بریدههای کتاب خرزهره رضا 1404/3/6 خرزهره ژان تولی 3.1 10 صفحۀ 195 وای از تنفری که در مردم برانگیخته! 0 9 رضا 1404/3/5 خرزهره ژان تولی 3.1 10 صفحۀ 145 تعریفی که در مراسم تدفین از سعادت میکنند همیشه حال مرا به هم میزند. 0 6 آسمان احمدی 1404/1/14 خرزهره ژان تولی 3.1 10 صفحۀ 57 0 5 ایدا 1404/2/30 خرزهره ژان تولی 3.1 10 صفحۀ 199 ترسهایم روزگارم را سیاه کرد. وقتی پدر و مادرها بترسند، دیگر مراقب بچه نیستند. بچه موجود غریبی است. گندش بزنند. در واقع پدر مادرها که خیلی میترسند، ترسشان را به بچهها منتقل میکنند. بعدش هم... 0 2 رضا 1404/3/4 خرزهره ژان تولی 3.1 10 صفحۀ 102 من هم هدفم پولدار شدن نبود، به همین خاطر معلم شدم. ❤️ 0 4 رضا 1404/3/3 خرزهره ژان تولی 3.1 10 صفحۀ 51 جذبه ات آدم را در جا می گیرد... جادوی لبخندت از آن هم ترسناکتر است. گرد. اغواگری دوروبرت پاشیده. 0 7 ایلو 2 روز پیش خرزهره ژان تولی 3.1 10 صفحۀ 57 «آرام باش پسرم. بگذار این آدمها با بدبختیشان کنار بیایند. درکشان کن. باید خیلی ناامید و بیچاره باشند که به آخرین راه چارهشان یعنی بتپرستی، که بدون شک هم احمقانه است، پناه بیاورند... انسان وقتی امیدش را کاملا از دست میدهد به هر ریسمانی چنگ میاندازد، اینطور نیست؟» 0 2 ایلو دیروز خرزهره ژان تولی 3.1 10 صفحۀ 136 «درکل، اغلب مواقع از خودم متنفرم. جنازهها راهنمای مسیرم هستند. علاقهای به دنیای زندهها ندارم.» 0 17 ایلو دیروز خرزهره ژان تولی 3.1 10 صفحۀ 191 "موکل من کجا و انسان کجا!... مراقب باشید انسانیت را بدنام نکنید." 0 0 ایلو دیروز خرزهره ژان تولی 3.1 10 صفحۀ 198 "وحشت پدر و مادرم را وقتی از آنکو حرف میزدند خوب به خاطر دارم. از بیرون که سه بار صدایش میآمد موهای بلند پدرم سیخ میشد و مادرم دست و پایش را گم میکرد نقش مهم آنکو را در خانواده میدیدم و تصور میکردم آدم مهمی میشوم همانی میشوم که برای آنها جذابیت دارد. این طور شد که پدر و مادرم خالههایم و خواهرم را کشتم. آنکو شدم تا دلهره دست از سرم بردارد و بعد دیگر دلهرهای وجود نداشت، چون من خود دلهره بودم. دیگر از ترسشان زجر نمیکشیدم خودم بودم که تصمیم میگرفتم." 0 0 ایلو دیروز خرزهره ژان تولی 3.1 10 صفحۀ 198 "ترسهای پدر و مادرم خیلی مرا ترساند. ترسشان را به من دادند و زمین زیر پایم سست شد. شبنشینیها وحشتزدهام میکرد ترسهایم روزگارم را سیاه کرد. وقتی پدر و مادرها بترسند. دیگر مراقب بچه نیستند. بچه موجود غریبی است... گندش بزنند... در واقع پدر و مادرها که خیلی میترسند ترسشان را به بچه ها منتقل میکنند. بعدش هم... به نظر من بسیار طبیعی است. آدم به محض این که در ترسهای پدر و مادرش گم میشود سعی میکند بر آنها مسلط شود و حتی حاضر است به خاطر این کار خودش مرگ شود شکستناپذیر شود. جان گیر بودن بینظیر است میبینید برای غلبه بر ترسهایم چه مسیری را انتخاب کردم؟ مسیری صعودی پیشی گرفتم، خود مرگ شدم، چوبهی دار شدم، آنکو شدم، حکومت کردم و همین خودش بینظیر است. دیدگاهی متفاوت است. احساسات در آن معنی نمیدهد. خودت راسش هستی از بالای چوبهی دار تو هستی که میترسانی دیگر نمیترسی؛ خود ترس میشوی. باور نکردنی است. دیگر دلهرهای در کار نیست، تو تصمیم میگیری. خبری از قیدوبند نیست. من دیگر نمیخواستم تعلق خاطر داشته باشم با خودم گفتم من خیلی ترسیدهام.... دیگر سوپ سبزی و شیرینیهای کوچک درست می کنم. 0 0 ایدا 1404/2/30 خرزهره ژان تولی 3.1 10 صفحۀ 30 ژان یک تار موهایش را میکند و به باد میسپرد، حرکتی که حکم امضای قرارداد را دارد، چرا که کندن و به باد دادن یک تار مو که نماد ملک است یعنی همانطور که امکان ندارد فروشنده بتواند تار موی بربادرفتهاش را دوباره به دست بیاورد، قرارداد هم قابل فسخ نیست. 0 0 آسمان احمدی 1404/1/14 خرزهره ژان تولی 3.1 10 صفحۀ 16 0 7 بابک قائدنیا 1404/1/25 خرزهره ژان تولی 3.1 10 صفحۀ 26 اینجا زندگی چیزی جز مبارزه برای زنده ماندن نیست و حتی زنده ماندن هم گاهی تنها راهی برای مردنِ سختتر است. 0 16
بریدههای کتاب خرزهره رضا 1404/3/6 خرزهره ژان تولی 3.1 10 صفحۀ 195 وای از تنفری که در مردم برانگیخته! 0 9 رضا 1404/3/5 خرزهره ژان تولی 3.1 10 صفحۀ 145 تعریفی که در مراسم تدفین از سعادت میکنند همیشه حال مرا به هم میزند. 0 6 آسمان احمدی 1404/1/14 خرزهره ژان تولی 3.1 10 صفحۀ 57 0 5 ایدا 1404/2/30 خرزهره ژان تولی 3.1 10 صفحۀ 199 ترسهایم روزگارم را سیاه کرد. وقتی پدر و مادرها بترسند، دیگر مراقب بچه نیستند. بچه موجود غریبی است. گندش بزنند. در واقع پدر مادرها که خیلی میترسند، ترسشان را به بچهها منتقل میکنند. بعدش هم... 0 2 رضا 1404/3/4 خرزهره ژان تولی 3.1 10 صفحۀ 102 من هم هدفم پولدار شدن نبود، به همین خاطر معلم شدم. ❤️ 0 4 رضا 1404/3/3 خرزهره ژان تولی 3.1 10 صفحۀ 51 جذبه ات آدم را در جا می گیرد... جادوی لبخندت از آن هم ترسناکتر است. گرد. اغواگری دوروبرت پاشیده. 0 7 ایلو 2 روز پیش خرزهره ژان تولی 3.1 10 صفحۀ 57 «آرام باش پسرم. بگذار این آدمها با بدبختیشان کنار بیایند. درکشان کن. باید خیلی ناامید و بیچاره باشند که به آخرین راه چارهشان یعنی بتپرستی، که بدون شک هم احمقانه است، پناه بیاورند... انسان وقتی امیدش را کاملا از دست میدهد به هر ریسمانی چنگ میاندازد، اینطور نیست؟» 0 2 ایلو دیروز خرزهره ژان تولی 3.1 10 صفحۀ 136 «درکل، اغلب مواقع از خودم متنفرم. جنازهها راهنمای مسیرم هستند. علاقهای به دنیای زندهها ندارم.» 0 17 ایلو دیروز خرزهره ژان تولی 3.1 10 صفحۀ 191 "موکل من کجا و انسان کجا!... مراقب باشید انسانیت را بدنام نکنید." 0 0 ایلو دیروز خرزهره ژان تولی 3.1 10 صفحۀ 198 "وحشت پدر و مادرم را وقتی از آنکو حرف میزدند خوب به خاطر دارم. از بیرون که سه بار صدایش میآمد موهای بلند پدرم سیخ میشد و مادرم دست و پایش را گم میکرد نقش مهم آنکو را در خانواده میدیدم و تصور میکردم آدم مهمی میشوم همانی میشوم که برای آنها جذابیت دارد. این طور شد که پدر و مادرم خالههایم و خواهرم را کشتم. آنکو شدم تا دلهره دست از سرم بردارد و بعد دیگر دلهرهای وجود نداشت، چون من خود دلهره بودم. دیگر از ترسشان زجر نمیکشیدم خودم بودم که تصمیم میگرفتم." 0 0 ایلو دیروز خرزهره ژان تولی 3.1 10 صفحۀ 198 "ترسهای پدر و مادرم خیلی مرا ترساند. ترسشان را به من دادند و زمین زیر پایم سست شد. شبنشینیها وحشتزدهام میکرد ترسهایم روزگارم را سیاه کرد. وقتی پدر و مادرها بترسند. دیگر مراقب بچه نیستند. بچه موجود غریبی است... گندش بزنند... در واقع پدر و مادرها که خیلی میترسند ترسشان را به بچه ها منتقل میکنند. بعدش هم... به نظر من بسیار طبیعی است. آدم به محض این که در ترسهای پدر و مادرش گم میشود سعی میکند بر آنها مسلط شود و حتی حاضر است به خاطر این کار خودش مرگ شود شکستناپذیر شود. جان گیر بودن بینظیر است میبینید برای غلبه بر ترسهایم چه مسیری را انتخاب کردم؟ مسیری صعودی پیشی گرفتم، خود مرگ شدم، چوبهی دار شدم، آنکو شدم، حکومت کردم و همین خودش بینظیر است. دیدگاهی متفاوت است. احساسات در آن معنی نمیدهد. خودت راسش هستی از بالای چوبهی دار تو هستی که میترسانی دیگر نمیترسی؛ خود ترس میشوی. باور نکردنی است. دیگر دلهرهای در کار نیست، تو تصمیم میگیری. خبری از قیدوبند نیست. من دیگر نمیخواستم تعلق خاطر داشته باشم با خودم گفتم من خیلی ترسیدهام.... دیگر سوپ سبزی و شیرینیهای کوچک درست می کنم. 0 0 ایدا 1404/2/30 خرزهره ژان تولی 3.1 10 صفحۀ 30 ژان یک تار موهایش را میکند و به باد میسپرد، حرکتی که حکم امضای قرارداد را دارد، چرا که کندن و به باد دادن یک تار مو که نماد ملک است یعنی همانطور که امکان ندارد فروشنده بتواند تار موی بربادرفتهاش را دوباره به دست بیاورد، قرارداد هم قابل فسخ نیست. 0 0 آسمان احمدی 1404/1/14 خرزهره ژان تولی 3.1 10 صفحۀ 16 0 7 بابک قائدنیا 1404/1/25 خرزهره ژان تولی 3.1 10 صفحۀ 26 اینجا زندگی چیزی جز مبارزه برای زنده ماندن نیست و حتی زنده ماندن هم گاهی تنها راهی برای مردنِ سختتر است. 0 16