بریده‌های کتاب دیوان اشعار فروغ فرخزاد

zahrakhalaji

zahrakhalaji

1402/7/16

بریدۀ کتاب

صفحۀ 197

مرگ من روزی فرا خواهد رسید در بهاری روشن از امواج نور در زمستان غبار آلود و دور یا خزانی خالی از فریاد و شور مرگ من روزی فرا خواهد رسید روزی از این تلخ و شیرین روز ها روز پوچی همچو روزان دگر سایه ای ز امروز ها ، دیروز ها دیدگانم همچو دالان های تار گونه هایم همچو مرمر های سرد ناگهان خوابی مرا خواهد ربود من تهی خواهم شد از فریاد درد می خزند آرام روی دفترم دست هایم خالی از افسون و شعر یاد می ارم که در دستان من روزگاری شعله می زد خون شعر خاک میخواند مرا هر دم به خویش می رسند از ره که در خاکم نهند آه شاید عاشقانم نمیه شب گل به روی گور غمناکم نهند بعد من ناگه به یک سو میروند پرده های تیره ی دینیای من چشم های ناشناسی می خزند روی کاغذ ها و دفتر های من در اتاق کوچکم پا می نهد بعدمن با یاد من ببگانه ای در بر آیینه می ماند به جای تار مویی ، نقش دستی ، شانه ای می رهم از خویش و می مانم از خویش هر چه بر جا مانده ویران میشود روح من چون بادبان قایقی در افق های دور پنهان میشود می شتابند از پی هم بی شکیب روز ها و هفته ها وماه ها چشم تو در انتظار نامه ای خیره می ماند به چشم راه لیک دیگر پیکر سرد مرا می فشارد خاک ، دامنگیر خاک بی تو ، دور از ضربه های تو قلب من میپوسد انجا زیر خاک بعد ها نام مرا باران و باد نرم می شویند از رخسار سنگ گور من گمنام میماند به راه فارغ از افسانه های نام و ننگ . . . بعد ها / دفتر عصیان

0