بریدۀ کتاب

حاج احمد
بریدۀ کتاب

صفحۀ 117

لحظاتی به سجده می‌رود و با خدایش نجواکنان زمزمهٔ «یا مُجیر» می‌گیرد و به پهنای صورتش اشک می‌ریزد. شانه‌هایش در سجده آن‌چنان می‌لرزد که انگار دم آخر است و باید بدن را به عالم ماده واگذارد و با فرشتهٔ مرگ به جایی دور پرواز کند. خودش هم نمی‌داند این چه حالی است؛ اما هرچه هست، دقایقی او را سبک می‌کند.

لحظاتی به سجده می‌رود و با خدایش نجواکنان زمزمهٔ «یا مُجیر» می‌گیرد و به پهنای صورتش اشک می‌ریزد. شانه‌هایش در سجده آن‌چنان می‌لرزد که انگار دم آخر است و باید بدن را به عالم ماده واگذارد و با فرشتهٔ مرگ به جایی دور پرواز کند. خودش هم نمی‌داند این چه حالی است؛ اما هرچه هست، دقایقی او را سبک می‌کند.

19

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.