بریدههای کتاب آلیور تویست yegane 4 روز پیش آلیور تویست چارلز دیکنز 4.1 12 صفحۀ 338 باید مراقب باشیم با اطرافیانمان چگونه رفتار میکنیم. وقتی هر مرگی به میان حلقهی کوچک بازماندگان این فکرها را میآورد که چه بسیار چیزها حذف شده و چه بسیار اندک است کارهایی که انجام شده، چه بسیار چیزها فراموش شده و بسیار بیش از اینها را میشد جبران کرد. هیچ پشیمانی بهسان آنی که بیهوده است ژرف نیست؛ اگر بناست از شکنجه هایش در امان باشیم، پس بیایید به موقع به یاد این بیفتیم. 0 1 yegane 4 روز پیش آلیور تویست چارلز دیکنز 4.1 12 صفحۀ 325 چه کسی میتواند بگوید که صحنههای آرامش و سکون چگونه در ذهن ساکنان فرسوده از رنج در مکانهای بسته و پرسروصدا جای میگیرد و طراوت خود را به ژرفای دلهای مردهشان میبرد! مردمی که در خیابانهای شلوغ محصور زندگی رنجباری داشتهاند و هرگز به فکر تغییر آن نیفتادهاند، مردمی که عادت در واقع طبیعت ثانویشان شده است و کم و بیش عاشق هر آجر و سنگی شدهاند که مرزهای باریک گردشهای روزانهشان را میساخت، حتی آنها، که دست مرگ بالای سرشان است پیداست که سرانجام آرزو کردهاند که نگاهی کوتاه به چهرهی طبیعت بیندازند، و چنین مینماید که دور از صحنههای رنجها و لذتهای قدیم بیدرنگ به هستی تازهای پا گذاشتهاند و روز به روز به نقطهی آفتابی سبزی خزیدهاند و همان منظرهی آسمان و تپه و دشت و آب زلال چنان یادهایی را در آنها بیدار کرده که طعم خود بهشت زوال سریعشان را تسکین داده و با آرامش آفتاب در گورهاشان فرو رفتهاند، آفتابی که غروبش را از پنجرهی اتاق تنهاشان همین چند ساعت پیش تماشا کردهاند و از برابر نگاه تار و ضعیفشان محو شده است! یادهایی که صحنههای آرام روستا بیدارشان میکند مال این دنیا نیست، و همچنین اندیشهها و امیدهایش. تاثیر آرام آنها شاید به ما بیاموزد که چگونه حلقههای گل تازه را برای گور آنهایی که دوستشان داشتهایم ببافیم: شاید اندیشههای ما را بپالاید و دشمنی و نفرت دیرینه را در پیش آن در هم بشکند؛ اما در زیر این همه در ذهن آنها که کمترین پروای اندیشه را دارند آگاهی مبهم و نیمبندی از داشتن چنین احساساتی در زمانی بسیار دور در گذشته وجود دارد که اندیشه های خطیر گذشتههای دور را فرا میخواند و غرور و دلبستگی به دنیا را در زیر آن خم میکند. 0 1 ریحانه رمضانی 1404/3/18 آلیور تویست چارلز دیکنز 4.1 12 صفحۀ 10 0 14 فرید 1403/8/4 آلیور تویست چارلز دیکنز 4.1 12 صفحۀ 301 اگر آن وقت که به همنوعانمان ستم می کنیم و زیر پا له شان می کنیم، فقط لحظه ای به شواهد اهریمنی خطای آدمی می اندیشیدیم که همچون ابرهای متراکم و سنگین، آهسته اما یقینا پیوسته در آسمان بالا می رود تا انتقامش را بر سرمان ببارد، اگر فقط لحظه ای در خیال، شهادت صدای مردگان را از دل خاک می شنیدیم که هیچ قدرتی نمی تواند آن را خفه کند و هیچ غروری راهش را ببندد، توهین و بی عدالتی و رنج و فلاکت و بی رحمی و ناجوانمردی که زندگی هر روزه با خود می آورد کجا می بود. 0 4 فرید 1403/7/24 آلیور تویست چارلز دیکنز 4.1 12 صفحۀ 76 گداها چه کار دارند به روح یا روان؟ همین که می گذاریم زنده باشند از سرشان هم زیاد است. 0 7 z.sh 6 روز پیش آلیور تویست چارلز دیکنز 4.1 12 صفحۀ 96 0 2 yegane 4 روز پیش آلیور تویست چارلز دیکنز 4.1 12 صفحۀ 301 آه! اگر آنوقت که به همنوعانمان ستم میکنیم و زیر پا لهشان میکنیم فقط لحظهای به شواهد اهریمنی خطای آدمی میاندیشیدیم که همچون ابر های متراکم و سنگین آهسته اما یقینا پیوسته در آسمان بالا میرود تا انتقامش را بر سر مان ببارد، اگر فقط لحظهای در خیال شهادت صدای مردگان را از دل خاک میشنیدیم که هیچ قدرتی نمیتواند آن را خفه کند و هیچ غروری راهش را ببندد، توهین و بی عدالتی و رنج و فلاکت و بیرحمی و ناجوانمردی که زندگی هر روزه با خود میآورد کجا میبود. 0 3
بریدههای کتاب آلیور تویست yegane 4 روز پیش آلیور تویست چارلز دیکنز 4.1 12 صفحۀ 338 باید مراقب باشیم با اطرافیانمان چگونه رفتار میکنیم. وقتی هر مرگی به میان حلقهی کوچک بازماندگان این فکرها را میآورد که چه بسیار چیزها حذف شده و چه بسیار اندک است کارهایی که انجام شده، چه بسیار چیزها فراموش شده و بسیار بیش از اینها را میشد جبران کرد. هیچ پشیمانی بهسان آنی که بیهوده است ژرف نیست؛ اگر بناست از شکنجه هایش در امان باشیم، پس بیایید به موقع به یاد این بیفتیم. 0 1 yegane 4 روز پیش آلیور تویست چارلز دیکنز 4.1 12 صفحۀ 325 چه کسی میتواند بگوید که صحنههای آرامش و سکون چگونه در ذهن ساکنان فرسوده از رنج در مکانهای بسته و پرسروصدا جای میگیرد و طراوت خود را به ژرفای دلهای مردهشان میبرد! مردمی که در خیابانهای شلوغ محصور زندگی رنجباری داشتهاند و هرگز به فکر تغییر آن نیفتادهاند، مردمی که عادت در واقع طبیعت ثانویشان شده است و کم و بیش عاشق هر آجر و سنگی شدهاند که مرزهای باریک گردشهای روزانهشان را میساخت، حتی آنها، که دست مرگ بالای سرشان است پیداست که سرانجام آرزو کردهاند که نگاهی کوتاه به چهرهی طبیعت بیندازند، و چنین مینماید که دور از صحنههای رنجها و لذتهای قدیم بیدرنگ به هستی تازهای پا گذاشتهاند و روز به روز به نقطهی آفتابی سبزی خزیدهاند و همان منظرهی آسمان و تپه و دشت و آب زلال چنان یادهایی را در آنها بیدار کرده که طعم خود بهشت زوال سریعشان را تسکین داده و با آرامش آفتاب در گورهاشان فرو رفتهاند، آفتابی که غروبش را از پنجرهی اتاق تنهاشان همین چند ساعت پیش تماشا کردهاند و از برابر نگاه تار و ضعیفشان محو شده است! یادهایی که صحنههای آرام روستا بیدارشان میکند مال این دنیا نیست، و همچنین اندیشهها و امیدهایش. تاثیر آرام آنها شاید به ما بیاموزد که چگونه حلقههای گل تازه را برای گور آنهایی که دوستشان داشتهایم ببافیم: شاید اندیشههای ما را بپالاید و دشمنی و نفرت دیرینه را در پیش آن در هم بشکند؛ اما در زیر این همه در ذهن آنها که کمترین پروای اندیشه را دارند آگاهی مبهم و نیمبندی از داشتن چنین احساساتی در زمانی بسیار دور در گذشته وجود دارد که اندیشه های خطیر گذشتههای دور را فرا میخواند و غرور و دلبستگی به دنیا را در زیر آن خم میکند. 0 1 ریحانه رمضانی 1404/3/18 آلیور تویست چارلز دیکنز 4.1 12 صفحۀ 10 0 14 فرید 1403/8/4 آلیور تویست چارلز دیکنز 4.1 12 صفحۀ 301 اگر آن وقت که به همنوعانمان ستم می کنیم و زیر پا له شان می کنیم، فقط لحظه ای به شواهد اهریمنی خطای آدمی می اندیشیدیم که همچون ابرهای متراکم و سنگین، آهسته اما یقینا پیوسته در آسمان بالا می رود تا انتقامش را بر سرمان ببارد، اگر فقط لحظه ای در خیال، شهادت صدای مردگان را از دل خاک می شنیدیم که هیچ قدرتی نمی تواند آن را خفه کند و هیچ غروری راهش را ببندد، توهین و بی عدالتی و رنج و فلاکت و بی رحمی و ناجوانمردی که زندگی هر روزه با خود می آورد کجا می بود. 0 4 فرید 1403/7/24 آلیور تویست چارلز دیکنز 4.1 12 صفحۀ 76 گداها چه کار دارند به روح یا روان؟ همین که می گذاریم زنده باشند از سرشان هم زیاد است. 0 7 z.sh 6 روز پیش آلیور تویست چارلز دیکنز 4.1 12 صفحۀ 96 0 2 yegane 4 روز پیش آلیور تویست چارلز دیکنز 4.1 12 صفحۀ 301 آه! اگر آنوقت که به همنوعانمان ستم میکنیم و زیر پا لهشان میکنیم فقط لحظهای به شواهد اهریمنی خطای آدمی میاندیشیدیم که همچون ابر های متراکم و سنگین آهسته اما یقینا پیوسته در آسمان بالا میرود تا انتقامش را بر سر مان ببارد، اگر فقط لحظهای در خیال شهادت صدای مردگان را از دل خاک میشنیدیم که هیچ قدرتی نمیتواند آن را خفه کند و هیچ غروری راهش را ببندد، توهین و بی عدالتی و رنج و فلاکت و بیرحمی و ناجوانمردی که زندگی هر روزه با خود میآورد کجا میبود. 0 3