بریده کتابهای از عشق با من حرف بزن ابراهیم خالیدی 1403/2/17 از عشق با من حرف بزن اریش ماریا رمارک 4.8 1 صفحۀ 111 زندگی خیلی بزرگتر از آن است که پیش از مردن فنا شود. 0 9 ابراهیم خالیدی 1403/2/17 از عشق با من حرف بزن اریش ماریا رمارک 4.8 1 صفحۀ 80 هرگز در هیچجا چیزی در انتظارمان نیست. 0 3 ابراهیم خالیدی 1403/3/3 از عشق با من حرف بزن اریش ماریا رمارک 4.8 1 صفحۀ 354 صورت سرخ و سفید و بچگانه اش سرشار از صداقت بود. او کوچکترین اهمیتی به آنچه در اطرافش میگذشت نمیداد، مگر اینکه در دنیای کوچک او اثر داشته باشد برای او افراد در حال مرگ یا بچه هایی شرور بودند و یا بی دفاع آدم باید تا آخرین لحظه از آنها مراقبت میکرد؛ پس از آن نوبت بیمارهای دیگری ،بود که میان آنها بعضیها خوب می شدند و حق شناس بودند و بعضی دیگر هم می.مُردند اوضاع بر این منوال بود کار دیگری هم نمی شد کرد پایین آمدن بهای کالاها در فروشگاه بزرگ بون ،مارشه یا خبر ازدواج پسر عمو ژان با آن کوتوریه برای او اهمیت بیشتری داشت را ویک به خودش :گفت درست است در این دایره ی محدودی که ما را از هیاهوی دنیا جدا می سازد چه چیزی می تواند مهمتر باشد؟ و بدون این چتر حمایتی چه بلایی سر آدم می آید؟ 0 6 ابراهیم خالیدی 1403/2/23 از عشق با من حرف بزن اریش ماریا رمارک 4.8 1 صفحۀ 233 - نمیخواهی بخوابی؟ - نه. حیف است آدم بخوابد! وقتی میخوابد، همه چیز زندگی را از دست میدهد. 1 4 ابراهیم خالیدی 1403/2/18 از عشق با من حرف بزن اریش ماریا رمارک 4.8 1 صفحۀ 173 را و یک نگاهش کرد یکی از زانوهای ژان گل سفید بزرگی را روی روزنامه ی كف اتاق له می.کرد به خودش :گفت چه شب عجیبی یک جا آدم ها به جان هم افتاده اند و همدیگر را میکشند جایی دیگر آدمها تحت تعقیبند به زندان می افتند شکنجه میشوند و می میرند؛ گوشه ای نامشخص از این دنیای آرام دارد زیر پاهای فردی اشغالگر و متجاوز لگد مال می.شود با همه ی اینها لگدمال زندگی ادامه دارد.... کافه های غرق در روشنایی پر از جمعیت.اند هیچ کس نگران نیست.... مردم به خواب آرامی فرورفته اند و من اینجا نشسته ام با یک زن میان یک بغل گل داودی و یک بطری ،کالوادوس عشق بر سرمان سایه افکنده عشقی متزلزل منزوی شگفت انگیز و غمگین رانده شده از گذشته ی پر صلح و صفایش عشقی گذرا که انگار دیگر هیچ حقی ندارد. 0 1 ابراهیم خالیدی 1403/2/18 از عشق با من حرف بزن اریش ماریا رمارک 4.8 1 صفحۀ 170 چه فایده دارد درباره ی این موضوع بحث .کنیم همین که با هم هستیم کافی است حالا برای مدتی کوتاه یا برای همیشه.... کسی چه میداند؟ با هم هستیم... و این تنها چیزی است که اهمیت دارد . 0 1 ابراهیم خالیدی 1403/2/18 از عشق با من حرف بزن اریش ماریا رمارک 4.8 1 صفحۀ 179 ترا به خدا نگاه کن کارخانه ی مهمات سازی تاسیس میکنند به خاطر علاقه به صلح، اردوگاههای کار اجباری برپا میکنند برای عشق به حقیقت و دادگاه هایی برای حمایت از جنایتهای حزبها، گانگسترهای سیاسی میشوند نجات دهندگان و آزادی کلمه ای است با ابهت که در پس آن همه ی عطشهای قدرت طلبی پنهان است. سکههای قلابی معنوی!تبلیغات دروغين ماكياوليسم، كمال مطلوب در دست دزدان اجتماع. باز اگر در همین کارشان هم صداقت داشتند . 0 10
بریده کتابهای از عشق با من حرف بزن ابراهیم خالیدی 1403/2/17 از عشق با من حرف بزن اریش ماریا رمارک 4.8 1 صفحۀ 111 زندگی خیلی بزرگتر از آن است که پیش از مردن فنا شود. 0 9 ابراهیم خالیدی 1403/2/17 از عشق با من حرف بزن اریش ماریا رمارک 4.8 1 صفحۀ 80 هرگز در هیچجا چیزی در انتظارمان نیست. 0 3 ابراهیم خالیدی 1403/3/3 از عشق با من حرف بزن اریش ماریا رمارک 4.8 1 صفحۀ 354 صورت سرخ و سفید و بچگانه اش سرشار از صداقت بود. او کوچکترین اهمیتی به آنچه در اطرافش میگذشت نمیداد، مگر اینکه در دنیای کوچک او اثر داشته باشد برای او افراد در حال مرگ یا بچه هایی شرور بودند و یا بی دفاع آدم باید تا آخرین لحظه از آنها مراقبت میکرد؛ پس از آن نوبت بیمارهای دیگری ،بود که میان آنها بعضیها خوب می شدند و حق شناس بودند و بعضی دیگر هم می.مُردند اوضاع بر این منوال بود کار دیگری هم نمی شد کرد پایین آمدن بهای کالاها در فروشگاه بزرگ بون ،مارشه یا خبر ازدواج پسر عمو ژان با آن کوتوریه برای او اهمیت بیشتری داشت را ویک به خودش :گفت درست است در این دایره ی محدودی که ما را از هیاهوی دنیا جدا می سازد چه چیزی می تواند مهمتر باشد؟ و بدون این چتر حمایتی چه بلایی سر آدم می آید؟ 0 6 ابراهیم خالیدی 1403/2/23 از عشق با من حرف بزن اریش ماریا رمارک 4.8 1 صفحۀ 233 - نمیخواهی بخوابی؟ - نه. حیف است آدم بخوابد! وقتی میخوابد، همه چیز زندگی را از دست میدهد. 1 4 ابراهیم خالیدی 1403/2/18 از عشق با من حرف بزن اریش ماریا رمارک 4.8 1 صفحۀ 173 را و یک نگاهش کرد یکی از زانوهای ژان گل سفید بزرگی را روی روزنامه ی كف اتاق له می.کرد به خودش :گفت چه شب عجیبی یک جا آدم ها به جان هم افتاده اند و همدیگر را میکشند جایی دیگر آدمها تحت تعقیبند به زندان می افتند شکنجه میشوند و می میرند؛ گوشه ای نامشخص از این دنیای آرام دارد زیر پاهای فردی اشغالگر و متجاوز لگد مال می.شود با همه ی اینها لگدمال زندگی ادامه دارد.... کافه های غرق در روشنایی پر از جمعیت.اند هیچ کس نگران نیست.... مردم به خواب آرامی فرورفته اند و من اینجا نشسته ام با یک زن میان یک بغل گل داودی و یک بطری ،کالوادوس عشق بر سرمان سایه افکنده عشقی متزلزل منزوی شگفت انگیز و غمگین رانده شده از گذشته ی پر صلح و صفایش عشقی گذرا که انگار دیگر هیچ حقی ندارد. 0 1 ابراهیم خالیدی 1403/2/18 از عشق با من حرف بزن اریش ماریا رمارک 4.8 1 صفحۀ 170 چه فایده دارد درباره ی این موضوع بحث .کنیم همین که با هم هستیم کافی است حالا برای مدتی کوتاه یا برای همیشه.... کسی چه میداند؟ با هم هستیم... و این تنها چیزی است که اهمیت دارد . 0 1 ابراهیم خالیدی 1403/2/18 از عشق با من حرف بزن اریش ماریا رمارک 4.8 1 صفحۀ 179 ترا به خدا نگاه کن کارخانه ی مهمات سازی تاسیس میکنند به خاطر علاقه به صلح، اردوگاههای کار اجباری برپا میکنند برای عشق به حقیقت و دادگاه هایی برای حمایت از جنایتهای حزبها، گانگسترهای سیاسی میشوند نجات دهندگان و آزادی کلمه ای است با ابهت که در پس آن همه ی عطشهای قدرت طلبی پنهان است. سکههای قلابی معنوی!تبلیغات دروغين ماكياوليسم، كمال مطلوب در دست دزدان اجتماع. باز اگر در همین کارشان هم صداقت داشتند . 0 10