بریده‌های کتاب دعبل و زلفا

بریدۀ کتاب

صفحۀ 58

جعفر پرسید : برخی از بزرگان که به اینجا می‌آیند ، به لکنت می‌افتند و سراپا می‌لرزند . کافی است اشاره‌ای کنم تا سرهایی بریده شود و والیانی را عزل ، و دارایی‌شان را مصادره کنند . چگونه است که تو نمی‌هراسی ؟ _ آن‌ها یا واهمه دارند که از تبهکاری‌هایشان باخبر شده باشی و یا به سکه‌های طلا و قدرتت چشم طمع دارند . من نه گناهی کرده‌ام ، نه طمعی دارم . به نان و کشکی می‌سازم و سخنی می‌گویم که مقبول پروردگارم باشد . _ سالوس را کنار بگذار دعبل ! پس برای چه به این‌جا آمده‌ای ؟ باید به مسجد می‌رفتی . _ برای دو مطلب آمدم . یکی این که بگویمت هرچه بُرجت را بالاتر ببری ، اگر از آن بیفتی ، سخت‌تر در هم می‌شکنی . اگر امروز می‌توانی با اشاره‌ای جانی بستانی و فرمان‌روایان سرزمین‌هایی را همانند این مهره‌های شطرنج ، جابه‌جا کنی ، دستی را هم باور داشته باش که می‌تواند در لحظه‌ای با تو چنین کند . دوم آنکه به من بگویی فرزند رسول خدا کجاست و چرا رهایش نمی‌کنید ؟

0