بریدههای کتاب خانم دالاوی تندیس اسدآبادی 1402/6/10 خانم دالاوی ویرجینیا وولف 3.7 23 صفحۀ 44 0 8 نشر نیلوفر 1403/11/28 خانم دلوی ویرجینیا وولف 3.7 23 صفحۀ 45 خانم دلوی گفت که گل را خودش میخرد. آخر لوسی خیلی گرفتار بود. قرار بود درها را از پاشنه در آورند، قرار بود گارگران رامپلمیر بیایند. خانم دلوی در دل گفت، عجب صبحی ـ دل انگیز از آن صبحهایی که در ساحل نصیب کودکان میشود. 0 19 °•zari•° 1403/3/4 خانم دالو ری ویرجینیا وولف 3.7 23 صفحۀ 27 <<ریژیا اندیشید که دوست داشتن آدم را تنها می کند.>> 0 9 تندیس اسدآبادی 1402/6/15 خانم دالاوی ویرجینیا وولف 3.7 23 صفحۀ 228 0 1 تندیس اسدآبادی 1402/6/14 خانم دالاوی ویرجینیا وولف 3.7 23 صفحۀ 142 0 14 تندیس اسدآبادی 1402/6/14 خانم دالاوی ویرجینیا وولف 3.7 23 صفحۀ 205 0 3 نشر نیلوفر 1403/12/23 خانم دلوی ویرجینیا وولف 3.7 23 صفحۀ 108 0 9 نگار 🍃 1404/5/28 خانم دلوی ویرجینیا وولف 3.7 23 صفحۀ 68 با خودش گفت دوست داشتن آدم را تنها میکند. 0 1 حسین 1404/5/27 خانم دلوی ویرجینیا وولف 3.7 23 صفحۀ 68 با خودش گفت دوست داشتن آدم رو تنها میکند 0 4 ممدسنا 1404/5/8 خانم دالاوی ویرجینیا وولف 3.7 23 صفحۀ 153 نگفته بود دوستش دارد، اما دستش را گرفته بود. فکر کرد خوشبختی همین است. 0 1 ممدسنا 1404/5/8 خانم دالاوی ویرجینیا وولف 3.7 23 صفحۀ 154 کلاریسا همانطور که به ریچارد که در را پشت سر میبست نگاه میکرد، فکر کرد هر آدمی منزلتی دارد؛ یک جور تنهایی؛ حتی میان زن و شوهر فاصلهای هست که باید به آن احترام گذاشت؛ زیرا آدم خودش حاضر نیست از آن بگذرد، یا علیرغم خواست شوهرش آن را از او بگیرد، بی آن که استقلال و عزت نفس خود را - چیزی که هر چه باشد بسیار گرانبهاست - از دست بدهد. 0 2 ممدسنا 1404/5/8 خانم دالاوی ویرجینیا وولف 3.7 23 صفحۀ 165 ولی آدم باید مبارزه کند؛ بر این احساسات پیروز شود؛ به خداوند ایمان داشته باشد. آقای ویتاکر گفته بود که او برای هدفی به این جهان آمده. اما هیچکس میزان رنج او را نمیدانست! آقای ویتاکر به صلیب اشاره کرده، گفته بود خداوند داند. اما وقتی زن هایی مثل کلاریسا دالاوی از غم رها بودند، او چرا باید رنج میکشید؟ آقای ویتاکر گفته بود دانش از رنج حاصل میشود. 0 0 ممدسنا 1404/5/8 خانم دالاوی ویرجینیا وولف 3.7 23 صفحۀ 166 به الیزابت گفته بود آدم های خوشبخت نیروی ذخیرهای دارند که هنگام لزوم به کمکشان میآید، در حالی که او مثل یک چرخ بی لاستیک بود (از این قبیل استعارهها خوشش میآمد) که با هر سنگریزهای ضربه میخورد و بالا و پایین میپرد. 0 1 حسین 1404/6/1 خانم دلوی ویرجینیا وولف 3.7 23 صفحۀ 100 فقط استخوانبندی عادت است که قامت انسان را سر پا نگهمیدارد. 0 3 حسین 1404/6/1 خانم دلوی ویرجینیا وولف 3.7 23 صفحۀ 137 0 4 حسین 1404/6/1 خانم دلوی ویرجینیا وولف 3.7 23 صفحۀ 73 واقعا هم به نظر او بهتر بود توقعات آدم کمی قاطع کمی سهلگیرانه کمی معتدل باشد. 0 0 حسین 1404/6/1 خانم دلوی ویرجینیا وولف 3.7 23 صفحۀ 83 اما وقتی آدم عاشق است(و مگر جز عشق بود؟) هیچچیز به اندازه بیاعتنایی کامل آدمهای دیگر عجیب نیست. 0 30 حسین 1404/6/1 خانم دلوی ویرجینیا وولف 3.7 23 صفحۀ 104 گریخته بود! مطلقا آزاد بود_ همانطور که در فروریزی عادت پیش میآید. وقتی که ذهن، همچون شعلهای بیحفاظ، خم میشود و گویی همینحالاست که از چنگش بیرون بجهد. 0 3 حسین 1404/6/1 خانم دلوی ویرجینیا وولف 3.7 23 صفحۀ 90 0 0 حسین 1404/6/1 خانم دلوی ویرجینیا وولف 3.7 23 صفحۀ 137 0 2
بریدههای کتاب خانم دالاوی تندیس اسدآبادی 1402/6/10 خانم دالاوی ویرجینیا وولف 3.7 23 صفحۀ 44 0 8 نشر نیلوفر 1403/11/28 خانم دلوی ویرجینیا وولف 3.7 23 صفحۀ 45 خانم دلوی گفت که گل را خودش میخرد. آخر لوسی خیلی گرفتار بود. قرار بود درها را از پاشنه در آورند، قرار بود گارگران رامپلمیر بیایند. خانم دلوی در دل گفت، عجب صبحی ـ دل انگیز از آن صبحهایی که در ساحل نصیب کودکان میشود. 0 19 °•zari•° 1403/3/4 خانم دالو ری ویرجینیا وولف 3.7 23 صفحۀ 27 <<ریژیا اندیشید که دوست داشتن آدم را تنها می کند.>> 0 9 تندیس اسدآبادی 1402/6/15 خانم دالاوی ویرجینیا وولف 3.7 23 صفحۀ 228 0 1 تندیس اسدآبادی 1402/6/14 خانم دالاوی ویرجینیا وولف 3.7 23 صفحۀ 142 0 14 تندیس اسدآبادی 1402/6/14 خانم دالاوی ویرجینیا وولف 3.7 23 صفحۀ 205 0 3 نشر نیلوفر 1403/12/23 خانم دلوی ویرجینیا وولف 3.7 23 صفحۀ 108 0 9 نگار 🍃 1404/5/28 خانم دلوی ویرجینیا وولف 3.7 23 صفحۀ 68 با خودش گفت دوست داشتن آدم را تنها میکند. 0 1 حسین 1404/5/27 خانم دلوی ویرجینیا وولف 3.7 23 صفحۀ 68 با خودش گفت دوست داشتن آدم رو تنها میکند 0 4 ممدسنا 1404/5/8 خانم دالاوی ویرجینیا وولف 3.7 23 صفحۀ 153 نگفته بود دوستش دارد، اما دستش را گرفته بود. فکر کرد خوشبختی همین است. 0 1 ممدسنا 1404/5/8 خانم دالاوی ویرجینیا وولف 3.7 23 صفحۀ 154 کلاریسا همانطور که به ریچارد که در را پشت سر میبست نگاه میکرد، فکر کرد هر آدمی منزلتی دارد؛ یک جور تنهایی؛ حتی میان زن و شوهر فاصلهای هست که باید به آن احترام گذاشت؛ زیرا آدم خودش حاضر نیست از آن بگذرد، یا علیرغم خواست شوهرش آن را از او بگیرد، بی آن که استقلال و عزت نفس خود را - چیزی که هر چه باشد بسیار گرانبهاست - از دست بدهد. 0 2 ممدسنا 1404/5/8 خانم دالاوی ویرجینیا وولف 3.7 23 صفحۀ 165 ولی آدم باید مبارزه کند؛ بر این احساسات پیروز شود؛ به خداوند ایمان داشته باشد. آقای ویتاکر گفته بود که او برای هدفی به این جهان آمده. اما هیچکس میزان رنج او را نمیدانست! آقای ویتاکر به صلیب اشاره کرده، گفته بود خداوند داند. اما وقتی زن هایی مثل کلاریسا دالاوی از غم رها بودند، او چرا باید رنج میکشید؟ آقای ویتاکر گفته بود دانش از رنج حاصل میشود. 0 0 ممدسنا 1404/5/8 خانم دالاوی ویرجینیا وولف 3.7 23 صفحۀ 166 به الیزابت گفته بود آدم های خوشبخت نیروی ذخیرهای دارند که هنگام لزوم به کمکشان میآید، در حالی که او مثل یک چرخ بی لاستیک بود (از این قبیل استعارهها خوشش میآمد) که با هر سنگریزهای ضربه میخورد و بالا و پایین میپرد. 0 1 حسین 1404/6/1 خانم دلوی ویرجینیا وولف 3.7 23 صفحۀ 100 فقط استخوانبندی عادت است که قامت انسان را سر پا نگهمیدارد. 0 3 حسین 1404/6/1 خانم دلوی ویرجینیا وولف 3.7 23 صفحۀ 137 0 4 حسین 1404/6/1 خانم دلوی ویرجینیا وولف 3.7 23 صفحۀ 73 واقعا هم به نظر او بهتر بود توقعات آدم کمی قاطع کمی سهلگیرانه کمی معتدل باشد. 0 0 حسین 1404/6/1 خانم دلوی ویرجینیا وولف 3.7 23 صفحۀ 83 اما وقتی آدم عاشق است(و مگر جز عشق بود؟) هیچچیز به اندازه بیاعتنایی کامل آدمهای دیگر عجیب نیست. 0 30 حسین 1404/6/1 خانم دلوی ویرجینیا وولف 3.7 23 صفحۀ 104 گریخته بود! مطلقا آزاد بود_ همانطور که در فروریزی عادت پیش میآید. وقتی که ذهن، همچون شعلهای بیحفاظ، خم میشود و گویی همینحالاست که از چنگش بیرون بجهد. 0 3 حسین 1404/6/1 خانم دلوی ویرجینیا وولف 3.7 23 صفحۀ 90 0 0 حسین 1404/6/1 خانم دلوی ویرجینیا وولف 3.7 23 صفحۀ 137 0 2