بریدههای کتاب Dorsa Dorsa 1403/10/28 حرف هایی که کاش می زدم کیتلین کلی 2.9 20 صفحۀ 141 هممون گند میزنیم. ما آدمیم! بعضی وقتا حس میکنم من فرای مرزهای حماقت گند زدم. تموم چیزی که میدونم اینه که من به حرف دلم گوش میدم و اون همیشه منو به بهترین سمت و سو هدایت نمیکنه. 0 1 Dorsa 1403/10/28 حرف هایی که کاش می زدم کیتلین کلی 2.9 20 صفحۀ 206 آهای آهای آهای... حدس بزن چی شده؟ منم آدمم! 0 2 Dorsa 1403/10/28 حرف هایی که کاش می زدم کیتلین کلی 2.9 20 صفحۀ 47 دارم اون بالا بالا ها پرواز میکنم و بقیه آدمای روی زمین رو تماشا میکنم که اشک میریزن؛ و با خودم فکر میکنم که چرا آدم باید ناراحت باشه؟ یه دنیای به این بزرگی پیش روی آدمه. بعد از خواب بیدار میشیم و میفهمم اونی که داشت روی زمین اشک میریخت خودم بودم. 0 1 Dorsa 1403/10/28 حرف هایی که کاش می زدم کیتلین کلی 2.9 20 صفحۀ 46 تنهایی... با آهنگای عاشقانه زمزمه میکنم! 0 2 Dorsa 1403/10/28 حرف هایی که کاش می زدم کیتلین کلی 2.9 20 صفحۀ 45 از خودت براشون زیاد مایه میذاری، و اونا هم هی بیشتر ازت توقع دارن. تا وقتی که بالاخره تموم میشی. 0 1 Dorsa 1403/10/28 حرف هایی که کاش می زدم کیتلین کلی 2.9 20 صفحۀ 1 بعضی وقتا شاهدختِ توی برج احتیاجی به شاهزاده نداره. بعضی وقتا این ملکه ی شیطون صفت نیست که اونُ بالا توی برج زندانی کرده. بعضی وقتا خود شاهدخته که خودشُ توی برج بلند و دلگیرِ زیرِ آسمونِ گرفته زندانی کرده و بعضی وقتا کسی صدای فریاد زدنا و کمک خواستناشُ نمیشنوه. این همون زمانیه که شاهدخت تصمیم میگیره خودشُ نجات بده. بعضی وقتا این دختر اصلا یه شاهدخت نیست. بلکه فقط دختری با ذهن پریشونه. اون خودش میتونه با شیطونا بجنگه و راهشُ از بالای برج به پایین باز کنه. زمان میبره، اما اون از پسش برمیاد. 0 1 Dorsa 1403/10/27 سه شنبه گذشت نیکی فرنچ 3.2 17 صفحۀ 392 احساس خشم و تنفر به مراتب آسون تر از کنار اومدن با ترس و بدبختیه. 0 3 Dorsa 1403/10/26 سه شنبه گذشت نیکی فرنچ 3.2 17 صفحۀ 278 وقتی جوونی، کسی بهت نمیگه که پیری چجوریه. _چجوریه؟ تو به چیزی مثل روح تو زندگی خودت تبدیل میشی! 0 3 Dorsa 1403/10/26 سه شنبه گذشت نیکی فرنچ 3.2 17 صفحۀ 269 من توی نجاتش شرکت داشتم.ولی گاهی نجات پیدا کردن میتونه دردناک باشه. 0 3 Dorsa 1403/10/26 سه شنبه گذشت نیکی فرنچ 3.2 17 صفحۀ 252 شاید و شاید اگر مشکلاتت رو فقط با یه نفر درمیون بذاری، افسارت رو به دست اون آدم میدی. 0 3 Dorsa 1403/10/26 سه شنبه گذشت نیکی فرنچ 3.2 17 صفحۀ 245 گاهی احساس میکنم با موتور های عظیم و خطرناکی طرفم که دارن از هم وا میرن و تنها کاری که از دستم برمیاد اینه که تیکه های کوچیک نوار چسب روشون بزنم و دعا کنم که یه مدتی دووم بیارن. 0 2 Dorsa 1403/10/25 سه شنبه گذشت نیکی فرنچ 3.2 17 صفحۀ 192 گاهی پیدا کردن آدمایی که نمیخوان پیداشون کنی، خیلی سخته. 0 9 Dorsa 1403/10/25 سه شنبه گذشت نیکی فرنچ 3.2 17 صفحۀ 179 جوزف، همه هم خوبن و هم بد. همه اشتباه میکنن. 0 1 Dorsa 1403/10/25 سه شنبه گذشت نیکی فرنچ 3.2 17 صفحۀ 90 ((فریدا، میدونی من چی فکر میکنم؟ فکر میکنم فقط بخاطر توئه که هنوز دارم این کارو انجام میدم؛ چون میخوام مثل تو باشم؛ چون وقتی کنار تو هستم همه کار ها با عقل جور درمیان. بیشتر وقتا فکر میکنم کاری که ما میکنیم میتونه کلاهبرداری باشه؛ گول زدن مردمی که احساس قهرمانی میکنن چون رنج میکشن و این تنها چیزیه که میخوان ازش حرف بزنن.)) ((انگار دلخوری. انگار تقریبا داری میگی: پس تکلیف من چی میشه؟ )) (( اونا کثافت بوگندویی به خورد من میدن و من اون رو ورز میآرم و سر و شکلی بهش میدم. میتونه هر سر و شکلی باشه. واقعا مهم نیست.من دلم میخواد بهشون بگم به دنیای واقعی خارج از خودشون نگاه کنن. درد و رنج واقعی اونجاست؛ تجاوز و خشونت و فلاکت طاقت فرسای محض.)) 0 2 Dorsa 1403/10/25 سه شنبه گذشت نیکی فرنچ 3.2 17 صفحۀ 90 درگیر شدن با اون همه ماجرا، حتی رفتن به لبه پرتگاه. وقتی همه چیز معقول به نظر میرسید و انگار جوابی برای معما پیدا شده بود. مثل کلیدی که به قفل دری میخوره و در روی پاشنه میچرخه و باز میشه.بیشتر وقت ها فقط منم و اونا که توی یه اتاق با هم پرت و پلا میگیم! 0 3 Dorsa 1403/10/25 سه شنبه گذشت نیکی فرنچ 3.2 17 صفحۀ 89 من دوست دارم از مشکلات مردم حرف بزنم، فقط نه با خود اونا! من اینکارو فقط به صورت نظری دوست دارم. ولی نشستن توی اون اتاق کوچیک و شنیدن صدای کسی که برام تعریف میکنه وقتی شیش سالش بوده ناپدری ش چی بهش گفته، به نظرم بیفایده میرسه یا شاید من توی این کار بی استعدادم. من سعی میکنم گوش بدم ولی بعد مچ خودم رو در حالی میگیرم که میبینم دارم درباره ی چیزی که باید سر ناهار بخورم یا فیلمی که قراره ببینم فکر میکنم. زندگی مردم اغلب خیلی ملال آوره. 0 3 Dorsa 1403/10/25 سه شنبه گذشت نیکی فرنچ 3.2 17 صفحۀ 139 کارلسن گفت:اوضاع بهتر نمیشه، مگر اینکه بهش فکر نکنی. 0 5 Dorsa 1403/10/25 سه شنبه گذشت نیکی فرنچ 3.2 17 صفحۀ 103 زن صورتش را به پنجره چسباند و به آسمان خاکستری نگاه کرد که داشت رو به تاریکی میگذاشت. روز ها کوتاه و شب ها بلند بودند، هوا سرد بود و زن، دلش میخواست مرد بیاید. 0 3 Dorsa 1403/10/24 سه شنبه گذشت نیکی فرنچ 3.2 17 صفحۀ 56 میشل، من میدونم که دنیا جای ترسناک و دلگیریه، ولی تو میتونی با من حرف بزنی.گاهی درد دل اوضاع رو بهتر میکنه. 0 2 Dorsa 1403/10/24 سه شنبه گذشت نیکی فرنچ 3.2 17 صفحۀ 55 همه میذارن میرن؛ چون واقعا اینجا نیستن. رازی هست که هیچ کس دیگه ای نمیفهمه. دنیا میگذره و میگذره و هیچ چیز جلودارش نیست.فقط دنیای خالی و بعد دریای خالی.تو میتونی بادی رو حس کنی که از ازل به سمتت میاد، بعد ماه تماشات میکنه و دیدنش صد ها سال طول میکشه. تو به پناهگاه ابدی نیاز داری. مثل اون. 0 2
بریدههای کتاب Dorsa Dorsa 1403/10/28 حرف هایی که کاش می زدم کیتلین کلی 2.9 20 صفحۀ 141 هممون گند میزنیم. ما آدمیم! بعضی وقتا حس میکنم من فرای مرزهای حماقت گند زدم. تموم چیزی که میدونم اینه که من به حرف دلم گوش میدم و اون همیشه منو به بهترین سمت و سو هدایت نمیکنه. 0 1 Dorsa 1403/10/28 حرف هایی که کاش می زدم کیتلین کلی 2.9 20 صفحۀ 206 آهای آهای آهای... حدس بزن چی شده؟ منم آدمم! 0 2 Dorsa 1403/10/28 حرف هایی که کاش می زدم کیتلین کلی 2.9 20 صفحۀ 47 دارم اون بالا بالا ها پرواز میکنم و بقیه آدمای روی زمین رو تماشا میکنم که اشک میریزن؛ و با خودم فکر میکنم که چرا آدم باید ناراحت باشه؟ یه دنیای به این بزرگی پیش روی آدمه. بعد از خواب بیدار میشیم و میفهمم اونی که داشت روی زمین اشک میریخت خودم بودم. 0 1 Dorsa 1403/10/28 حرف هایی که کاش می زدم کیتلین کلی 2.9 20 صفحۀ 46 تنهایی... با آهنگای عاشقانه زمزمه میکنم! 0 2 Dorsa 1403/10/28 حرف هایی که کاش می زدم کیتلین کلی 2.9 20 صفحۀ 45 از خودت براشون زیاد مایه میذاری، و اونا هم هی بیشتر ازت توقع دارن. تا وقتی که بالاخره تموم میشی. 0 1 Dorsa 1403/10/28 حرف هایی که کاش می زدم کیتلین کلی 2.9 20 صفحۀ 1 بعضی وقتا شاهدختِ توی برج احتیاجی به شاهزاده نداره. بعضی وقتا این ملکه ی شیطون صفت نیست که اونُ بالا توی برج زندانی کرده. بعضی وقتا خود شاهدخته که خودشُ توی برج بلند و دلگیرِ زیرِ آسمونِ گرفته زندانی کرده و بعضی وقتا کسی صدای فریاد زدنا و کمک خواستناشُ نمیشنوه. این همون زمانیه که شاهدخت تصمیم میگیره خودشُ نجات بده. بعضی وقتا این دختر اصلا یه شاهدخت نیست. بلکه فقط دختری با ذهن پریشونه. اون خودش میتونه با شیطونا بجنگه و راهشُ از بالای برج به پایین باز کنه. زمان میبره، اما اون از پسش برمیاد. 0 1 Dorsa 1403/10/27 سه شنبه گذشت نیکی فرنچ 3.2 17 صفحۀ 392 احساس خشم و تنفر به مراتب آسون تر از کنار اومدن با ترس و بدبختیه. 0 3 Dorsa 1403/10/26 سه شنبه گذشت نیکی فرنچ 3.2 17 صفحۀ 278 وقتی جوونی، کسی بهت نمیگه که پیری چجوریه. _چجوریه؟ تو به چیزی مثل روح تو زندگی خودت تبدیل میشی! 0 3 Dorsa 1403/10/26 سه شنبه گذشت نیکی فرنچ 3.2 17 صفحۀ 269 من توی نجاتش شرکت داشتم.ولی گاهی نجات پیدا کردن میتونه دردناک باشه. 0 3 Dorsa 1403/10/26 سه شنبه گذشت نیکی فرنچ 3.2 17 صفحۀ 252 شاید و شاید اگر مشکلاتت رو فقط با یه نفر درمیون بذاری، افسارت رو به دست اون آدم میدی. 0 3 Dorsa 1403/10/26 سه شنبه گذشت نیکی فرنچ 3.2 17 صفحۀ 245 گاهی احساس میکنم با موتور های عظیم و خطرناکی طرفم که دارن از هم وا میرن و تنها کاری که از دستم برمیاد اینه که تیکه های کوچیک نوار چسب روشون بزنم و دعا کنم که یه مدتی دووم بیارن. 0 2 Dorsa 1403/10/25 سه شنبه گذشت نیکی فرنچ 3.2 17 صفحۀ 192 گاهی پیدا کردن آدمایی که نمیخوان پیداشون کنی، خیلی سخته. 0 9 Dorsa 1403/10/25 سه شنبه گذشت نیکی فرنچ 3.2 17 صفحۀ 179 جوزف، همه هم خوبن و هم بد. همه اشتباه میکنن. 0 1 Dorsa 1403/10/25 سه شنبه گذشت نیکی فرنچ 3.2 17 صفحۀ 90 ((فریدا، میدونی من چی فکر میکنم؟ فکر میکنم فقط بخاطر توئه که هنوز دارم این کارو انجام میدم؛ چون میخوام مثل تو باشم؛ چون وقتی کنار تو هستم همه کار ها با عقل جور درمیان. بیشتر وقتا فکر میکنم کاری که ما میکنیم میتونه کلاهبرداری باشه؛ گول زدن مردمی که احساس قهرمانی میکنن چون رنج میکشن و این تنها چیزیه که میخوان ازش حرف بزنن.)) ((انگار دلخوری. انگار تقریبا داری میگی: پس تکلیف من چی میشه؟ )) (( اونا کثافت بوگندویی به خورد من میدن و من اون رو ورز میآرم و سر و شکلی بهش میدم. میتونه هر سر و شکلی باشه. واقعا مهم نیست.من دلم میخواد بهشون بگم به دنیای واقعی خارج از خودشون نگاه کنن. درد و رنج واقعی اونجاست؛ تجاوز و خشونت و فلاکت طاقت فرسای محض.)) 0 2 Dorsa 1403/10/25 سه شنبه گذشت نیکی فرنچ 3.2 17 صفحۀ 90 درگیر شدن با اون همه ماجرا، حتی رفتن به لبه پرتگاه. وقتی همه چیز معقول به نظر میرسید و انگار جوابی برای معما پیدا شده بود. مثل کلیدی که به قفل دری میخوره و در روی پاشنه میچرخه و باز میشه.بیشتر وقت ها فقط منم و اونا که توی یه اتاق با هم پرت و پلا میگیم! 0 3 Dorsa 1403/10/25 سه شنبه گذشت نیکی فرنچ 3.2 17 صفحۀ 89 من دوست دارم از مشکلات مردم حرف بزنم، فقط نه با خود اونا! من اینکارو فقط به صورت نظری دوست دارم. ولی نشستن توی اون اتاق کوچیک و شنیدن صدای کسی که برام تعریف میکنه وقتی شیش سالش بوده ناپدری ش چی بهش گفته، به نظرم بیفایده میرسه یا شاید من توی این کار بی استعدادم. من سعی میکنم گوش بدم ولی بعد مچ خودم رو در حالی میگیرم که میبینم دارم درباره ی چیزی که باید سر ناهار بخورم یا فیلمی که قراره ببینم فکر میکنم. زندگی مردم اغلب خیلی ملال آوره. 0 3 Dorsa 1403/10/25 سه شنبه گذشت نیکی فرنچ 3.2 17 صفحۀ 139 کارلسن گفت:اوضاع بهتر نمیشه، مگر اینکه بهش فکر نکنی. 0 5 Dorsa 1403/10/25 سه شنبه گذشت نیکی فرنچ 3.2 17 صفحۀ 103 زن صورتش را به پنجره چسباند و به آسمان خاکستری نگاه کرد که داشت رو به تاریکی میگذاشت. روز ها کوتاه و شب ها بلند بودند، هوا سرد بود و زن، دلش میخواست مرد بیاید. 0 3 Dorsa 1403/10/24 سه شنبه گذشت نیکی فرنچ 3.2 17 صفحۀ 56 میشل، من میدونم که دنیا جای ترسناک و دلگیریه، ولی تو میتونی با من حرف بزنی.گاهی درد دل اوضاع رو بهتر میکنه. 0 2 Dorsa 1403/10/24 سه شنبه گذشت نیکی فرنچ 3.2 17 صفحۀ 55 همه میذارن میرن؛ چون واقعا اینجا نیستن. رازی هست که هیچ کس دیگه ای نمیفهمه. دنیا میگذره و میگذره و هیچ چیز جلودارش نیست.فقط دنیای خالی و بعد دریای خالی.تو میتونی بادی رو حس کنی که از ازل به سمتت میاد، بعد ماه تماشات میکنه و دیدنش صد ها سال طول میکشه. تو به پناهگاه ابدی نیاز داری. مثل اون. 0 2