بریدههای کتاب دِنیز دانیِلا دِنیز دانیِلا 1403/10/13 سیاه قلب کورنلیا فونکه 4.1 39 صفحۀ 434 خودِ کلام، به تنهایی، جلوی ترس و نگرانی از چیزهای بینام را میگیرد. تونی موریسون، سخنرانی در مراسم اعطای جایزه نوبل در سال ۱۹۹۳ 0 9 دِنیز دانیِلا 1403/10/6 سیاه قلب کورنلیا فونکه 4.1 39 صفحۀ 401 تینکربل اشکهای پیتر را دوست داشت. پری کوچک انگشتهای زیبایش را باز کرد تا قطرههای اشک روشان بغلتند. صدای تینکر آنقدر آهسته بود که اولش پیتر از حرفهایش چیزی نفهمید. اما بعد متوجه منظورش شد. تینکر میگفت، فکر میکند اگر بچهها وجود پریها را باور کنند، دوباره حالش خوب خواهد شد. جیمز م. برری، پیتر پن 0 7 دِنیز دانیِلا 1403/10/4 سیاه قلب کورنلیا فونکه 4.1 39 صفحۀ 374 زیر لب گفت: "به تموم حروف الفبا قسم! قیافش درست همان جوریه که پیش خودم مجسم کرده بودم: بیرنگ، عین یک لیوان شیر. آره، به گمانم به لیوان شیر تشبیهش کرده بودم." 0 6 دِنیز دانیِلا 1403/10/4 سیاه قلب کورنلیا فونکه 4.1 39 صفحۀ 373 نگهبان که حسابی در رویا فرو رفته بود به آتش خیره شد و گفت: "اگر به من لقب شوالیه بدهند، آن وقت... به درگاه خداوند مینالم که تمام پلیدیهای جهان را به سراغم بفرستد. فقط و فقط به سراغ من. اگر توانستم شکستشان بدهم، دیگر چیزی آنها باقی نخواهد ماند و اگر آنها مرا شکست بدهند، این فقط منم که از دستشان رنج خواهم کشید." مِرلین گفت: "در این صورت نشان میدهی که بینهایت خود بزرگبین و جاه طلبی. بدون شک اینجوری شکست میخوری و مجبوری رنجش را تحمل کنی." تی. اچ. وایت، پادشاه کملات 0 4 دِنیز دانیِلا 1403/9/27 قصه گو ماریو بارگاس یوسا 3.3 4 صفحۀ 26 "وقتی انسانی از کوره در میرود، نتیجهاش ممکن است طغیان رودخانه باشد و یک قتل، شاید به بروز صاعقهای ختم شود که دهکدهای را به آتش بکشاند. شاید عامل تصادف امروز صبحِ آن اتوبوس در آبیندا آرکیپا، آن بود که روز قبل از آن، تو یقهی یک مرد مست را گرفته بودی. آیا این باعث عذاب وجدان تو نخواهد شد؟" 0 4 دِنیز دانیِلا 1403/9/27 قصه گو ماریو بارگاس یوسا 3.3 4 صفحۀ 25 برای آنها، آرامش مهمترین چیز بود. نه از کاه، کوه میساختند و نه در برابر هر عملی، عکسالعمل بیش از حدی نشان میدادند. هر تغییری در احساسات باید کنترل شود. زیرا رابطهای حیاتی بین روح انسان و ارواح طبیعت وجود دارد و هرگونه اختلال خشونت آمیزی در آنها منجر به بروز فاجعهای در آینده میشود. 0 1 دِنیز دانیِلا 1403/9/24 جهانی نو: آگاهی معنوی از آهنگ زندگی اکهارت تول 4.8 2 صفحۀ 24 چه رهایی عظیمی است لحظهای که پی میبریم، آن صدای درون سر نیستیم. پس کیستیم؟ کسی که آن را مشاهده میکند. هوشیاریِ پیش از اندیشه، فضایی که فکر، احساسات یا ادراکات در آن پدید میآید. 0 1 دِنیز دانیِلا 1403/9/23 جهانی نو: آگاهی معنوی از آهنگ زندگی اکهارت تول 4.8 2 صفحۀ 16 آیا بشر میتواند انجمادِ ساختارِ ذهنِ شرطی شدهی خود را از دست بدهد، و به بلور، یا بهتر بگوییم، سنگی قیمتی که در برابر نورِ آگاهی شفاف است، تبدیل شود؟ آیا انسان میتواند بر جاذبهی مادی گرایی و مادیات چیره گردد و به ورای هویت سازی با اَشکال، که موجب نگه داشتن منِ درون (Ego) میشود و او را به اسارت شخصیت خود محکوم میکند، خیز بردارد؟ 0 1 دِنیز دانیِلا 1403/9/21 سیاه قلب کورنلیا فونکه 4.1 39 صفحۀ 315 منطقهی حکمرانی من، من تهیدست، همان سالن کتابخانهام است. همین برایم کافی است. ویلیام شکسپیر، توفان 0 2 دِنیز دانیِلا 1403/9/20 سیاه قلب کورنلیا فونکه 4.1 39 صفحۀ 268 هیچ کودکی را سراغ دارید که در شبی دم کرده و تابستانی، بیخواب شود و در خیال، کشتی بادبانی پیتر پن را در آسمان نبیند؟ میخواهم دیدن این کشتی را به تو یاد بدهم. روبرتو کترونئو، بچهای در یک صبح تابستانی 0 2 دِنیز دانیِلا 1403/9/20 سیاه قلب کورنلیا فونکه 4.1 39 صفحۀ 266 آخر می دانی، موضوع نویسندهها چیز غریبیه. معمولاً برای مردم تصور اینکه نویسندهها آدمهاییاند که با خودشان فرق زیادی ندارند، خیلی مشکله. آدم خیال میکند نویسنده یعنی کسی که از خیلی وقت پیش مرده و نمیشه با او در خیابان و یا موقع خرید برخورد کرد. آدم با داستانهاشان آشناست ولی حتی اسمشان را نمیداند. قیافههایشان را که دیگر اصلاً نمیشناسد. البته بیشتر نویسندهها از این موضوع هیچ ناراضی نیستند. 0 10 دِنیز دانیِلا 1403/9/20 سیاه قلب کورنلیا فونکه 4.1 39 صفحۀ 243 مگی سرش را با خستگی گذاشت روی شانه پدرش و با خودش گفت بهتر است به جای فکر کردن به مار و مردان چاقوکش به پیتر پن بیندیشد. اما این بار داستان خودش قویتر از آن بود که بشود آن را با کمک داستانی از پیش ساخته از ذهن بیرون کرد. 0 10
بریدههای کتاب دِنیز دانیِلا دِنیز دانیِلا 1403/10/13 سیاه قلب کورنلیا فونکه 4.1 39 صفحۀ 434 خودِ کلام، به تنهایی، جلوی ترس و نگرانی از چیزهای بینام را میگیرد. تونی موریسون، سخنرانی در مراسم اعطای جایزه نوبل در سال ۱۹۹۳ 0 9 دِنیز دانیِلا 1403/10/6 سیاه قلب کورنلیا فونکه 4.1 39 صفحۀ 401 تینکربل اشکهای پیتر را دوست داشت. پری کوچک انگشتهای زیبایش را باز کرد تا قطرههای اشک روشان بغلتند. صدای تینکر آنقدر آهسته بود که اولش پیتر از حرفهایش چیزی نفهمید. اما بعد متوجه منظورش شد. تینکر میگفت، فکر میکند اگر بچهها وجود پریها را باور کنند، دوباره حالش خوب خواهد شد. جیمز م. برری، پیتر پن 0 7 دِنیز دانیِلا 1403/10/4 سیاه قلب کورنلیا فونکه 4.1 39 صفحۀ 374 زیر لب گفت: "به تموم حروف الفبا قسم! قیافش درست همان جوریه که پیش خودم مجسم کرده بودم: بیرنگ، عین یک لیوان شیر. آره، به گمانم به لیوان شیر تشبیهش کرده بودم." 0 6 دِنیز دانیِلا 1403/10/4 سیاه قلب کورنلیا فونکه 4.1 39 صفحۀ 373 نگهبان که حسابی در رویا فرو رفته بود به آتش خیره شد و گفت: "اگر به من لقب شوالیه بدهند، آن وقت... به درگاه خداوند مینالم که تمام پلیدیهای جهان را به سراغم بفرستد. فقط و فقط به سراغ من. اگر توانستم شکستشان بدهم، دیگر چیزی آنها باقی نخواهد ماند و اگر آنها مرا شکست بدهند، این فقط منم که از دستشان رنج خواهم کشید." مِرلین گفت: "در این صورت نشان میدهی که بینهایت خود بزرگبین و جاه طلبی. بدون شک اینجوری شکست میخوری و مجبوری رنجش را تحمل کنی." تی. اچ. وایت، پادشاه کملات 0 4 دِنیز دانیِلا 1403/9/27 قصه گو ماریو بارگاس یوسا 3.3 4 صفحۀ 26 "وقتی انسانی از کوره در میرود، نتیجهاش ممکن است طغیان رودخانه باشد و یک قتل، شاید به بروز صاعقهای ختم شود که دهکدهای را به آتش بکشاند. شاید عامل تصادف امروز صبحِ آن اتوبوس در آبیندا آرکیپا، آن بود که روز قبل از آن، تو یقهی یک مرد مست را گرفته بودی. آیا این باعث عذاب وجدان تو نخواهد شد؟" 0 4 دِنیز دانیِلا 1403/9/27 قصه گو ماریو بارگاس یوسا 3.3 4 صفحۀ 25 برای آنها، آرامش مهمترین چیز بود. نه از کاه، کوه میساختند و نه در برابر هر عملی، عکسالعمل بیش از حدی نشان میدادند. هر تغییری در احساسات باید کنترل شود. زیرا رابطهای حیاتی بین روح انسان و ارواح طبیعت وجود دارد و هرگونه اختلال خشونت آمیزی در آنها منجر به بروز فاجعهای در آینده میشود. 0 1 دِنیز دانیِلا 1403/9/24 جهانی نو: آگاهی معنوی از آهنگ زندگی اکهارت تول 4.8 2 صفحۀ 24 چه رهایی عظیمی است لحظهای که پی میبریم، آن صدای درون سر نیستیم. پس کیستیم؟ کسی که آن را مشاهده میکند. هوشیاریِ پیش از اندیشه، فضایی که فکر، احساسات یا ادراکات در آن پدید میآید. 0 1 دِنیز دانیِلا 1403/9/23 جهانی نو: آگاهی معنوی از آهنگ زندگی اکهارت تول 4.8 2 صفحۀ 16 آیا بشر میتواند انجمادِ ساختارِ ذهنِ شرطی شدهی خود را از دست بدهد، و به بلور، یا بهتر بگوییم، سنگی قیمتی که در برابر نورِ آگاهی شفاف است، تبدیل شود؟ آیا انسان میتواند بر جاذبهی مادی گرایی و مادیات چیره گردد و به ورای هویت سازی با اَشکال، که موجب نگه داشتن منِ درون (Ego) میشود و او را به اسارت شخصیت خود محکوم میکند، خیز بردارد؟ 0 1 دِنیز دانیِلا 1403/9/21 سیاه قلب کورنلیا فونکه 4.1 39 صفحۀ 315 منطقهی حکمرانی من، من تهیدست، همان سالن کتابخانهام است. همین برایم کافی است. ویلیام شکسپیر، توفان 0 2 دِنیز دانیِلا 1403/9/20 سیاه قلب کورنلیا فونکه 4.1 39 صفحۀ 268 هیچ کودکی را سراغ دارید که در شبی دم کرده و تابستانی، بیخواب شود و در خیال، کشتی بادبانی پیتر پن را در آسمان نبیند؟ میخواهم دیدن این کشتی را به تو یاد بدهم. روبرتو کترونئو، بچهای در یک صبح تابستانی 0 2 دِنیز دانیِلا 1403/9/20 سیاه قلب کورنلیا فونکه 4.1 39 صفحۀ 266 آخر می دانی، موضوع نویسندهها چیز غریبیه. معمولاً برای مردم تصور اینکه نویسندهها آدمهاییاند که با خودشان فرق زیادی ندارند، خیلی مشکله. آدم خیال میکند نویسنده یعنی کسی که از خیلی وقت پیش مرده و نمیشه با او در خیابان و یا موقع خرید برخورد کرد. آدم با داستانهاشان آشناست ولی حتی اسمشان را نمیداند. قیافههایشان را که دیگر اصلاً نمیشناسد. البته بیشتر نویسندهها از این موضوع هیچ ناراضی نیستند. 0 10 دِنیز دانیِلا 1403/9/20 سیاه قلب کورنلیا فونکه 4.1 39 صفحۀ 243 مگی سرش را با خستگی گذاشت روی شانه پدرش و با خودش گفت بهتر است به جای فکر کردن به مار و مردان چاقوکش به پیتر پن بیندیشد. اما این بار داستان خودش قویتر از آن بود که بشود آن را با کمک داستانی از پیش ساخته از ذهن بیرون کرد. 0 10