بریدههای کتاب عمار حلب: شهید محمدحسین محمدخانی ♡مَجْنونْ اَلحُسِیْنْ♡ 1404/3/2 عمار حلب: شهید محمدحسین محمدخانی محمدعلی جعفری 4.5 20 صفحۀ 53 توی حرم امام رضا علیه سلام یادگاری خوبی از او برایم باقی مانده. میگفت:«تا بهت اشک ندادن نرو داخل!» می گفتم:«خب چیکار کنم؟» میگفت:«توی صحن قدم بزن»:)))🕊🥀 0 4 سارا بجلی 1403/10/16 عمار حلب: شهید محمدحسین محمدخانی محمدعلی جعفری 4.5 20 صفحۀ 15 یواش یواش حالی ام شد فازی که در هیئت هست، در هیچ جایی پیدا نمیشود. هیئت روح را پرورش میدهد و آدم را سبک می کند و باعث میشود خوب زندگی کنی. سرت را بالا بگیرید و بگویی: «من نوکرم ،ولی افتخار می کنم به این نوکری.» 0 2 •°|ܥ݆ܠܥ݆ܠܘ|°• 1403/6/30 عمار حلب: شهید محمدحسین محمدخانی محمدعلی جعفری 4.5 20 صفحۀ 151 هی این جمله را به رفقایش گوشزد میکرد:( نکنه دچار روزمرگی بشیم!) 0 6 •°|ܥ݆ܠܥ݆ܠܘ|°• 1403/6/24 عمار حلب: شهید محمدحسین محمدخانی محمدعلی جعفری 4.5 20 صفحۀ 131 0 3 Marzieh 3 روز پیش عمار حلب: شهید محمدحسین محمدخانی محمدعلی جعفری 4.5 20 صفحۀ 193 بعضی از جاها انسان یکباره بزرگ می شود. یکی از آن ها جنگ است که، خودت محک خودت هستی. اگر راه بیفتی، باقی افراد هم با تو راه می افتند. 0 11 •°|ܥ݆ܠܥ݆ܠܘ|°• 1403/6/30 عمار حلب: شهید محمدحسین محمدخانی محمدعلی جعفری 4.5 20 صفحۀ 154 0 3 •°|ܥ݆ܠܥ݆ܠܘ|°• 1403/6/20 عمار حلب: شهید محمدحسین محمدخانی محمدعلی جعفری 4.5 20 صفحۀ 66 سر که زد چوبه محمل دل ما خورد ترک ریخت بر قلب و دل جمله عشاق نمک آن قدر داغ عظیم است که بر دل شده حک سر زینب به سلامت،سر نوکر به *درک *حضرت آقا گفتند سر نو کر به فلک، چرا به درک؟ 0 5 •°|ܥ݆ܠܥ݆ܠܘ|°• 1403/6/31 عمار حلب: شهید محمدحسین محمدخانی محمدعلی جعفری 4.5 20 صفحۀ 223 برگشت گفت:(اسماعیل، دیگه چیزی به نام ترس تو وجودم نیست.) 0 6 هما 1403/1/7 عمار حلب: شهید محمدحسین محمدخانی محمدعلی جعفری 4.5 20 صفحۀ 26 توی حرم امام رضا (ع) یادگاری خوبی از او برایم باقیمانده. میگفت :" تا بهت اشک ندادن، نرو داخل!" میگفتم :" خب چی کار کنم؟" میگفت :" توی صحن قدم بزن ." من هنوز هم که مشهد میروم، این سنت را دارم. از صحن جامع رضوی شروع میکرد و یک دور، دور حرم میچرخید و زمزمه میکرد، شعر میخواند، استغفرالله میگفت تا واقعا گریه اش میگرفت، بعد میگفت حالا بیا برویم داخل، پیش ضریح. آنجا هم سلام میداد و زیاد جلو نمیرفت...... 0 5
بریدههای کتاب عمار حلب: شهید محمدحسین محمدخانی ♡مَجْنونْ اَلحُسِیْنْ♡ 1404/3/2 عمار حلب: شهید محمدحسین محمدخانی محمدعلی جعفری 4.5 20 صفحۀ 53 توی حرم امام رضا علیه سلام یادگاری خوبی از او برایم باقی مانده. میگفت:«تا بهت اشک ندادن نرو داخل!» می گفتم:«خب چیکار کنم؟» میگفت:«توی صحن قدم بزن»:)))🕊🥀 0 4 سارا بجلی 1403/10/16 عمار حلب: شهید محمدحسین محمدخانی محمدعلی جعفری 4.5 20 صفحۀ 15 یواش یواش حالی ام شد فازی که در هیئت هست، در هیچ جایی پیدا نمیشود. هیئت روح را پرورش میدهد و آدم را سبک می کند و باعث میشود خوب زندگی کنی. سرت را بالا بگیرید و بگویی: «من نوکرم ،ولی افتخار می کنم به این نوکری.» 0 2 •°|ܥ݆ܠܥ݆ܠܘ|°• 1403/6/30 عمار حلب: شهید محمدحسین محمدخانی محمدعلی جعفری 4.5 20 صفحۀ 151 هی این جمله را به رفقایش گوشزد میکرد:( نکنه دچار روزمرگی بشیم!) 0 6 •°|ܥ݆ܠܥ݆ܠܘ|°• 1403/6/24 عمار حلب: شهید محمدحسین محمدخانی محمدعلی جعفری 4.5 20 صفحۀ 131 0 3 Marzieh 3 روز پیش عمار حلب: شهید محمدحسین محمدخانی محمدعلی جعفری 4.5 20 صفحۀ 193 بعضی از جاها انسان یکباره بزرگ می شود. یکی از آن ها جنگ است که، خودت محک خودت هستی. اگر راه بیفتی، باقی افراد هم با تو راه می افتند. 0 11 •°|ܥ݆ܠܥ݆ܠܘ|°• 1403/6/30 عمار حلب: شهید محمدحسین محمدخانی محمدعلی جعفری 4.5 20 صفحۀ 154 0 3 •°|ܥ݆ܠܥ݆ܠܘ|°• 1403/6/20 عمار حلب: شهید محمدحسین محمدخانی محمدعلی جعفری 4.5 20 صفحۀ 66 سر که زد چوبه محمل دل ما خورد ترک ریخت بر قلب و دل جمله عشاق نمک آن قدر داغ عظیم است که بر دل شده حک سر زینب به سلامت،سر نوکر به *درک *حضرت آقا گفتند سر نو کر به فلک، چرا به درک؟ 0 5 •°|ܥ݆ܠܥ݆ܠܘ|°• 1403/6/31 عمار حلب: شهید محمدحسین محمدخانی محمدعلی جعفری 4.5 20 صفحۀ 223 برگشت گفت:(اسماعیل، دیگه چیزی به نام ترس تو وجودم نیست.) 0 6 هما 1403/1/7 عمار حلب: شهید محمدحسین محمدخانی محمدعلی جعفری 4.5 20 صفحۀ 26 توی حرم امام رضا (ع) یادگاری خوبی از او برایم باقیمانده. میگفت :" تا بهت اشک ندادن، نرو داخل!" میگفتم :" خب چی کار کنم؟" میگفت :" توی صحن قدم بزن ." من هنوز هم که مشهد میروم، این سنت را دارم. از صحن جامع رضوی شروع میکرد و یک دور، دور حرم میچرخید و زمزمه میکرد، شعر میخواند، استغفرالله میگفت تا واقعا گریه اش میگرفت، بعد میگفت حالا بیا برویم داخل، پیش ضریح. آنجا هم سلام میداد و زیاد جلو نمیرفت...... 0 5