بریده‌های کتاب آلیور تویست

yegane

yegane

4 روز پیش

بریدۀ کتاب

صفحۀ 325

چه کسی می‌تواند بگوید که صحنه‌های آرامش و سکون چگونه در ذهن ساکنان فرسوده از رنج در مکانهای بسته و پرسروصدا جای می‌گیرد و طراوت خود را به ژرفای دل‌های مرده‌شان می‌برد! مردمی که در خیابان‌های شلوغ محصور زندگی رنج‌باری داشته‌اند و هرگز به فکر تغییر آن نیفتاده‌اند، مردمی که عادت در واقع طبیعت ثانویشان شده است و کم و بیش عاشق هر آجر و سنگی شده‌اند که مرزهای باریک گردش‌های روزانه‌شان را می‌ساخت، حتی آن‌ها، که دست مرگ بالای سرشان است پیداست که سرانجام آرزو کرده‌اند که نگاهی کوتاه به چهره‌ی طبیعت بیندازند، و چنین می‌نماید که دور از صحنه‌های رنج‌ها و لذت‌های قدیم بی‌درنگ به هستی تازه‌ای پا گذاشته‌اند و روز به روز به نقطه‌ی آفتابی سبزی خزیده‌اند و همان منظره‌ی آسمان و تپه و دشت و آب زلال چنان یادهایی را در آن‌ها بیدار کرده که طعم خود بهشت زوال سریعشان را تسکین داده و با آرامش آفتاب در گورهاشان فرو رفته‌اند، آفتابی که غروبش را از پنجره‌ی اتاق تنهاشان همین چند ساعت پیش تماشا کرده‌اند و از برابر نگاه تار و ضعیفشان محو شده است! یادهایی که صحنه‌های آرام روستا بیدارشان می‌کند مال این دنیا نیست، و همچنین اندیشه‌ها و امیدهایش. تاثیر آرام آن‌ها شاید به ما بیاموزد که چگونه حلقه‌های گل تازه را برای گور آن‌هایی که دوستشان داشته‌ایم ببافیم: شاید اندیشه‌های ما را بپالاید و دشمنی و نفرت دیرینه را در پیش آن در هم بشکند؛ اما در زیر این همه در ذهن آن‌ها که کمترین پروای اندیشه را دارند آگاهی مبهم و نیم‌بندی از داشتن چنین احساساتی در زمانی بسیار دور در گذشته وجود دارد که اندیشه های خطیر گذشته‌های دور را فرا می‌خواند و غرور و دلبستگی به دنیا را در زیر آن خم می‌کند.

1