بریده‌های کتاب بازی تاج و تخت: نغمه آتش و یخ(کتاب اول)

او به سرزمین زمستانی تعلق داشت، او به کاترین و براون تعلق داشت، اما یک مرد همیشه نمی‌تواند در جایی که به آن تعلق دارد بماند...

خانواده، وظیفه، افتخار همه چیزهایی که برای موندن در سرزمین زمستانی بهشون احتیاج داشتی....

بران به این موضوع فکر کرده بود: « ممکنه یه مرد در حالی که ترسیده، هنوزم شجاع باشه؟» پدرش گفت:«در واقع این تنها زمانیه که یه مرد شجاعه.»

بهت یاد میدم که چطور پرواز کنی «من نمی تونم پرواز کنم! » همین حالا داری پرواز می کنی « من دارم سقوط می کنم! » هر پروازی با سقوط شروع میشه ✨

اگر مردی یک هدف روی سینه‌اش داشته باشه، باید انتظار داشته باشه که دیر یا زود یکی تیر بسمتش پرتاب کنه...

براون: من نمیتونم پرواز کنم، من دارم سقوط می‌کنم، کلاغ: هر پرواز با ی سقوط آغاز میشه...

تابستون فصل جنگه، تو زمستون ما باید مراقب همدیگه باشیم، همدیگه رو گرم نگه داریم و قدرت‌هامونو باهم تقسیم کنیم.

وقتی برف‌ها ببارن و بادها بوزند، شاید یک گرگ دلتنگ بمیره، اما گروه زنده میمونه.

دنیا پر از ترسوهایی بود که وانمود می‌کردند قهرمان هستند.

+ممکنه یه نفر با وجود اینکه ترسیده، شجاع باشه؟ _این تنها زمانیه که یک نفر میتونه شجاع باشه.