اول بار که قدمهای نوپایم را تلوتلو خوران می آزمودم سرخوش مثل جوجهای که تازه دانسته راز پرواز را صورتم از لبخندی نو رنگ میگرفت پشت سرم تو را جستم نیافتمت کجا بودی؟ اول روز که سوار اتوبوس شلوغ و چرک مدرسه شدم و به بیگانگی قدم میگذاشتم به شلوغی بچه ها و نگاه خیره ی بزرگها و جهانی که برایم غریبه بود نجستمت آخر کجا بودی؟ تا روزی که مضحکه ی بچه ها شدم با چشم تر برگشتم و هنوز تلخی کلمات از رنگ نیفتاده بود به دنبال آغوش آرامت گشتم و باز تنهاترین شنونده ی سکوت تو شدم تویی که جز در عکسهای خاک گرفته نبودی حتی در خاطرات من خاطره ی خالیام از گرمای دستت، از آغوشت جای خالیات در کنارم، در تمام قاب عکسها دست خالیام و شامه ی خالیترم خالی از تو تنها تصویر تو رنگ چشمان پُردردت بود در حافظه ی من دردی در کنار هزار پنهان شده ی دیگر پنهان، در زیر نقاب دست نیافتنیات چشمانت به من بود ولی نمی یافتمش گرمایت از قلبم دور بود کجا گمت کردم؟ کجا جا گذاشتیام؟ کجا بودی مامان؟ رفتنت برای من بود؟