بریدههای کتاب یک تکه زمین کوچک zahrakhalaji 1404/4/1 یک تکه زمین کوچک الیزابت لرد 4.1 40 صفحۀ 76 پایداری، این شجاعت میخواد،یک انسجام میان ما، این نقطه ایه که ما رو قدرتمند میسازه ... 0 4 زهرا پارسا 1404/2/4 یک تکه زمین کوچک الیزابت لرد 4.1 40 صفحۀ 235 1 11 سیده حمیده حسنی 🇮🇷 1403/10/9 یک تکه زمین کوچک الیزابت لرد 4.1 40 صفحۀ 9 ۹- زنده بمونم . حتی اگه قراره گلوله ای بهم بخوره ، به جاییم بخوره که خوب شدنی باشه . به سر یا ستون مهره هام نخوره ، ان شاءالله . 0 26 نسترن 1404/4/20 یک تکه زمین کوچک الیزابت لرد 4.1 40 صفحۀ 235 «مقاومت شجاعت میخواد.» 0 5 حانیه وحیدزاده 1402/10/22 یک تکه زمین کوچک الیزابت لرد 4.1 40 صفحۀ 161 جانی که به سرتاسر اتاق نگاه می کرد، چشمش افتاد به تصویر مسجد الاقصی در اورشلیم و شعار «خداوند وطنمان را حفظ کند»، که در اطراف تصویر با نخ قرمز، به صورت ضربدری گلدوزی شده بود. چشمان جانی به سرعت از روی تصویر گذشت و روی کلید بزرگی که از میخی آویزان بود، ثابت ماند. پدر بزرگ دید که جانی به چه چیز خیره شده است. سری تکان داد و گفت: کلید خونه مونه .» جانی زیر چشمی به در فلزی نگاه کرد کلید ظاهراً خیلی سنگین تر و قدیمی تر از آن بود که به این در بخورد. پیرمرد گفت: «مال» این خونه که نه مال خونه مون تو رمله است.» جانی تعجب کرد. ولی رمله که تو اسرائیله فکر میکردم اجازه نمی دن کسی بره اونجا. پدر بزرگ با بدخلقی :گفت میخوان اجازه بدن، میخوان ندن. هنوز که هنوزه یادم نرفته چه جوری ما رو از اونجا بیرون انداختن! بیشتر از پنجاه سال گذشته، اما واسه من انگار همین دیروزه درد و رنج، ترس و وحشت و تیراندازی های بی هدف ما شانس آوردیم که چیزی مون نشد. خیلی ها تیر خوردن. خونه رو که ترک میکردیم مادرم درش رو قفل کرد، کلیدش رو بهم داد و گفت: مواظبش باش به زودی بر میگردیم. شاید تا چند هفته ی دیگه. وقتی آب ها از آسیاب بیفته بیچاره از کجا می دونست اون ها خونه زندگی مون رو صاحب می شن و دیگه نمی زارن پامون رو اونجا بذاریم؟؟؟ 0 6
بریدههای کتاب یک تکه زمین کوچک zahrakhalaji 1404/4/1 یک تکه زمین کوچک الیزابت لرد 4.1 40 صفحۀ 76 پایداری، این شجاعت میخواد،یک انسجام میان ما، این نقطه ایه که ما رو قدرتمند میسازه ... 0 4 زهرا پارسا 1404/2/4 یک تکه زمین کوچک الیزابت لرد 4.1 40 صفحۀ 235 1 11 سیده حمیده حسنی 🇮🇷 1403/10/9 یک تکه زمین کوچک الیزابت لرد 4.1 40 صفحۀ 9 ۹- زنده بمونم . حتی اگه قراره گلوله ای بهم بخوره ، به جاییم بخوره که خوب شدنی باشه . به سر یا ستون مهره هام نخوره ، ان شاءالله . 0 26 نسترن 1404/4/20 یک تکه زمین کوچک الیزابت لرد 4.1 40 صفحۀ 235 «مقاومت شجاعت میخواد.» 0 5 حانیه وحیدزاده 1402/10/22 یک تکه زمین کوچک الیزابت لرد 4.1 40 صفحۀ 161 جانی که به سرتاسر اتاق نگاه می کرد، چشمش افتاد به تصویر مسجد الاقصی در اورشلیم و شعار «خداوند وطنمان را حفظ کند»، که در اطراف تصویر با نخ قرمز، به صورت ضربدری گلدوزی شده بود. چشمان جانی به سرعت از روی تصویر گذشت و روی کلید بزرگی که از میخی آویزان بود، ثابت ماند. پدر بزرگ دید که جانی به چه چیز خیره شده است. سری تکان داد و گفت: کلید خونه مونه .» جانی زیر چشمی به در فلزی نگاه کرد کلید ظاهراً خیلی سنگین تر و قدیمی تر از آن بود که به این در بخورد. پیرمرد گفت: «مال» این خونه که نه مال خونه مون تو رمله است.» جانی تعجب کرد. ولی رمله که تو اسرائیله فکر میکردم اجازه نمی دن کسی بره اونجا. پدر بزرگ با بدخلقی :گفت میخوان اجازه بدن، میخوان ندن. هنوز که هنوزه یادم نرفته چه جوری ما رو از اونجا بیرون انداختن! بیشتر از پنجاه سال گذشته، اما واسه من انگار همین دیروزه درد و رنج، ترس و وحشت و تیراندازی های بی هدف ما شانس آوردیم که چیزی مون نشد. خیلی ها تیر خوردن. خونه رو که ترک میکردیم مادرم درش رو قفل کرد، کلیدش رو بهم داد و گفت: مواظبش باش به زودی بر میگردیم. شاید تا چند هفته ی دیگه. وقتی آب ها از آسیاب بیفته بیچاره از کجا می دونست اون ها خونه زندگی مون رو صاحب می شن و دیگه نمی زارن پامون رو اونجا بذاریم؟؟؟ 0 6