بریدۀ کتاب
1403/7/14
صفحۀ 117
لحظاتی به سجده میرود و با خدایش نجواکنان زمزمهٔ «یا مُجیر» میگیرد و به پهنای صورتش اشک میریزد. شانههایش در سجده آنچنان میلرزد که انگار دم آخر است و باید بدن را به عالم ماده واگذارد و با فرشتهٔ مرگ به جایی دور پرواز کند. خودش هم نمیداند این چه حالی است؛ اما هرچه هست، دقایقی او را سبک میکند.
لحظاتی به سجده میرود و با خدایش نجواکنان زمزمهٔ «یا مُجیر» میگیرد و به پهنای صورتش اشک میریزد. شانههایش در سجده آنچنان میلرزد که انگار دم آخر است و باید بدن را به عالم ماده واگذارد و با فرشتهٔ مرگ به جایی دور پرواز کند. خودش هم نمیداند این چه حالی است؛ اما هرچه هست، دقایقی او را سبک میکند.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.