بریدههای کتاب طاووس مستور سمیه جمشیدی 1403/2/16 طاووس مستور محبوبه زارع 4.4 8 صفحۀ 44 نوشته بود؛ +مهدی باید می آمد تا تفسیر دوباره سوره کوثر باشد؛تفسیر سوره قدر! _زیر لب گفتم؛ #اللهم_عجل_لوليك_الفرج 🌱 0 6 سمیه جمشیدی 1403/2/5 طاووس مستور محبوبه زارع 4.4 8 صفحۀ 19 صدای خلیفه،چند رگه بود. یک رگه اش وصل می شد به[لا حکم الا الله] رگه دیگرش اتصال داشت به[ان الرجل لیجهر]. آن وسط ها وقتی صدا روی تارهای صوتی اش گیر می کرد،زمزمه ای از دور دست ترین نقطه دنیا می پیچید در گوشم: [هَل مِن ناصر یَنصُرُنی]. 1 7 زهره 1404/3/23 طاووس مستور محبوبه زارع 4.4 8 صفحۀ 72 0 0 محمدتقی ریاحی 3 روز پیش طاووس مستور محبوبه زارع 4.4 8 صفحۀ 25 وعدهٔ خداوند اتفاق میافتد؛ حتی اگر اشاعره و معتزله و اخباریون باهم به وحدت برسند و برای محال بودنش سندها بیاورند. 0 0 محمدتقی ریاحی 3 روز پیش طاووس مستور محبوبه زارع 4.4 8 صفحۀ 100 وقتی میان هالهٔ آخرین درخت ها محو میشد، برای بار آخر صدایش کردم:«سلام مرا به مولایم ابنالرضا برسان!» 0 0 محمدتقی ریاحی 3 روز پیش طاووس مستور محبوبه زارع 4.4 8 صفحۀ 85 معتمد نعره کشید:«یعنی پذیرفتهای که زیر چشم من، در خانهای که تحت محاصرهٔ لشکریان من است، طفلی به دنیا آمده و من از آن خبرندارم!» 0 0
بریدههای کتاب طاووس مستور سمیه جمشیدی 1403/2/16 طاووس مستور محبوبه زارع 4.4 8 صفحۀ 44 نوشته بود؛ +مهدی باید می آمد تا تفسیر دوباره سوره کوثر باشد؛تفسیر سوره قدر! _زیر لب گفتم؛ #اللهم_عجل_لوليك_الفرج 🌱 0 6 سمیه جمشیدی 1403/2/5 طاووس مستور محبوبه زارع 4.4 8 صفحۀ 19 صدای خلیفه،چند رگه بود. یک رگه اش وصل می شد به[لا حکم الا الله] رگه دیگرش اتصال داشت به[ان الرجل لیجهر]. آن وسط ها وقتی صدا روی تارهای صوتی اش گیر می کرد،زمزمه ای از دور دست ترین نقطه دنیا می پیچید در گوشم: [هَل مِن ناصر یَنصُرُنی]. 1 7 زهره 1404/3/23 طاووس مستور محبوبه زارع 4.4 8 صفحۀ 72 0 0 محمدتقی ریاحی 3 روز پیش طاووس مستور محبوبه زارع 4.4 8 صفحۀ 25 وعدهٔ خداوند اتفاق میافتد؛ حتی اگر اشاعره و معتزله و اخباریون باهم به وحدت برسند و برای محال بودنش سندها بیاورند. 0 0 محمدتقی ریاحی 3 روز پیش طاووس مستور محبوبه زارع 4.4 8 صفحۀ 100 وقتی میان هالهٔ آخرین درخت ها محو میشد، برای بار آخر صدایش کردم:«سلام مرا به مولایم ابنالرضا برسان!» 0 0 محمدتقی ریاحی 3 روز پیش طاووس مستور محبوبه زارع 4.4 8 صفحۀ 85 معتمد نعره کشید:«یعنی پذیرفتهای که زیر چشم من، در خانهای که تحت محاصرهٔ لشکریان من است، طفلی به دنیا آمده و من از آن خبرندارم!» 0 0