بریده‌های کتاب Ana

آدم ها می تونن همزمان هم خوشحال باشن هم ناراحت.گاهی اوقات اون قسمت ناراحتشون کنترلش رو از دست میده.

گاهی اوقات دیدن چیزها بر روی کاغذ،بیش تر کمک می‌کند.

دنیای بیرون ممکن است ترسناک و تهدید آمیز به نظر برسد،اما حقیقت این است که بیشتر غریبه ها آدم های معقولی اند و خانه می تواند از هر جای دیگری خطرناک تر باشد.

باید با یه عذرخواهی شروع کنم.چون در تمام این سال ها،بهت گفتم چیزی به نام هیولا وجود خارجی نداره. متاسفم که دروغ گفتم.

وقتی زندگی در کره ی زمین تا این حد زشت است،زیبایی ستاره ها هیچ مفهومی ندارد.

اگر مقصد خوبی داشته باشی،فرار کردن اصلا بد نیست؛

خدا را شکر که خدایم را از کسی به ارث نبرده ام و ازادم که هرطور دوست‌دارم اورا بشناسم.خدای من مهربان و دلسوز و بخشنده و عاقل و فهیم و شوخ طبع و… است!

نهال شخصیتم زیر لایه ای از یخ و سرما کرخت شده!

به خودم میگویم زندگی عرصه ی بازی است و من باید مثل بازیگری با ظرافت و مهارت نقشم را ایفا کنم