بریده‌های کتاب راز اهرامن

(شخص باید مشکل را بهتر از راه حل درک کرده باشد در غیر این صورت خود راه حل تبدیل به مشکل می شود.)

"شاید، فقط شاید، پایان دیده می شد، مهم نبود این افق چقدر دور باشد." -توماس

"دنیای عجیبی بود اما توماس زنده بود و زندگی می کرد."

"موضوع کشتن آدم ها نیست. موضوع زنده موندنه."

اما باید از تاریخ آگاه باشی. این‌که چی ما رو به اينجا رسوند و چرا این بلا سرمون اومده.تا وقتی نفهمی از کجا اومدی، نمی‌تونی بفهمی که قراره به کجا بری.

-توماس:"قبل از اینکه بفهمی چی شد سر می رسه." -چاک:"و این یعنی تمام ماجراها هم قبل از اینکه بفهمیم تموم می شه."

"دوستانش تنها چیزهایی بود که داشت و فقط آن ها مهم بودند. باید هرطور شده آن‌ها را نجات می داد‌"

"مردم عاشق میشن توماس. توی بهترین زمان ها و بدترین زمان ها"

توماس یاد نیوت افتاده بود.شاید چون از همه بیشتر دوستش داشت.

از این بالا جزئیات معلوم نبودند.کرانک ها،قحطی ها،فقر و وحشت از این بالا معلوم نبودند.

((دارم می‌آم نجاتت بدم نیوت.دارم می‌آم تک تکتون رو نجات بدم.))

دنیای عجیبی بود. اما توماس زنده بود و زندگی می‌کرد.

توماس پرسید:« دلت برام تنگ میشه، درسته؟» انتظار داشت که لبخندی بزند، اما این کار را نکرد. «مقاومت نکن، توماس.همه چیز در نهایت به خوبی و خوشی تموم میشه.» سرش گیج می‌رفت.«منظورت چیه؟» غمگینانه به چشم هایش خیره شد.«این توانایی بی حد و حصرت در اعتماد کردن به دیگران همیشه من رو تحت تاثیر قرار داده.»توماس چهره اش را تار می‌دید. «واقعا متاسفم که بار ها و بارها ازش سو استفاده کردم.من همیشه فقط اون کاری رو که لازم بوده انجام دادم...»

قبلا من اینقدر ها هم عوضی نبودم .باور کن.جهان،آدم هایی که براشون کار میکردم...همه ی اینا دست به دست هم دادن تا قلبم به یه تیکه زغال سیاه تبدیل شه.

آدم باید خود مسئله رو بهتر از راه حلش درک کنه. وگرنه راه حل خودش تبدیل به یک مسئله میشه.

کرانک ها، قحطی، فقر و وحشت از این بالا معلوم نبودند. جای تعجب نیست که در روزگار پیش از برخورد زبانه های خورشید، همه بچه ها دلشان می‌خواست فضانورد شوند.

هدف وسیله را توجیه می کند.

اما باید از تاریخ آگاه باشی.اینکه چی مارو اینجا رسوند‌‌ و چرا این بلا سرمون اومده.تا‌ وقتی نفهمی از کجا اومدی،نمی‌تونی بفهمی که قراره به کجا بری.