بریدههای کتاب داستان هفت نفری که به دار آویخته شدند محمدحسام غفوری 1403/8/5 داستان هفت نفری که به دار آویخته شدند لئونید نیکلایویچ آندری یف 4.0 7 صفحۀ 41 اگر آدم، به طور معین و دقیق، از روز و ساعت مرگ خویش باخبر بود، زندگی کاملا غیر ممکن میشد. 0 5 محمدحسام غفوری 1403/8/6 داستان هفت نفری که به دار آویخته شدند لئونید نیکلایویچ آندری یف 4.0 7 صفحۀ 105 اگر دانشمندان، فلاسفه و جلادان سراسر دنیا به سلول او میآمدند و کتابها، نیشترها، تبرها و طنابهای دار را در مقابلش قرار میدادند و سعی میکردند به او ثابت کنند مرگ وجود دارد، که انسان میمیرد، اصلا زودتر از اینها آدم میتواند کشته شود و هیچکس هم فناناپذیر نیست، فقط موجبات تعجب او را فراهم میکردند. چهطور است که فناناپذیری وجود ندارد، در صورتی که او خود حالا دیگر فناناپذیر شده است؟ آخر از کدام فناناپذیری و از کدام مرگ میتوان سخن گفت، در حالی که او دیگر مرده و فناناپذیر شده و در مرگ است که زنده است، همانطوری که در زندگی هم زنده بود؟ 0 2 علی 1403/12/14 داستان هفت نفری که به دار آویخته شدند لئونید نیکلایویچ آندری یف 4.0 7 صفحۀ 52 شادی احمقانهی این محکوم به مرگ، توهینی به زندان و به خود اعدام محسوب میشد و برای همه بسیار عجیب بود. ناگهان در یک لحظه، در کوتاهترین لحظهی ممکن، به نظر نگهبان پیر، که همه عمرش را در زندان سپری کرده و قوانین آنجا را مثل خود قوانین طبیعت پذیرفته بود، چنین رسید که زندان و کل زندگی به دلایلی شبیه تیمارستان است و اینکه خود او هم به عنوان نگهبانِ آنجا مهمترین دیوانهی تیمارستان به حساب میآید. 0 1 axellee 7 روز پیش داستانهای هفت نفری که به دار آویخته شدند لئونید نیکلایویچ آندری یف 4.0 7 صفحۀ 1 پیشانیاش را با دست پاک کرد، اما، این هم به نظرش عجیب آمد. آنگاه بدون اینکه نفس بکشد، با هجومِ فکری خاموشی آمد و نفسهای بلندش در سینه حبس شد و بی تکان ماند... ساعتهای متمادی، بی حرکت برجایش خشکش زد؛ چون هر اندیشهای دیوانگی و هرحرکتی جنون محسوب میشد. زمان گم شد و گویی به پوستهای شفاف و خالی از هوا تبدیل شده بود، به میدانی بزرگ، که در آن همهچیز از زمین گرفته تا زندگی و مردم موج میزد و اینها، تا انتها، تا پرتگاه مرموز مرگ، در یک نگاه قابل رؤیت بودند. درد این نبود که مرگ قابل رؤیت بود، مشکل اینجا بود که مرگ و زندگی همزمان پیدا بودند. دستی موهن به مقدسات، پرده ای را که از ازل راز مرگ و زندگی را پوشانده بود، کناری زد و راز آنها دیگر فاش شد، اما مانند حقیقتی که به زبان ناشناخته رسم شده باشد، نامفهوم باقی ماند. 0 1 axellee 7 روز پیش داستانهای هفت نفری که به دار آویخته شدند لئونید نیکلایویچ آندری یف 4.0 7 صفحۀ 1 بیان هر واژهای وحشتناک مینمود ، گویی هر واژه در گفتار، معنای خود را ازدست میداد و تنها یک حقیقت را به ذهن متبادر میکرد: مرگ. 0 2
بریدههای کتاب داستان هفت نفری که به دار آویخته شدند محمدحسام غفوری 1403/8/5 داستان هفت نفری که به دار آویخته شدند لئونید نیکلایویچ آندری یف 4.0 7 صفحۀ 41 اگر آدم، به طور معین و دقیق، از روز و ساعت مرگ خویش باخبر بود، زندگی کاملا غیر ممکن میشد. 0 5 محمدحسام غفوری 1403/8/6 داستان هفت نفری که به دار آویخته شدند لئونید نیکلایویچ آندری یف 4.0 7 صفحۀ 105 اگر دانشمندان، فلاسفه و جلادان سراسر دنیا به سلول او میآمدند و کتابها، نیشترها، تبرها و طنابهای دار را در مقابلش قرار میدادند و سعی میکردند به او ثابت کنند مرگ وجود دارد، که انسان میمیرد، اصلا زودتر از اینها آدم میتواند کشته شود و هیچکس هم فناناپذیر نیست، فقط موجبات تعجب او را فراهم میکردند. چهطور است که فناناپذیری وجود ندارد، در صورتی که او خود حالا دیگر فناناپذیر شده است؟ آخر از کدام فناناپذیری و از کدام مرگ میتوان سخن گفت، در حالی که او دیگر مرده و فناناپذیر شده و در مرگ است که زنده است، همانطوری که در زندگی هم زنده بود؟ 0 2 علی 1403/12/14 داستان هفت نفری که به دار آویخته شدند لئونید نیکلایویچ آندری یف 4.0 7 صفحۀ 52 شادی احمقانهی این محکوم به مرگ، توهینی به زندان و به خود اعدام محسوب میشد و برای همه بسیار عجیب بود. ناگهان در یک لحظه، در کوتاهترین لحظهی ممکن، به نظر نگهبان پیر، که همه عمرش را در زندان سپری کرده و قوانین آنجا را مثل خود قوانین طبیعت پذیرفته بود، چنین رسید که زندان و کل زندگی به دلایلی شبیه تیمارستان است و اینکه خود او هم به عنوان نگهبانِ آنجا مهمترین دیوانهی تیمارستان به حساب میآید. 0 1 axellee 7 روز پیش داستانهای هفت نفری که به دار آویخته شدند لئونید نیکلایویچ آندری یف 4.0 7 صفحۀ 1 پیشانیاش را با دست پاک کرد، اما، این هم به نظرش عجیب آمد. آنگاه بدون اینکه نفس بکشد، با هجومِ فکری خاموشی آمد و نفسهای بلندش در سینه حبس شد و بی تکان ماند... ساعتهای متمادی، بی حرکت برجایش خشکش زد؛ چون هر اندیشهای دیوانگی و هرحرکتی جنون محسوب میشد. زمان گم شد و گویی به پوستهای شفاف و خالی از هوا تبدیل شده بود، به میدانی بزرگ، که در آن همهچیز از زمین گرفته تا زندگی و مردم موج میزد و اینها، تا انتها، تا پرتگاه مرموز مرگ، در یک نگاه قابل رؤیت بودند. درد این نبود که مرگ قابل رؤیت بود، مشکل اینجا بود که مرگ و زندگی همزمان پیدا بودند. دستی موهن به مقدسات، پرده ای را که از ازل راز مرگ و زندگی را پوشانده بود، کناری زد و راز آنها دیگر فاش شد، اما مانند حقیقتی که به زبان ناشناخته رسم شده باشد، نامفهوم باقی ماند. 0 1 axellee 7 روز پیش داستانهای هفت نفری که به دار آویخته شدند لئونید نیکلایویچ آندری یف 4.0 7 صفحۀ 1 بیان هر واژهای وحشتناک مینمود ، گویی هر واژه در گفتار، معنای خود را ازدست میداد و تنها یک حقیقت را به ذهن متبادر میکرد: مرگ. 0 2