بریدههای کتاب منم یه مادرم انسیه ارشی 1403/3/20 منم یه مادرم لطیفه نجاتی 4.0 5 صفحۀ 174 این جمله محمد در یادداشت کوچکی که همراهش بود، برای همیشه ماندگار شد: "شهادت جان کندن نیست، شهادت دل کندن است". 0 11 M.moradi 1402/9/9 منم یه مادرم لطیفه نجاتی 4.0 5 صفحۀ 212 «فَقالَ عَزَّوَجَلَّ هُمْ أه لُبیتِ النُّبُوَّهِ وَ مَعْدِنُ الرِّسالَهِ هُمْ فاطِمَهُ وَ اَبُوها وَ بَعْلُها وَبَنُوها.» 0 1 انسیه ارشی 1403/3/2 منم یه مادرم لطیفه نجاتی 4.0 5 صفحۀ 43 برای اینکه خوب تربیت شوند، تا آنجا که به عقلم میرسید و به دستم، کم نگذاشتم. قید شاغل شدن را هم زدم که تربیتشان در نبورم ضربه نخورد. همیشه پیش خودم صدآفرین میگفتم به مادرهایی که هم کار میکنند، هم بچه بزرگ کردن را خوب بلدند؛ ولی مادرِ خوبِ شاغل را قواره خودم نمیدیدم. 0 10 انسیه ارشی 1403/3/25 منم یه مادرم لطیفه نجاتی 4.0 5 صفحۀ 253 همیشه تصورم از دراویش همان رقص و سماع عرفانی بود، همان از خود بیخود شدن های معنوی. من چه میدانستم که خشونت وکشتار هم میکنند. به غلط تصور زیبایی داشتم از ظاهرشان؛ ولی چه پلشت بود باطنشان. من چه میدانستم که غیر از چرخ زدن دور خودشان، میتوانند آدمها را هم زیر چرخ بگیرند و دورهاش کنند و زیر چوب و چماق شهیدش کنند. 0 6 انسیه ارشی 1403/3/7 منم یه مادرم لطیفه نجاتی 4.0 5 صفحۀ 83 گفتند ساعت ۸:۱۹ دقیقه به شهادت رسیده است. دوباره به تلفنم نگاه کردم. درست میدیدم؟! ساعت ۸:۱۱ دقیقه داشتم با او صحبت میکردم. قرار بود راس ۱۱ بروم او را ببینم. چطور باید باور میکردم در این هشت دقیقه، اندازه هفت آسمان بین من و او فاصله افتاده است. 0 7 انسیه ارشی 1403/3/4 منم یه مادرم لطیفه نجاتی 4.0 5 صفحۀ 57 این جمله را خیلی ها از او شنیده بودند: "ظهور اتفاق میافته. مهم اینه ما کجای ماجرا باشیم". . . آیت الله خوشوقت رو به مصطفی کرد و گفت: "کار شما توی نطنز در راستای ظهوره و انشاءالله کمک میکنه به این اتفاق". 2 5 فصل کتاب 1403/12/26 منم یه مادرم لطیفه نجاتی 4.0 5 صفحۀ 250 فرقی نمیکند جنگ باشد یا دفاع، زنها همیشه درد کشیدههای عزیز از دست داده جنگ هستند، مثل زینب کبری و مثل فاطمه زهرا و مثل همه مادران، دختران زنان و خواهران شهدا. 0 3 انسیه ارشی 1403/3/8 منم یه مادرم لطیفه نجاتی 4.0 5 صفحۀ 89 پسر من را کشتهاند.به مرگ طبیعی نمرده است. به خاطر همین راه و بالا نگه داشتن همین پرچم هم کشتهاند. حالا دست روی دست بگذاریم و تن بدهیم به هر سازشی و هر دعوتی و هر توافقی و هر برجامی! 0 6 فصل کتاب 1403/12/26 منم یه مادرم لطیفه نجاتی 4.0 5 صفحۀ 255 بسیجی وقتی اربابش، وقتی استادش، وقتی رهبرش میگه آتش به اختیار، دیگه آروم نمیشینه. یه روز اومد خونه و به من گفت: «مامان میدونی حکم آتش به اختیار رو چه وقتی میدن؟!» گفتم: «کِی میدن عزیزم؟» گفت: «وقتی بین فرمانده و سرباز فاصله بیفته، فرمانده آتش به اختیار میده. سرباز هرجا احساس نیاز کرد، باید از ولایت حمایت کنه، باید بره!» بچه من با دست خالی رفت! 0 3
بریدههای کتاب منم یه مادرم انسیه ارشی 1403/3/20 منم یه مادرم لطیفه نجاتی 4.0 5 صفحۀ 174 این جمله محمد در یادداشت کوچکی که همراهش بود، برای همیشه ماندگار شد: "شهادت جان کندن نیست، شهادت دل کندن است". 0 11 M.moradi 1402/9/9 منم یه مادرم لطیفه نجاتی 4.0 5 صفحۀ 212 «فَقالَ عَزَّوَجَلَّ هُمْ أه لُبیتِ النُّبُوَّهِ وَ مَعْدِنُ الرِّسالَهِ هُمْ فاطِمَهُ وَ اَبُوها وَ بَعْلُها وَبَنُوها.» 0 1 انسیه ارشی 1403/3/2 منم یه مادرم لطیفه نجاتی 4.0 5 صفحۀ 43 برای اینکه خوب تربیت شوند، تا آنجا که به عقلم میرسید و به دستم، کم نگذاشتم. قید شاغل شدن را هم زدم که تربیتشان در نبورم ضربه نخورد. همیشه پیش خودم صدآفرین میگفتم به مادرهایی که هم کار میکنند، هم بچه بزرگ کردن را خوب بلدند؛ ولی مادرِ خوبِ شاغل را قواره خودم نمیدیدم. 0 10 انسیه ارشی 1403/3/25 منم یه مادرم لطیفه نجاتی 4.0 5 صفحۀ 253 همیشه تصورم از دراویش همان رقص و سماع عرفانی بود، همان از خود بیخود شدن های معنوی. من چه میدانستم که خشونت وکشتار هم میکنند. به غلط تصور زیبایی داشتم از ظاهرشان؛ ولی چه پلشت بود باطنشان. من چه میدانستم که غیر از چرخ زدن دور خودشان، میتوانند آدمها را هم زیر چرخ بگیرند و دورهاش کنند و زیر چوب و چماق شهیدش کنند. 0 6 انسیه ارشی 1403/3/7 منم یه مادرم لطیفه نجاتی 4.0 5 صفحۀ 83 گفتند ساعت ۸:۱۹ دقیقه به شهادت رسیده است. دوباره به تلفنم نگاه کردم. درست میدیدم؟! ساعت ۸:۱۱ دقیقه داشتم با او صحبت میکردم. قرار بود راس ۱۱ بروم او را ببینم. چطور باید باور میکردم در این هشت دقیقه، اندازه هفت آسمان بین من و او فاصله افتاده است. 0 7 انسیه ارشی 1403/3/4 منم یه مادرم لطیفه نجاتی 4.0 5 صفحۀ 57 این جمله را خیلی ها از او شنیده بودند: "ظهور اتفاق میافته. مهم اینه ما کجای ماجرا باشیم". . . آیت الله خوشوقت رو به مصطفی کرد و گفت: "کار شما توی نطنز در راستای ظهوره و انشاءالله کمک میکنه به این اتفاق". 2 5 فصل کتاب 1403/12/26 منم یه مادرم لطیفه نجاتی 4.0 5 صفحۀ 250 فرقی نمیکند جنگ باشد یا دفاع، زنها همیشه درد کشیدههای عزیز از دست داده جنگ هستند، مثل زینب کبری و مثل فاطمه زهرا و مثل همه مادران، دختران زنان و خواهران شهدا. 0 3 انسیه ارشی 1403/3/8 منم یه مادرم لطیفه نجاتی 4.0 5 صفحۀ 89 پسر من را کشتهاند.به مرگ طبیعی نمرده است. به خاطر همین راه و بالا نگه داشتن همین پرچم هم کشتهاند. حالا دست روی دست بگذاریم و تن بدهیم به هر سازشی و هر دعوتی و هر توافقی و هر برجامی! 0 6 فصل کتاب 1403/12/26 منم یه مادرم لطیفه نجاتی 4.0 5 صفحۀ 255 بسیجی وقتی اربابش، وقتی استادش، وقتی رهبرش میگه آتش به اختیار، دیگه آروم نمیشینه. یه روز اومد خونه و به من گفت: «مامان میدونی حکم آتش به اختیار رو چه وقتی میدن؟!» گفتم: «کِی میدن عزیزم؟» گفت: «وقتی بین فرمانده و سرباز فاصله بیفته، فرمانده آتش به اختیار میده. سرباز هرجا احساس نیاز کرد، باید از ولایت حمایت کنه، باید بره!» بچه من با دست خالی رفت! 0 3