بریدههای کتاب آذرباد علیرضا فتاح 1404/3/16 آذرباد نسیم مرعشی 3.2 10 صفحۀ 128 - چرا فکر کردی ما الآن زندگیمون یه طوریه که طاقت زجر بیشتر رو داریم؟ - کِی زندگیمون طوری بوده که طاقت زجر بیشتر رو داشته باشیم، بابو؟ من هفتاد سالمه. هفتاد ساله زندگیم همینه. 0 37 فرزاد قرائتی 1404/5/24 آذرباد نسیم مرعشی 3.2 10 صفحۀ 49 فکر نکنی تازه اینطوری شده. همیشه همین بود. توی همه چی. حقوقش بد نبود، اما هیچوقت بیشتر نمیخواست. من کمکم جمع کردم، روش وام میگرفتم، یه چیزی میخریدم. همیشه میترسید. خواهرم که از آلمان گفت بیاین، هیچ قدمی برنداشت. هیچی. مگه یه نفر آدم تنهایی چقدر توان داره؟ همهی کارها رو خودم کردم. صدبار خواستم ولش کنم اصلا، بگم همهی این زندگی هم برای خودش. ولی دلم نیومد. دوستش دارم. مرد نازنینیه. مهربونه. ولی باهم فرق داریم. من نمیتونم یهجا بمونم. میخوام رشد کنم، پیشرفت کنم، تجربه کنم. اون میخواد بشینه یهجا تا عمرش تموم بشه. تمام راه عذابم داد. سر هر یه قدم. آلمان که ردمون کرد، گیر داد برگردیم. نذاشتم. پیرم کرد. با بدبختی کشوندمش تا اینجا. حالا میگه دروغ گفتی که خونه میدن. من راه دیگهای نداشتم. 0 0 روژان 1404/5/26 آذرباد نسیم مرعشی 3.2 10 صفحۀ 24 ما هم در غم غروب یکشنبه فرو میرفتیم و هم در غم غروب جمعه. و هرجا هر غمی بود ما در آن فرو میرفتیم. چون اینطوری ساخته شده بودیم و این کار را خیلی خوب بلد بودیم. 0 3 فهیمه 3 روز پیش آذرباد نسیم مرعشی 3.2 10 صفحۀ 57 0 8 فهیمه دیروز آذرباد نسیم مرعشی 3.2 10 صفحۀ 112 0 2 طیبه اژه ای 1404/3/19 آذرباد نسیم مرعشی 3.2 10 صفحۀ 34 داشت با تمام تنش گریه میکرد. اشکِ تمام آدمها را گریه میکرد و آنچنان خودش را سپرده بود به گریه که پس گرفتنش غیر ممکن بود. 0 35 علیرضا فتاح 1404/3/16 آذرباد نسیم مرعشی 3.2 10 صفحۀ 38 چسبیده به دیوارها میخوابیدم و بیدار میشدم و توی خواب نمیفهمیدم که درختها چطور رنگ عوض میکنند، پناه چطور بزرگ میشود، موهای بابا چطور سفید میشود و مامان چرا اینجا بیشتر از توی راه گریه میکند و ما از کی دیگر دنبال عمو نگشتیم. کمکم بیشتر بیدار ماندم و کمتر خوابیدم؛ با پاهای ارزان راه افتادم و کمپ را دیدم، و با پاهایی قویتر بیرون را، و با توانی تازهیافته مدرسه را. و فهمیدم که این زندگی را هم میشود تحمل کرد. و وقتی این را بشود، هر زندگیای را میشود تحمل کرد و این خیلی غمانگیز بود. 0 18 طیبه اژه ای 1404/3/17 آذرباد نسیم مرعشی 3.2 10 صفحۀ 24 ما، هم در غم غروب یکشنبه فرو میرفتیم و هم در غم غروب جمعه. و هرجا هر غمی بود ما در آن فرو میرفتیم، چون اینطوری ساخته شده بودیم و این کار را خیلی خوب بلد بودیم. 0 11
بریدههای کتاب آذرباد علیرضا فتاح 1404/3/16 آذرباد نسیم مرعشی 3.2 10 صفحۀ 128 - چرا فکر کردی ما الآن زندگیمون یه طوریه که طاقت زجر بیشتر رو داریم؟ - کِی زندگیمون طوری بوده که طاقت زجر بیشتر رو داشته باشیم، بابو؟ من هفتاد سالمه. هفتاد ساله زندگیم همینه. 0 37 فرزاد قرائتی 1404/5/24 آذرباد نسیم مرعشی 3.2 10 صفحۀ 49 فکر نکنی تازه اینطوری شده. همیشه همین بود. توی همه چی. حقوقش بد نبود، اما هیچوقت بیشتر نمیخواست. من کمکم جمع کردم، روش وام میگرفتم، یه چیزی میخریدم. همیشه میترسید. خواهرم که از آلمان گفت بیاین، هیچ قدمی برنداشت. هیچی. مگه یه نفر آدم تنهایی چقدر توان داره؟ همهی کارها رو خودم کردم. صدبار خواستم ولش کنم اصلا، بگم همهی این زندگی هم برای خودش. ولی دلم نیومد. دوستش دارم. مرد نازنینیه. مهربونه. ولی باهم فرق داریم. من نمیتونم یهجا بمونم. میخوام رشد کنم، پیشرفت کنم، تجربه کنم. اون میخواد بشینه یهجا تا عمرش تموم بشه. تمام راه عذابم داد. سر هر یه قدم. آلمان که ردمون کرد، گیر داد برگردیم. نذاشتم. پیرم کرد. با بدبختی کشوندمش تا اینجا. حالا میگه دروغ گفتی که خونه میدن. من راه دیگهای نداشتم. 0 0 روژان 1404/5/26 آذرباد نسیم مرعشی 3.2 10 صفحۀ 24 ما هم در غم غروب یکشنبه فرو میرفتیم و هم در غم غروب جمعه. و هرجا هر غمی بود ما در آن فرو میرفتیم. چون اینطوری ساخته شده بودیم و این کار را خیلی خوب بلد بودیم. 0 3 فهیمه 3 روز پیش آذرباد نسیم مرعشی 3.2 10 صفحۀ 57 0 8 فهیمه دیروز آذرباد نسیم مرعشی 3.2 10 صفحۀ 112 0 2 طیبه اژه ای 1404/3/19 آذرباد نسیم مرعشی 3.2 10 صفحۀ 34 داشت با تمام تنش گریه میکرد. اشکِ تمام آدمها را گریه میکرد و آنچنان خودش را سپرده بود به گریه که پس گرفتنش غیر ممکن بود. 0 35 علیرضا فتاح 1404/3/16 آذرباد نسیم مرعشی 3.2 10 صفحۀ 38 چسبیده به دیوارها میخوابیدم و بیدار میشدم و توی خواب نمیفهمیدم که درختها چطور رنگ عوض میکنند، پناه چطور بزرگ میشود، موهای بابا چطور سفید میشود و مامان چرا اینجا بیشتر از توی راه گریه میکند و ما از کی دیگر دنبال عمو نگشتیم. کمکم بیشتر بیدار ماندم و کمتر خوابیدم؛ با پاهای ارزان راه افتادم و کمپ را دیدم، و با پاهایی قویتر بیرون را، و با توانی تازهیافته مدرسه را. و فهمیدم که این زندگی را هم میشود تحمل کرد. و وقتی این را بشود، هر زندگیای را میشود تحمل کرد و این خیلی غمانگیز بود. 0 18 طیبه اژه ای 1404/3/17 آذرباد نسیم مرعشی 3.2 10 صفحۀ 24 ما، هم در غم غروب یکشنبه فرو میرفتیم و هم در غم غروب جمعه. و هرجا هر غمی بود ما در آن فرو میرفتیم، چون اینطوری ساخته شده بودیم و این کار را خیلی خوب بلد بودیم. 0 11