بریده‌های کتاب انتقام

بدنش را نابود کردند و روحیه اندکش را پودر ساختند. من کسی بودم که او را لو دادم؛ برای جان خودم، برای نجات جسمی که هر چند اکنون در بند نیست؛ اما دردی جانکاه را تحمل می‌کند.

برای نجات روحی که ناپدید شد و وجدانی که خون آلود و زخمی مُرد. گاهی از خود می‌پرسم چه می‌شد اگر خود را به جای او تسلیم می‌کردم، شاید اکنون مرده بودم و روحم در آرامش آرمیده بود.

من کسی بودم که به جنبش خیانت کرد، به هم‌رزمانش خیانت کرد، کسی که سزاوار مرگی تدریجی و دردناک است.

من هم روزی خورشیدی خواهم شد که هرگز پشت ابرها پنهان نمی شود!

برای چالز و آندره و همه اونایی که کشته شدن

+نمی تونی من و در هم بشکنی اوپال _تو الانشم در هم شکستی مورگان

او آنقدر قوی و محکم بود که گاهی یادم می رفت او هم انسان است و انسان ها روزی در هم خواهند شکست ، یادم می رفت انسان ها شکست ناپذیر نیستند

خشم یک مرد صبور سنجیدنی نیست

من هم روزی خورشیدی خواهم شد که هرگز پشت ابر ها پنهان نمیشود !

-نمی‌تونی من و در هم بشکنی اوپال. -تو الانشم در هم شکستی... مورگان.

بدنم می‌لرزد، کاری نمی‌توانم بکنم. چشم‌هایم را می‌بندم و به مرگی فکر می‌کنم که برایم لذت‌بخش و شیرین است. -ژیانا-

از اینکه برادرش هستم متنفرم، از اینکه با او زیر یک سقف می‌خوابیدم متنفرم؛ اما هنوز هم به او ایمان دارم و امیدوارم، شاید برای نجات‌مان بیاید و اگر بیاید با یک مشت از او استقبال خواهم کرد.

یک‌ مبارز هیچگاه از اسلحه‌اش جدا نمی‌شود... نباید فراموش کنم ماموریت من چیست و برای چه چیزی تربیت یافته‌ام... -لوریا-

من از خاکستر‌های خود می‌رویم و کسی نمی‌تواند خاکسترها را دوباره نابود کند. آنها قبلا یک بار نابود شده اند. -لوریا-

شاید عشق واقعا سرابی بیش نبود.