بریده کتابهای حاج احمد مژده ظهرابی دهدزی 1403/7/15 حاج احمد محمدحسین علی جان زاده روشن 4.5 3 صفحۀ 301 «هر موقع آماده میشوم چند کلمهای بنویسم، آنقدر حرف دارم که نمیدانم کدام را بنویسم؛ از درد دنیا، از دوری شهدا، از سختی زندگی دنیایی، از درد دستخالی بودن برای فردای آن دنیا و هزاران حرف دیگر!» 0 1 مژده ظهرابی دهدزی 1403/7/6 حاج احمد محمدحسین علی جان زاده روشن 4.5 3 صفحۀ 108 0 3 مژده ظهرابی دهدزی 1403/7/14 حاج احمد محمدحسین علی جان زاده روشن 4.5 3 صفحۀ 220 وقتی حضرت امام قطعنامه را پذیرفتند، رزمندهها ناراحت بودند و گریه میکردند. احمد و نیروها در مقرّ اهواز بودند. همه گمان میکردند که باب شهادت دارد بسته میشود همهٔ مسئول واحدها آمدند دفتر فرماندهی پیش حاج احمد که ببینند تکلیف و تصمیم چیست و چهکار باید بکنند. همه پَکر و ناراحت بودند. خود حاجی هم توی فکر بود. بعد از چند دقیقه گفت: «برادرها! چرا اینجا نشستین؟ بلندشین برین سر کارهاتون!» یکی-دو نفر گفتند: «حاجی! حالا تکلیف چطور میشه و چه باید کرد؟» احمد گفت: «اگه حضرت امام بگه سوار دوچرخه بشین برین دست صدّام رو ببوسین، باید بریم این کارو بکنیم.» مثالی که احمد زد تکلیف را برای بچهها معلوم کرد. 0 2 مژده ظهرابی دهدزی 1403/7/14 حاج احمد محمدحسین علی جان زاده روشن 4.5 3 صفحۀ 113 تمام چشمها دوخته شده بود به خرمشهر. چیزی بیشتر از پس گرفتن خرمشهر نمیتوانست دلِ زخمخوردهٔ ایرانیها را مرهمی بگذارد. فتحالمبین که آنطور پیش رفت، هم جرئتها بالاتر رفت، هم آرزوها و هم توکلها. 0 2 مژده ظهرابی دهدزی 1403/7/14 حاج احمد محمدحسین علی جان زاده روشن 4.5 3 صفحۀ 117 لحظاتی به سجده میرود و با خدایش نجواکنان زمزمهٔ «یا مُجیر» میگیرد و به پهنای صورتش اشک میریزد. شانههایش در سجده آنچنان میلرزد که انگار دم آخر است و باید بدن را به عالم ماده واگذارد و با فرشتهٔ مرگ به جایی دور پرواز کند. خودش هم نمیداند این چه حالی است؛ اما هرچه هست، دقایقی او را سبک میکند. 0 2 مژده ظهرابی دهدزی 1403/7/3 حاج احمد محمدحسین علی جان زاده روشن 4.5 3 صفحۀ 46 امام به ما یاد داده بود که اول باید مسلمانِ واقعی بود و بعد دست به اسلحه برد و با دشمن بیرونی جنگید. 0 1 مژده ظهرابی دهدزی 1403/7/14 حاج احمد محمدحسین علی جان زاده روشن 4.5 3 صفحۀ 229 ای برادران عزیز، مؤمن، مسلمان، خداپرست، و زیر پرچم ولایت! ما باید همیشه آمادهٔ مبارزه باشیم. اگه مبارزه از وجود ما گرفته بشه، ما میمیریم. اگر مبارزه در چارچوبهٔ ما نباشه، ما دیگه نمیتونیم به خودمون بگیم که جوونهای این مملکت هستیم؛ در واقع جسمی بیروح میشیم؛ یه چیزی که فقط حرکت میکنه! مبارزه جزو کارهای ماست؛ حالا هر روز به یه گونهای! یه روز باید آرپیجی زد، یک روز باید جای پرتاب آرپیجی رو ساخت، یک روز باید با روشی دیگه، تو جای دیگه مبارزه کرد. باید همیشه این توی ذهن ما باشه؛ ما در چارچوب انقلاب اسلامی قرار گرفتهایم، ما فریاد کشیده و گفتهایم که ما خدا رو میخوایم، ما با ضد خدا سازش نداریم و دست از این شعار و این عقیده،که اساس حرکت ما بوده، نمیتونیم برداریم. 1 2
بریده کتابهای حاج احمد مژده ظهرابی دهدزی 1403/7/15 حاج احمد محمدحسین علی جان زاده روشن 4.5 3 صفحۀ 301 «هر موقع آماده میشوم چند کلمهای بنویسم، آنقدر حرف دارم که نمیدانم کدام را بنویسم؛ از درد دنیا، از دوری شهدا، از سختی زندگی دنیایی، از درد دستخالی بودن برای فردای آن دنیا و هزاران حرف دیگر!» 0 1 مژده ظهرابی دهدزی 1403/7/6 حاج احمد محمدحسین علی جان زاده روشن 4.5 3 صفحۀ 108 0 3 مژده ظهرابی دهدزی 1403/7/14 حاج احمد محمدحسین علی جان زاده روشن 4.5 3 صفحۀ 220 وقتی حضرت امام قطعنامه را پذیرفتند، رزمندهها ناراحت بودند و گریه میکردند. احمد و نیروها در مقرّ اهواز بودند. همه گمان میکردند که باب شهادت دارد بسته میشود همهٔ مسئول واحدها آمدند دفتر فرماندهی پیش حاج احمد که ببینند تکلیف و تصمیم چیست و چهکار باید بکنند. همه پَکر و ناراحت بودند. خود حاجی هم توی فکر بود. بعد از چند دقیقه گفت: «برادرها! چرا اینجا نشستین؟ بلندشین برین سر کارهاتون!» یکی-دو نفر گفتند: «حاجی! حالا تکلیف چطور میشه و چه باید کرد؟» احمد گفت: «اگه حضرت امام بگه سوار دوچرخه بشین برین دست صدّام رو ببوسین، باید بریم این کارو بکنیم.» مثالی که احمد زد تکلیف را برای بچهها معلوم کرد. 0 2 مژده ظهرابی دهدزی 1403/7/14 حاج احمد محمدحسین علی جان زاده روشن 4.5 3 صفحۀ 113 تمام چشمها دوخته شده بود به خرمشهر. چیزی بیشتر از پس گرفتن خرمشهر نمیتوانست دلِ زخمخوردهٔ ایرانیها را مرهمی بگذارد. فتحالمبین که آنطور پیش رفت، هم جرئتها بالاتر رفت، هم آرزوها و هم توکلها. 0 2 مژده ظهرابی دهدزی 1403/7/14 حاج احمد محمدحسین علی جان زاده روشن 4.5 3 صفحۀ 117 لحظاتی به سجده میرود و با خدایش نجواکنان زمزمهٔ «یا مُجیر» میگیرد و به پهنای صورتش اشک میریزد. شانههایش در سجده آنچنان میلرزد که انگار دم آخر است و باید بدن را به عالم ماده واگذارد و با فرشتهٔ مرگ به جایی دور پرواز کند. خودش هم نمیداند این چه حالی است؛ اما هرچه هست، دقایقی او را سبک میکند. 0 2 مژده ظهرابی دهدزی 1403/7/3 حاج احمد محمدحسین علی جان زاده روشن 4.5 3 صفحۀ 46 امام به ما یاد داده بود که اول باید مسلمانِ واقعی بود و بعد دست به اسلحه برد و با دشمن بیرونی جنگید. 0 1 مژده ظهرابی دهدزی 1403/7/14 حاج احمد محمدحسین علی جان زاده روشن 4.5 3 صفحۀ 229 ای برادران عزیز، مؤمن، مسلمان، خداپرست، و زیر پرچم ولایت! ما باید همیشه آمادهٔ مبارزه باشیم. اگه مبارزه از وجود ما گرفته بشه، ما میمیریم. اگر مبارزه در چارچوبهٔ ما نباشه، ما دیگه نمیتونیم به خودمون بگیم که جوونهای این مملکت هستیم؛ در واقع جسمی بیروح میشیم؛ یه چیزی که فقط حرکت میکنه! مبارزه جزو کارهای ماست؛ حالا هر روز به یه گونهای! یه روز باید آرپیجی زد، یک روز باید جای پرتاب آرپیجی رو ساخت، یک روز باید با روشی دیگه، تو جای دیگه مبارزه کرد. باید همیشه این توی ذهن ما باشه؛ ما در چارچوب انقلاب اسلامی قرار گرفتهایم، ما فریاد کشیده و گفتهایم که ما خدا رو میخوایم، ما با ضد خدا سازش نداریم و دست از این شعار و این عقیده،که اساس حرکت ما بوده، نمیتونیم برداریم. 1 2