3.9 7 صفحۀ 59 شبیه زمینی شدهام که در گذشته ساختمان با ارزشی در آنجا قرار داشته و حالا تنها آجرهایش مانده است.به یک ویرانه تبدیل شدهام. 0 2 حنا 1404/3/31 آدمکش کور مارگارت اتوود 3.9 7 صفحۀ 100 به کلی کافر شده بود.برای او باور به خدا بر فراز سنگرها مثل بادکنکی ترکیده بود و مذهب تنها چوبی بود که با آن سربازان را میزدند. 0 1 حنا 1404/3/31 آدمکش کور مارگارت اتوود 3.9 7 صفحۀ 100 پدرم از هر حرفی در مورد جنگ و حتی به بهانهی خدا و تمدن بشری نفرت داشت. 0 1 حنا 1404/3/31 آدمکش کور مارگارت اتوود 3.9 7 صفحۀ 108 به دنیا آمدن لورا خیلی طولانی شد. گویا فکر میکرد شاید به این دنیا آمدن کار درستی نباشد. وقتی هم که متولد شد چند وقت مریض بود و چیزی نمانده بود که بمیرد. اینطور فکر میکنم که همچنان شک داشت که زنده بماند. 0 4 حنا 1404/3/29 سووشون سیمین دانشور 4.1 234 صفحۀ 96 خان عمو هی میگفت ببین همه کار فرنگیها از روی نقشه و حساب و کتاب است، حتی شکارشان. زری اندوه زده گفت: مخصوصا وقتی میخواهند آدم شکار کنند. 0 2 حنا 1404/3/29 سووشون سیمین دانشور 4.1 234 صفحۀ 74 آخر آدم باید در این دنیا یک کار بزرگتری از زندگی روزمره بکند. باید بتواند چیزی را تغییر بدهد. حالا که کاری نمانده بکنم پس عشق میورزم. 0 2 حنا 1404/3/29 سووشون سیمین دانشور 4.1 234 صفحۀ 67 خوب که فکرش را میکنم میبینم همهٔ ما در تمام عمرمان بچههایی هستیم که به اسباببازیهایمان دل خوش کردهایم و وای به روزی که دلخوشیهایمان را از ما میگیرند، یا نمیگذارند به دلخوشیهایمان برسیم. بچههایمان، مادرهایمان، فلسفههایمان...مذهبمان... 0 5 حنا 1404/3/29 ژرمینال امیل زولا 4.4 40 صفحۀ 376 یگانه سعادت ممکن سعادت نابودیست، یا اگر جز بودن راهی نیست خوشا درخت یا سنگ یا از آن هم کمتر، دانهٔ شنی بودن و زیر پای عابران مجروح نشدن! 0 2 حنا 1404/3/29 ژرمینال امیل زولا 4.4 40 صفحۀ 179 آدم وقتی جوونه خیال میکنه نوبت خوشبختی هم میرسه. دلش پرِ امیده. اما بعد بدبختی رو بدبختی میآد. آدم وسط مصیبت گیر میکنه. 0 2 حنا 1404/3/29 ژرمینال امیل زولا 4.4 40 صفحۀ 179 به قدری بود که همیشه گرسنه باشند اما نمیرند و همیشه زیر بار قرض کمر خم کنند و از دست طلبکارها بگریزند، انگاری این لقمهٔ بخور و نمیر را دزدیدهاند. 0 2 حنا 1404/3/29 ژرمینال امیل زولا 4.4 40 صفحۀ 138 به این دخترانِ از خستگی درماندهای فکر میکرد که هنوز آنقدر احمق بودند که بچه هم درست میکردند: گوشتی برای باربردن و کالبدهایی برای رنج کشیدن. اگر اینها همچنان به درست کردن بچههایی به گرسنگی محکوم ادامه دهند فلاکتشان هرگز تمام نخواهد شد. 0 2 حنا 1404/3/29 ژرمینال امیل زولا 4.4 40 صفحۀ 97 افسوس هنوز کسی راهی برای زنده ماندن بیغذا کشف نکرده بود. 0 2 حنا 1404/3/29 ژرمینال امیل زولا 4.4 40 صفحۀ 55 مهربانیاش از تسلیم و تمکین حکایت میکرد و پیدا بود که آماده است که خشونت مردها را نیز مثل درشتیهای زندگی حمل کند. 0 6 حنا 1404/3/29 ژرمینال امیل زولا 4.4 40 صفحۀ 27 شمعو فوت کن . من برای تماشای سیاهی غصههام شمع نمیخوام. 0 1 حنا 1404/3/29 سلوک محمود دولت آبادی 3.6 20 صفحۀ 197 دچاری امری است، نپذیرفتن دچاری امری و پذیرفتن آن امری دیگر. 0 2 حنا 1404/3/29 سلوک محمود دولت آبادی 3.6 20 صفحۀ 178 «میدانی؟!» همین جور که پلشتی جریان مییابد، شخص به همان نسبت ناچار میشود خودش را از آن دور کند. همین است که گام به گام عقب نشینی میکند، عقب نشینی تا به تدریج پناه ببرد به درون خودش؛ به دخمهای که اصطلاحا درون نامیده میشود. چاله. به نوعی تاریکخانه. 0 4 حنا 1404/3/29 سلوک محمود دولت آبادی 3.6 20 صفحۀ 173 به او گفتهام ، هزاران بار بیش به او گفتهام که میستایمش؛ چنانچه پیشینیان ما، آب را میستودند. 0 4
بریدههای کتاب حنا حنا 6 روز پیش آدمکش کور مارگارت اتوود 3.9 7 صفحۀ 325 لمس کردن پیش از دیدن و پیش از سخن گفتن میآید. اولین و آخرین زبان است و همواره راست میگوید. 0 7 حنا 6 روز پیش آدمکش کور مارگارت اتوود 3.9 7 صفحۀ 325 هنگامی که از بالای پرتگاهی پرتت میکنند یا سقوط میکنی و یا پرواز. به امید هر چیزی. هرچند غیر ممکن. 0 3 حنا 6 روز پیش آدمکش کور مارگارت اتوود 3.9 7 صفحۀ 325 برخی از برترین کارها را کسانی که راه بازگشتی نداشتهاند به انجام رساندهاند.کسانی که فرصتی نداشتند، کسانی که معنای حقیقی بیچاره را درک میکنند. 0 2 حنا 1404/3/31 آدمکش کور مارگارت اتوود 3.9 7 صفحۀ 59 شبیه زمینی شدهام که در گذشته ساختمان با ارزشی در آنجا قرار داشته و حالا تنها آجرهایش مانده است.به یک ویرانه تبدیل شدهام. 0 2 حنا 1404/3/31 آدمکش کور مارگارت اتوود 3.9 7 صفحۀ 100 به کلی کافر شده بود.برای او باور به خدا بر فراز سنگرها مثل بادکنکی ترکیده بود و مذهب تنها چوبی بود که با آن سربازان را میزدند. 0 1 حنا 1404/3/31 آدمکش کور مارگارت اتوود 3.9 7 صفحۀ 100 پدرم از هر حرفی در مورد جنگ و حتی به بهانهی خدا و تمدن بشری نفرت داشت. 0 1 حنا 1404/3/31 آدمکش کور مارگارت اتوود 3.9 7 صفحۀ 108 به دنیا آمدن لورا خیلی طولانی شد. گویا فکر میکرد شاید به این دنیا آمدن کار درستی نباشد. وقتی هم که متولد شد چند وقت مریض بود و چیزی نمانده بود که بمیرد. اینطور فکر میکنم که همچنان شک داشت که زنده بماند. 0 4 حنا 1404/3/29 سووشون سیمین دانشور 4.1 234 صفحۀ 96 خان عمو هی میگفت ببین همه کار فرنگیها از روی نقشه و حساب و کتاب است، حتی شکارشان. زری اندوه زده گفت: مخصوصا وقتی میخواهند آدم شکار کنند. 0 2 حنا 1404/3/29 سووشون سیمین دانشور 4.1 234 صفحۀ 74 آخر آدم باید در این دنیا یک کار بزرگتری از زندگی روزمره بکند. باید بتواند چیزی را تغییر بدهد. حالا که کاری نمانده بکنم پس عشق میورزم. 0 2 حنا 1404/3/29 سووشون سیمین دانشور 4.1 234 صفحۀ 67 خوب که فکرش را میکنم میبینم همهٔ ما در تمام عمرمان بچههایی هستیم که به اسباببازیهایمان دل خوش کردهایم و وای به روزی که دلخوشیهایمان را از ما میگیرند، یا نمیگذارند به دلخوشیهایمان برسیم. بچههایمان، مادرهایمان، فلسفههایمان...مذهبمان... 0 5 حنا 1404/3/29 ژرمینال امیل زولا 4.4 40 صفحۀ 376 یگانه سعادت ممکن سعادت نابودیست، یا اگر جز بودن راهی نیست خوشا درخت یا سنگ یا از آن هم کمتر، دانهٔ شنی بودن و زیر پای عابران مجروح نشدن! 0 2 حنا 1404/3/29 ژرمینال امیل زولا 4.4 40 صفحۀ 179 آدم وقتی جوونه خیال میکنه نوبت خوشبختی هم میرسه. دلش پرِ امیده. اما بعد بدبختی رو بدبختی میآد. آدم وسط مصیبت گیر میکنه. 0 2 حنا 1404/3/29 ژرمینال امیل زولا 4.4 40 صفحۀ 179 به قدری بود که همیشه گرسنه باشند اما نمیرند و همیشه زیر بار قرض کمر خم کنند و از دست طلبکارها بگریزند، انگاری این لقمهٔ بخور و نمیر را دزدیدهاند. 0 2 حنا 1404/3/29 ژرمینال امیل زولا 4.4 40 صفحۀ 138 به این دخترانِ از خستگی درماندهای فکر میکرد که هنوز آنقدر احمق بودند که بچه هم درست میکردند: گوشتی برای باربردن و کالبدهایی برای رنج کشیدن. اگر اینها همچنان به درست کردن بچههایی به گرسنگی محکوم ادامه دهند فلاکتشان هرگز تمام نخواهد شد. 0 2 حنا 1404/3/29 ژرمینال امیل زولا 4.4 40 صفحۀ 97 افسوس هنوز کسی راهی برای زنده ماندن بیغذا کشف نکرده بود. 0 2 حنا 1404/3/29 ژرمینال امیل زولا 4.4 40 صفحۀ 55 مهربانیاش از تسلیم و تمکین حکایت میکرد و پیدا بود که آماده است که خشونت مردها را نیز مثل درشتیهای زندگی حمل کند. 0 6 حنا 1404/3/29 ژرمینال امیل زولا 4.4 40 صفحۀ 27 شمعو فوت کن . من برای تماشای سیاهی غصههام شمع نمیخوام. 0 1 حنا 1404/3/29 سلوک محمود دولت آبادی 3.6 20 صفحۀ 197 دچاری امری است، نپذیرفتن دچاری امری و پذیرفتن آن امری دیگر. 0 2 حنا 1404/3/29 سلوک محمود دولت آبادی 3.6 20 صفحۀ 178 «میدانی؟!» همین جور که پلشتی جریان مییابد، شخص به همان نسبت ناچار میشود خودش را از آن دور کند. همین است که گام به گام عقب نشینی میکند، عقب نشینی تا به تدریج پناه ببرد به درون خودش؛ به دخمهای که اصطلاحا درون نامیده میشود. چاله. به نوعی تاریکخانه. 0 4 حنا 1404/3/29 سلوک محمود دولت آبادی 3.6 20 صفحۀ 173 به او گفتهام ، هزاران بار بیش به او گفتهام که میستایمش؛ چنانچه پیشینیان ما، آب را میستودند. 0 4