بریده‌های کتاب شاهزاده و گدا: متن کوتاه شده

در ربع دوم قرن شانزدهم میلادی، در یکی از روزهای پاییزی، در خانواده‌ی فقیری به نام کانتی، پسری پا به جهان گذاشت که خانواده‌اش نمی‌خواستند به دنیا بیاید؛ اما در همان روز در خانواده‌ی پادشاه انگلستان هنری هشتم، پسری به دنیا آمد که نه تنها خانواده‌اش، بلکه همه‌ی مردم انگلستان منتظر به دنیا آمدنش بودند. قسمت چهارم از مجموعه‌ی پاراگراف آغازین. کتاب من احتمالا نسخه‌ی خلاصه‌شده و ساده‌شده است.

به راستی شایسته است که همه ی ما گاهی چشم بر مقامی که داریم ببندیم

+ مگر آن‌ها فقط یک دست لباس دارند؟ _ خب برای چی دوتا داشته باشند؟ دوتا بدن که ندارند‌.

مردم گفتند مادرم جادوگر است و قاضی او را محکوم کرد که‌ زنده زنده در آتش بسوزد. آفرین بر قوانین انگلستان که او را از جهنم انگلستان نجات داد!

زمانی که دو تا پسر بر حسب تصادف همدیگه را ملاقات میکنندتصمیم میگیرند که لباس هایشان را عوض کنند تا زندگی نیمه دیگر را تجربه کنند .

اراده‌ی پادشاه قانون است.

پس، از امروز قانون شاه، قانونِ عدالت است…