بریده‌ای از کتاب آذرباد اثر نسیم مرعشی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 49

فکر نکنی تازه این‌طوری شده. همیشه همین بود. توی همه چی. حقوقش بد نبود، اما هیچ‌وقت بیشتر نمی‌خواست. من کم‌کم جمع کردم، روش وام می‌گرفتم، یه چیزی میخریدم. همیشه می‌ترسید. خواهرم که از آلمان گفت بیاین، هیچ قدمی برنداشت. هیچی. مگه یه نفر آدم تنهایی چقدر توان داره؟ همه‌ی کارها رو خودم کردم. صدبار خواستم ولش کنم اصلا، بگم همه‌ی این زندگی هم برای خودش. ولی دلم نیومد. دوستش دارم. مرد نازنینیه. مهربونه. ولی باهم فرق داریم. من نمیتونم یه‌جا بمونم. می‌خوام رشد کنم، پیشرفت کنم، تجربه کنم. اون می‌خواد بشینه یه‌جا تا عمرش تموم بشه. تمام راه عذابم داد. سر هر یه قدم. آلمان که ردمون کرد، گیر داد برگردیم. نذاشتم. پیرم کرد. با بدبختی کشوندمش تا این‌جا. حالا می‌گه دروغ گفتی که خونه می‌دن. من راه دیگه‌ای نداشتم.

فکر نکنی تازه این‌طوری شده. همیشه همین بود. توی همه چی. حقوقش بد نبود، اما هیچ‌وقت بیشتر نمی‌خواست. من کم‌کم جمع کردم، روش وام می‌گرفتم، یه چیزی میخریدم. همیشه می‌ترسید. خواهرم که از آلمان گفت بیاین، هیچ قدمی برنداشت. هیچی. مگه یه نفر آدم تنهایی چقدر توان داره؟ همه‌ی کارها رو خودم کردم. صدبار خواستم ولش کنم اصلا، بگم همه‌ی این زندگی هم برای خودش. ولی دلم نیومد. دوستش دارم. مرد نازنینیه. مهربونه. ولی باهم فرق داریم. من نمیتونم یه‌جا بمونم. می‌خوام رشد کنم، پیشرفت کنم، تجربه کنم. اون می‌خواد بشینه یه‌جا تا عمرش تموم بشه. تمام راه عذابم داد. سر هر یه قدم. آلمان که ردمون کرد، گیر داد برگردیم. نذاشتم. پیرم کرد. با بدبختی کشوندمش تا این‌جا. حالا می‌گه دروغ گفتی که خونه می‌دن. من راه دیگه‌ای نداشتم.

3

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.