بریدههای کتاب فروغ زندگی زهرا نجفی فر 1402/8/4 فروغ زندگی اریش ماریا رمارک 4.5 2 صفحۀ 472 همهی استبدادگران به فشار نیاز دارند. و این نیاز سال به سال بیشتر میشود، اما کمتر نمیشود. طبیعت آنها اینطور اقتضا میکند و همین فشار هم کار آنها را تمام میکند. 0 2 زهرا نجفی فر 1402/7/28 فروغ زندگی اریش ماریا رمارک 4.5 2 صفحۀ 325 _عجیب است گاهی صدها نفر میمیرند و هیچ احساسی به انسان دست نمیدهد. اما گاهی با مرگ یک نفر که چندان هم به ما نزدیک نیست؛ احساس اندوهی عمیق به ما دست میدهد. 509 گفت: _ تصورات را نمیتوان با کمیت بیان کرد. شدت احساسات هم در قالب کمیت نمیگنجد. هر احساسی فقط وجود دارد آن هم به شکلی واحد. فقط کافی است آن را حس کنی. 1 33 امیرحسن 1404/3/27 فروغ زندگی اریش ماریا رمارک 4.5 2 صفحۀ 210 هرکس سهم خود را گرفت و به آرامی شروع به خوردن کرد. شهر در مسافتی دور در زیر پای آنان در حال سوختن بود. تل اجساد پشت سرشان بود. گروه کوچک در سکوت دور هم جمع شده بودند و نان میخوردند. این نان با همهی نانهایی که تا آن روز خورده بودند، فرق داشت.همچون یک مراسم عشای ربانی عجیب بود که آنها را از بقیه افراد خوابگاه، از تسلیمگرها، متمایز میساخت. آنها با هم نمیجنگیدند. برای خود دوستانی یافته بودند و هدفی داشتند. آنها دشتها و کوهها را، شهر را و شب را تماشا میکردند— و در آن لحظه سیمهای خاردار و برجهای مسلسل به چشم هیچ یک از آنها نمیآمد. 0 1 زهرا نجفی فر 1402/8/4 فروغ زندگی اریش ماریا رمارک 4.5 2 صفحۀ 477 هیج یک از ما نمیداند چه چیز را می تواند فراموش کند و چه چیز را نمیتواند. همهی ما خیلی چیز داریم که باید فراموش کنیم. در غیر این صورت احتمالا باید همین جا بمانیم و بمیریم. 0 25 زهرا نجفی فر 1402/8/4 فروغ زندگی اریش ماریا رمارک 4.5 2 صفحۀ 486 طبیعت قابل اعتماد بود_ معنی فرار نداشت. 0 1
بریدههای کتاب فروغ زندگی زهرا نجفی فر 1402/8/4 فروغ زندگی اریش ماریا رمارک 4.5 2 صفحۀ 472 همهی استبدادگران به فشار نیاز دارند. و این نیاز سال به سال بیشتر میشود، اما کمتر نمیشود. طبیعت آنها اینطور اقتضا میکند و همین فشار هم کار آنها را تمام میکند. 0 2 زهرا نجفی فر 1402/7/28 فروغ زندگی اریش ماریا رمارک 4.5 2 صفحۀ 325 _عجیب است گاهی صدها نفر میمیرند و هیچ احساسی به انسان دست نمیدهد. اما گاهی با مرگ یک نفر که چندان هم به ما نزدیک نیست؛ احساس اندوهی عمیق به ما دست میدهد. 509 گفت: _ تصورات را نمیتوان با کمیت بیان کرد. شدت احساسات هم در قالب کمیت نمیگنجد. هر احساسی فقط وجود دارد آن هم به شکلی واحد. فقط کافی است آن را حس کنی. 1 33 امیرحسن 1404/3/27 فروغ زندگی اریش ماریا رمارک 4.5 2 صفحۀ 210 هرکس سهم خود را گرفت و به آرامی شروع به خوردن کرد. شهر در مسافتی دور در زیر پای آنان در حال سوختن بود. تل اجساد پشت سرشان بود. گروه کوچک در سکوت دور هم جمع شده بودند و نان میخوردند. این نان با همهی نانهایی که تا آن روز خورده بودند، فرق داشت.همچون یک مراسم عشای ربانی عجیب بود که آنها را از بقیه افراد خوابگاه، از تسلیمگرها، متمایز میساخت. آنها با هم نمیجنگیدند. برای خود دوستانی یافته بودند و هدفی داشتند. آنها دشتها و کوهها را، شهر را و شب را تماشا میکردند— و در آن لحظه سیمهای خاردار و برجهای مسلسل به چشم هیچ یک از آنها نمیآمد. 0 1 زهرا نجفی فر 1402/8/4 فروغ زندگی اریش ماریا رمارک 4.5 2 صفحۀ 477 هیج یک از ما نمیداند چه چیز را می تواند فراموش کند و چه چیز را نمیتواند. همهی ما خیلی چیز داریم که باید فراموش کنیم. در غیر این صورت احتمالا باید همین جا بمانیم و بمیریم. 0 25 زهرا نجفی فر 1402/8/4 فروغ زندگی اریش ماریا رمارک 4.5 2 صفحۀ 486 طبیعت قابل اعتماد بود_ معنی فرار نداشت. 0 1