بریدۀ کتاب

حاج احمد
بریدۀ کتاب

صفحۀ 220

وقتی حضرت امام قطعنامه را پذیرفتند، رزمنده‌ها ناراحت بودند و گریه می‌کردند. احمد و نیروها در مقرّ اهواز بودند. همه گمان می‌کردند که باب شهادت دارد بسته می‌شود‌ همهٔ مسئول واحد‌ها آمدند دفتر فرماندهی پیش حاج احمد که ببینند تکلیف و تصمیم چیست و چه‌کار باید بکنند. همه پَکر و ناراحت بودند. خود حاجی هم توی فکر بود. بعد از چند دقیقه گفت: «برادرها! چرا اینجا نشستین؟ بلندشین برین سر کارهاتون!» یکی-دو نفر گفتند: «حاجی! حالا تکلیف چطور می‌شه و چه باید کرد؟» احمد گفت: «اگه حضرت امام بگه سوار دوچرخه بشین برین دست صدّام رو ببوسین، باید بریم این کارو بکنیم.» مثالی که احمد زد تکلیف را برای بچه‌ها معلوم کرد.

وقتی حضرت امام قطعنامه را پذیرفتند، رزمنده‌ها ناراحت بودند و گریه می‌کردند. احمد و نیروها در مقرّ اهواز بودند. همه گمان می‌کردند که باب شهادت دارد بسته می‌شود‌ همهٔ مسئول واحد‌ها آمدند دفتر فرماندهی پیش حاج احمد که ببینند تکلیف و تصمیم چیست و چه‌کار باید بکنند. همه پَکر و ناراحت بودند. خود حاجی هم توی فکر بود. بعد از چند دقیقه گفت: «برادرها! چرا اینجا نشستین؟ بلندشین برین سر کارهاتون!» یکی-دو نفر گفتند: «حاجی! حالا تکلیف چطور می‌شه و چه باید کرد؟» احمد گفت: «اگه حضرت امام بگه سوار دوچرخه بشین برین دست صدّام رو ببوسین، باید بریم این کارو بکنیم.» مثالی که احمد زد تکلیف را برای بچه‌ها معلوم کرد.

14

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.