بریدههای کتاب قرار بی قرار سیوآن 1404/4/15 قرار بی قرار فاطمه سادات افقه 4.4 5 صفحۀ 38 «من از هیچی جز بی غیرتی نمی ترسم!» 0 1 سیوآن 6 روز پیش قرار بی قرار فاطمه سادات افقه 4.4 5 صفحۀ 179 انگار دیگر روحش در دنیا جا نمی گرفت. 0 0 بهار(؛ 1403/12/28 قرار بی قرار فاطمه سادات افقه 4.4 5 صفحۀ 220 داغ در آغوش کشیدن مصطفی به دلم ماند! میدانستم رفتنی است، اما آن روز نشد بغلش کنم. حالا هم حسرت میخورم. [هر چند او زنده تر از ما به ظاهر زنده هاست!] 0 10 بهار(؛ 1403/12/24 قرار بی قرار فاطمه سادات افقه 4.4 5 صفحۀ 146 مصطفی می گفت : توی این جهاد عملت با اخلاص میشه و لحظه به لحظه به یاد خدا هستی . توی سنگر نشستی و تیر دشمن رو می بینی که از کنارت رد میشه. وقتی این تیرها از کنارم رد میشدن میگفتم من هنوز لیاقت شهادت ندارم ! بعد می فهمیدم که مصطفی صدرزاده داره اینجا ساخته میشه. خدا میخواد یه چیزهایی رو به من بفهمونه. جهاد نقطه عطفی که انسان اگه توش قرار بگیره روحش متعالی میشه! 0 8 رقیه 1403/12/20 قرار بی قرار فاطمه سادات افقه 4.4 5 صفحۀ 251 همیشه میگفت:« موقع عملیاتها ضربان قلبم بالا میره!» راست میگفت . تنها خودش اینطور نبود، همگی نفسمان موقع عملیاتها بند میآود و لبهایمان کبود میشد. به قول سید :«همه میترسند .آدم شجاع کسی نیست که نترسه ،شجاع کسیه که میترسه ولی میگه خدایا ببین قلبم داره میزنه، خدایا ببین دارم میترسم ولی به خاطر تو بر ترسم غلبه میکنم. میترسم برم اما به خاطر تو میرم . به سمتم گلوله میاد، میترسم گلوله بزنم ولی به خاطر تو میزنم. به خاطر تو میزنم چون تو عشق منی ،خدای منی، چون همه وجودم برای توئه به ترسم غلبه میکنم و میزنم!» 0 0 نسترن دیمه 1402/7/30 قرار بی قرار فاطمه سادات افقه 4.4 5 صفحۀ 243 دیدم دارد اتاق را زیر و رو می کند. پرسیدم: «سـید دنبال چی هستی؟» داخـل بطری هـای نیم لیتـری آب، عطر خالص حـرم حضرت زینـبB را از خادم حرم گرفته بود و پیدا نمی کرد. یکی از نیروها که اتاق سید را مرتب کرده بود، وارد اتاق شد و مشخصات شیشـۀ عطر را گرفت. سید گفت: «توی بطری آب، برام عطر ریختن. رنگش هم مث ... 0 5
بریدههای کتاب قرار بی قرار سیوآن 1404/4/15 قرار بی قرار فاطمه سادات افقه 4.4 5 صفحۀ 38 «من از هیچی جز بی غیرتی نمی ترسم!» 0 1 سیوآن 6 روز پیش قرار بی قرار فاطمه سادات افقه 4.4 5 صفحۀ 179 انگار دیگر روحش در دنیا جا نمی گرفت. 0 0 بهار(؛ 1403/12/28 قرار بی قرار فاطمه سادات افقه 4.4 5 صفحۀ 220 داغ در آغوش کشیدن مصطفی به دلم ماند! میدانستم رفتنی است، اما آن روز نشد بغلش کنم. حالا هم حسرت میخورم. [هر چند او زنده تر از ما به ظاهر زنده هاست!] 0 10 بهار(؛ 1403/12/24 قرار بی قرار فاطمه سادات افقه 4.4 5 صفحۀ 146 مصطفی می گفت : توی این جهاد عملت با اخلاص میشه و لحظه به لحظه به یاد خدا هستی . توی سنگر نشستی و تیر دشمن رو می بینی که از کنارت رد میشه. وقتی این تیرها از کنارم رد میشدن میگفتم من هنوز لیاقت شهادت ندارم ! بعد می فهمیدم که مصطفی صدرزاده داره اینجا ساخته میشه. خدا میخواد یه چیزهایی رو به من بفهمونه. جهاد نقطه عطفی که انسان اگه توش قرار بگیره روحش متعالی میشه! 0 8 رقیه 1403/12/20 قرار بی قرار فاطمه سادات افقه 4.4 5 صفحۀ 251 همیشه میگفت:« موقع عملیاتها ضربان قلبم بالا میره!» راست میگفت . تنها خودش اینطور نبود، همگی نفسمان موقع عملیاتها بند میآود و لبهایمان کبود میشد. به قول سید :«همه میترسند .آدم شجاع کسی نیست که نترسه ،شجاع کسیه که میترسه ولی میگه خدایا ببین قلبم داره میزنه، خدایا ببین دارم میترسم ولی به خاطر تو بر ترسم غلبه میکنم. میترسم برم اما به خاطر تو میرم . به سمتم گلوله میاد، میترسم گلوله بزنم ولی به خاطر تو میزنم. به خاطر تو میزنم چون تو عشق منی ،خدای منی، چون همه وجودم برای توئه به ترسم غلبه میکنم و میزنم!» 0 0 نسترن دیمه 1402/7/30 قرار بی قرار فاطمه سادات افقه 4.4 5 صفحۀ 243 دیدم دارد اتاق را زیر و رو می کند. پرسیدم: «سـید دنبال چی هستی؟» داخـل بطری هـای نیم لیتـری آب، عطر خالص حـرم حضرت زینـبB را از خادم حرم گرفته بود و پیدا نمی کرد. یکی از نیروها که اتاق سید را مرتب کرده بود، وارد اتاق شد و مشخصات شیشـۀ عطر را گرفت. سید گفت: «توی بطری آب، برام عطر ریختن. رنگش هم مث ... 0 5