بریده‌های کتاب دختری که ماه را نوشید

هرروز دنیا برایش بزرگ‌تر می‌شد و هرچه بیشتر یاد می‌گرفت، به خاطر چیزهایی که نمی‌دانست عذاب می‌کشید.

اصلا وقتی نتوانی شخصی را در آغوش بگیری،او را بو کنی،تکانش بدهی تا بخوابد و توی گوشش بگویی دوستش داری،آن وقت اسمش می تواند چه اهمیتی داشته باشد؟

شناختن تو خیلی برام با ارزش بود و الان خیلی ناراحتم که شناختمت؛ چون جدا شدن از تو برام سخته. حالا فهمیدم که هر روزی که با هم بودیم من مدام می خندیدم، با اینکه زیاد اهل خنده و این چیز ها نبودم. ولی حالا همه این ها گذشته و من و تو باید از هم جدا بشیم.

"اوه،آنتین عزیز،هیج درمانی برای غم وجود نداره"