بریده‌های کتاب آموزگار

هرچقدر اوضاع همین حالا بد است،همیشه می‌تواند بدتر هم بشود

وقتی حتی بستنی هم کمکی نمیکند، میفهمی اوضاع جدا بد است.

اغلب نویسنده ها مرتکب خشونت علیه خودشان میشوند ... خودکشی ! برای نمونه ارنست همینگوی به خودش شلیک کرد ، ویرجینیا وولف خودش را غرق کرد و دیوید فاستر والاس خودش را حلق آویز کرد .

هربار که فکر می‌کنم بدترین روز زندگی ام را تجربه‌ کرده ام، یک روز دیگر برنده می‌شود:/

من همیشه گوشه ی کتاب را تا میکنم،ولی او از اینکار متنفر است،او با کتاب هایش خیلی با ظرافت رفتار می‌کند.

بیشتر ملحفه های سفید و کرم رنگ دارند و مجبور می شوم برای پیدا کردن رنگی تیره تر بگردم. تمام موهایش خونی است و بلافاصله رنگش به ملحفه سفید سرایت می کند.

من همیشه گوشه برگه را تا میکنم، ولی او از این کار متنفر است. با کتاب هایش خیلی با ظرافت رفتار میکند.

با همه‌ی این حرف‌ها ؛ باید این جسد را ، پیش از طلوع خورشید دفن کنم.

دبیرستان گاهی اوقات واقعا بده.

هر دو شغل‌های مشابهی داریم، بنابراین به نظر می‌رسد که به راحتی می‌توانیم حرفی برای گفتن بهم پیدا کنیم. اما نمی‌توانیم. با هم غریبه شده‌ایم.