بریده‌ای از کتاب سیاه قلب اثر کورنلیا فونکه

بریدۀ کتاب

صفحۀ 243

مگی سرش را با خستگی گذاشت روی شانه پدرش و با خودش گفت بهتر است به جای فکر کردن به مار و مردان چاقوکش به پیتر پن بیندیشد. اما این بار داستان خودش قوی‌تر از آن بود که بشود آن را با کمک داستانی از پیش ساخته از ذهن بیرون کرد.

مگی سرش را با خستگی گذاشت روی شانه پدرش و با خودش گفت بهتر است به جای فکر کردن به مار و مردان چاقوکش به پیتر پن بیندیشد. اما این بار داستان خودش قوی‌تر از آن بود که بشود آن را با کمک داستانی از پیش ساخته از ذهن بیرون کرد.

86

10

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.