بریده‌های کتاب باغ مخفی

«به جز این چیز دیگری نمی خواهم، حالا که بهار را دیده ام، تابستان را هم می‌بینم. می خواهم رشد همه چیز در اینجا را ببینم. می خواهم خودم هم همین جا رشد کنم.»

آن هایی که کسی دوستشان ندارند به ندرت دوام می آورند.

باران مثل من که ناسازگار بودم،دارد ناسازگاری می کند. می بارد،چون می داند من دوست ندارم ببارد.

بچه‌های اشراف به این جهت خنگ می‌شوند که مرتب کسی از آنها مراقبت می‌کند، صورتشان را می‌شوید، به آنها لباس می‌پوشاند و مثل سگ‌های کوچک آنها را به گردش می‌برد.

من بر این باورم که در هر چیزی یک نوع سحر و جادو نهفته است که ما قادر به فهم آن نیستیم و یا توان آن را نداریم که از آن به درستی استفاده کنیم. مانند الکتریسیته و بخار آب.

برای یک بچه بدترین چیز است که فکر کند کسی نمی خواهد او زنده بماند و بزرگ شود.

مارتا با لبخند شیرینی گفت: خب! طوفان تمام شد. یک شبه آمد و رفت... درست مثل اینکه هرگز نبوده و دیگر بر نخواهد گشت. این به خاطر نزدیک شدن فصل بهار است. البته هنوز زمان زیادی مانده ولی عاقبت می آید.

پسرم انجا كه گل سرخ مي كاري خار و خاشاك نمي رويد

پسرم، آنجا که گل سرخ می‌کاری خار و خاشاک نمی‌روید.

پسرم انجا که گل سرخ میکاری خار و خاشاک نمی روید

چیز های بسیار شگفت انگیز تر برای کسی رخ می‌دهند که افکار خوب را جایگزین فکر های بد یا ناامیدانه کند و شجاعانه به این کار مصمم باشد.

حتی یک دختر کوچولوی بداخلاق ممکن است احساس تنهایی کند.

بدترین چیز در دنیا برای یک بچه این است که کسی او را نخواهد.

شاید تا به حال خودش را آنقدر زیاد، حس نکرده بود(:

کتابی زیبا و قشنگ با پایان باور نکردنی